برای شاهنامه پژوه ایران

زندگینامه: عزیزالله جوینی (1304 - 1391)

1401/09/02
|
12:45

وی تحصیلاتش را تا دوره دكترا ادامه داد و در حوزه ادبیات فارسی و عربی، تلاش‌های بسیاری انجام داد. وی همچنین استاد بازنشسته دانشكده ادبیات دانشگاه تهران می‌باشد.

دكتر جوینی بیش از 80 مقاله در حوزه‌های مختلف ادبیات نقد و منتشر كرده است. وی همچنین ترجمه‌های بسیاری از عربی و انگلیسی به زبان فارسی دارد.

جوینی تصحیح جلد هفتم شاهنامه فردوسی را از روی نسخه موزه فلورانس به سرانجام رساند.

دكتر جوینی در جلد هفتم كه شامل داستان بیژن و منیژه است كوشیده بود تا همان شیوه مجلدهای قبلی را دنبال كند و از این رو به شرح واژگان دشوار و برگردان همه ابیات در شاهنامه پرداخت.

عزیزالله جوینی نسخه‌شناس و مصحح متون كهن ادبی بهمن سال 1391 به دلیل وخامت حال جسمانی در بیمارستان بستری شد و سپس درگذشت.

سخنرانی مرحوم دكتر عزیزالله جوینی در جلسه شاهنامه خوانی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی


شاهنامه تنها كتابی است كه در آن هیچ اختلافی درباره مذاهب و ادیان نیست

سكّه‌ای كاندر سخن فردوسی طوسی نهاد

تا نپنـداری كه كـس از جمـله اِنسـی نهاد

اوّل از بالای كـرسی برزمیـن آمد سـخن

او به بالا برد و بازش برس سر كرسی نهاد

درود بر همه استادان و شاهنامه‌شناسان گرامی :

نامی كه در این اثر ملی و پهلوانی می‌بینیم از ساخته‌های خود حكیم طوس نیست، بلكه وی به چند نام اشاره می‌كند و گویی نامی قطعی برای اثر خود پیدا نكرده، مثلاً گاهی «نامه نامور» یا «نامور نامه باستان» و نمامه شهریاران» و «نامه خسروان» در شاهنامه آمده است. گرچه همه به تاریخ شاهان اشاره دارد، مانند: «خدای نامك»، لیكن هیچ یك را به گونه‌ای ثابت در نامگذاری برنگزیده است؛ زیرا می‌گوید :

بمانم به گیتی یكی داستان

از آن نامور نامه باستان

ز هجرت شده پنج هشتاد بار

كه گفتم من این نامه شاهوار

مرا گفت كاین نامه شهریار

گرت گفته آید به شاهان سپار

سر نامه خسروان بازگوی

بدین جوی نزد مهان آبروی

گویی فردوسی نظرش بر این بوده كه نام شاهانِ غیر ایرانی را هم این كتاب در بر بگیرد، از قبیل؛ ضحّاك، افراسیاب، اسكندر رومی.

سپس بزرگانی چون اسدی طوسی، جامی و عارفانی چون: احمد جام ( ژنده پیل)، عروضی سمرقندی، صاحب مجمل­التّواریخ دیدند كه این اثر حماسی و پهلوانی یك دائره­المعارف بزرگی است از آداب و سنن گذشتگان، مانند: آئین رزم و بزم، كُشتی، سوگواری، لباس جنگ و آئین زناشوئی و سواری و تیراندازی. خواستند نامی باشد كه هم شاهان و هم بزرگی مضامین این كتاب را در بر بگیرد. اما در كتاب راحه­الصدور راوندی،‌ تنها به معنی كتاب جامع و بزرگ اشاره شده است. وی در جایی در آن كتاب می‌گوید: « در شاهنامه كه شاه نامه­ها و سردفتر كتاب‌هاست هزار بیت مدح نیكونامی و دوست‌كامی هست». البتّه نامه در تفسیرهای مترجم قرن پنجم و ششم با ترجمه­های فارسی كهن، به معنی كتاب است؛ مثلاً در آغاز سوره بقره (الم ذلك الكتاب لاریب فیه) در ترجمه می‌گوید: این آن نامه­ای است كه در آن شك نیست.

شاهنامه تنها كتابی است كه در آن هیچ اختلافی درباره مذاهب و ادیان نیست؛ فردوسی هرگز به دین كسی اهانت نكرده و آن را خوار نشمرده است و به دین یهود، هندو و مسیحیّت یكسان می­نگرد و حتّی منوچهر شاه به مردم، آمدن موسی را نوید می­دهد و می­گوید:

كنون نو شود در جهان داوری چو موسی بیاید به پیغمبری

توبگر و كه آن دین یزدان بود نگه كن زسر تا چه پیمان بود

وی از خلفای پیغمبر به نیكی یاد می­كند و گویی در دل گوید: ای برادران مسلمان و اهل سنّت و جماعت، ببینید كه من به مذهب شما احترام كردم و آن را گرامی داشتم، پس شما به من اجازه دهید چون شیعه­ام، علی را بیشتر وصف كنم و بگویم:

حكیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تند باد

چو هفتاد كشتی در او ساخته همه بادبان‌ها برافراخته

پیمبر بد و اندرون با علی همه خاندان نبیّ و وصیّ

اگر خلد خواهی به دیگر سرای بنزد نبیّ وصی گیر جای

بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان كه خاك پی حیدرم

آنگاه هر كس كه به مذهب سنت اعتقاد دارد به هر شیعه احترام می­گذارد و او را برادر مسلمان خطاب می­كند و به وی حق می­دهد كه علی (ع) را وصف كند؛ پس اختلاف از میان بر­می­خیزد و حق و حقوق دو مذهب در اسلام یكسان می­گردد.

شاهنامه كتابی است كه در حقیقت سند ایران و هم تاریخ این كشور است. این كتاب را باید خواند و یاد گرفت و جزء وظایف ملّی خود دانست و در حوزه­ها و دانشگاه­ها به آن كتاب جایگاهی ویژه داد، هرگز كسی با یك هفته، یك­ماه و یك­سال شاهنامه­شناس نمی­شود و اگر معنی ابیات را نفهمیدیم بی­گمان به تاریخ و آئین­های پدران ما لطمه می­خورد و نیز به ما زیان می­رسد و سرانجام به بی­بند و باری اجتماعی منجر می­گردد.

من مقاله­ای از یك شاهنامه­دان در مجله تابران- اكنون تعطیل است- خواندم كه چون اسفندیار از پدرش گشتاسپ خشمگین می­شود و به نزد مادرش كتایون قیصر می­رود و به وی می­گوید:

تو را بانوی شهر ایران كنم به زور و بدل جنگ شیران كنم

بیت را چنین معنی كرده بود: « تو را بانوی…» من تو را به عقد خود و به همسری خواهم گزید. من با خود گفتم اسفندیار عجب آدم بی­ذوق و بی‌بهره از قوای جوانی است كه چنین گفته، زیرا بنا بر كتاب «یادگار زریران»، كتایون دارای 35 فرزند بوده كه معمولاً باید 70 تا 75 سال سنّش باشد و اسفندیار آن گاه 28 تا 35 بیشتر نبوده است. آن همه دختر كه در اطرافش بوده وی همه را بگذارد و با مادر پیرش ازدواج كند كه اگر ازدواج كند از نادانی به شمار می­آید .

اكنون به چند مورد بدخوانی و كج فهمی شاهنامه‌نگاران اشاره می‌كنم تا بدانید كه متن شاهنامه با گذشت بیش از هزار سال واژگان و تعبیراتی دارد كه فهمش از عهده هر كسی بیرون است و نیاز به یك دقّت و تحصیل جدّی دارد.

1- یك جا در آن هنگام كه پسران فریدون با دختران شاه یمن ازدواج می‌كنند و با همسرانشان به ایران برمی‌گردند،‌ بیتی بدین گونه می‌بینیم:

ابا مالی و با خواسته ساز وار همیشه به كار اندرون نیك یار

كه در چاپ 9 جلدی مسكو آن را از نسخه لنینگراد (733) بی‌اهمیت دانسته و در پاورقی چاپ كرده و خالقی مطلق در (ص103) و نیك یار را «بی كیار»‌ خوانده و نوشته: نیك‌یار (بی‌كیار) است و نیز در متن چاپی دكتر سید محمد دبیرسیاقی بدین گونه است:

ابا چتر و با خواسته‌ شاهوار گُسی كردشان و بر آراست كار

به سوی فریدون نهادند روی جوانان بیدار دل راه جوی

ببینید چه بلایی بر سر این بیت آمده كه اگر حوصله كنید، بقیه‌ چاپ‌های شاهنامه هم همین طور است. پس نیك‌یار،‌ یعنی صمیمی، زیرا تا آن هنگام كه به ایران آمدند، با هم یك دل و صمیمی بودند و از آنگاه كه فریدون جهان را میان آنان تقسیم كرد، برادران با ایرج دشمن شدند؛ پس نیك‌یار، كلید آغاز دشمنی بین پسران است،‌ نه «بی‌كیار»

2- باز در آنجا كه ایرج به دست سلم و تور كشته می‌شود، در شبستان وی از ماه‌آفرید (زن ایرج) دختری به دنیا می­آید كه فریدون وی را به پشنگ از فرزندان خود می­دهد، ‌مانند این دو بیت فلورانس:

نیا نامزد كرد شویش پشنگ بدو داد دختر بر آمد درنگ

یكی مرد بود آن پشنگ دلیر ز تخم فریدون یكی نرّه شیر

كه در چاپ مسكو دگرگون شده و آن ابیات بدین گونه آمده است:

پشنگ آن كه پور برادرش بود نژاد از گرانمایه گوهرش بود

ویا گوی بود از تخم جمشید شاه سزاوار شاهّی و تخت و كلاه

و دكتر خالقی آن ابیات را الحاقی و ساختگی دانسته و به زیر خط برده است. بعد می­بینیم شاهنامه­ای كه بنداری اصفهانی داشته، نیز پشنگ را پورِ برادرِ فریدون دانسته است، كه گوید: وَ كانَت له جاریهٌ خلفَ السَّتر حامِلهً مِن ٳیرج فَوَلَدت بِنتاً فكانَ یُرَبّیهَا حَتّی تَرَعرَعت فزَوَّجَها مِن ابن ﭐخیه بشنج ( بشنج؛ پشنگ است).

در دوران‌های بسیار دور ازدواج با مَحارم بوده و آن را در كتاب دیانت زردشتی خُوَیتوكدات kheTokdaT دانسته­اند و این مراسم جاری بوده است.

3- دست‌نوشته فلورانس از آغاز شاهنامه تا آخر پادشاهی كیخسرو است و در واقع قسمت اعظم اسطوره‌ها در همین بخش آغازین قرار دارد،‌ مگر داستان رستم و اسفندیار كه در آن نیست و من آن را از دست‌نوشته ‌لنینگراد چاپ كردم و توانستم اغلاطی كه دانشمندان مسكو كرده‌اند اصلاح و همه را در مقدّمه همان رستم و اسفندیار نقل ‌كنم. اكنون شاید بد نباشد كه یك مورد آن را برای خوانندگان بیاورم تا بدانند كه تصحیح كنندگانِ روسی و ایرانی كه كار چاپِ 9 جلدی را به عهده داشته‌اند از خطا مصون نبوده‌اند.

در آنجا كه رستم با اسفندیار می‌جنگند و تیرهای اسفندیار رخش و رستم را بسیار خونین می‌كند، تهمتن به اسفندیار می‌گوید اكنون بی‌گاه و تاریك شده و جنگیدن امكان‌پذیر نیست، تو، به سپاه خود برگرد و من به ایوان خود به نزد زال بر‌می‌گردم تا زخم‌هایم را ببندد و فردا به كارزار بر‌می‌گردم. پس رستم:

چو برگشت از پیش اسفندیار نگه كرد تا چون شود نامدار

چو بگذشت رستم چو كشتی ز رود ز یزدان همی داد تن را درود

همی گفت كای داور داد و پاك گر از خستگی‌ها شوم من هلاك

كه خواهد ز گردنكشان كین من؟ كه گیرد دل و رای و آئین من

همین كه رستم به خانه برمی‌گردد و زال آن زخم‌ها را در تن رستم می‌بیند،‌ بسیار اندوهگین می‌شود و به رستم می‌گوید كه باید راه چاره را از سیمرغ بپرسم، پس زال با سه مجمر پر از آتش بر بلندی بر می‌آید و پر سیمرغ را كه داشت بر آتش می‌نهد، ناگهان سیمرغ از بالا به نزد زال فرود می‌آید و زخم رخش و رستم را بهبود می‌بخشد. سپس روز دیگر تهمتن بر اسب‌سوار به سوی اسفندیار آمد، فریاد برآورد كه هان ای اسفندیار از خواب برخیز كه رستم آماده نبرد است،‌ پس گفت:

كه ای شیر دل چند خسبی چنین كه رستم نهادست بر رخش زین

اسفندیار شگفتی كرد و با خود گفت رستم از بس كه زخم تیرداشت، می‌باید در بیابان می‌مرد و نمی‌آمد، پس بدین‌گونه كه وی را تندرست می‌بینم، این از جادوگری زال است كه وی را سلامتی بخشیده است، آنگاه با آواز گفت:

ز نیرنگ زالی بدین سان درست وگرنه كه پایت همی گور جُست

مصراع دوم در چاپ مول(مهل)؛ «وگرنه كه پایت همی دخمه جست» می‌باشد. همان‌طور كه ملاحظه می‌كنید،‌ می‌بینید در «كارشعر» هرگز پای كسی گور یا دخمه نمی‌جوید. و این مضمون بسیار سست و بی‌معنی است، بلكه در نسخه لنینگراد در اصل بدین گونه بوده:

تو از جادوی زال گشتی درست وگرنه كنارت همی دلّه جست

اسفندیار گوید: ای تهمتن تو با آن همه زخم باید در بیابان برزمین افتاده باشی و دلّه ( یوزپلنگ – لغت‌نامه) یا گربه وحشی تو را از هم دریده و سپس در پهلوی تو خوابیده باشد. آن گاه تصحیح كنندگان مسكو «دله» را دجله خوانده و در پاورقی (ج 6 ص 301) شماره (10) از لنینگراد و نسخه فرهنگستان (ش 4) : «كنارت همی دجله» جست آورده‌اند؛ یعنی دله را دجله خوانده و در شعر دست‌كاری كرده‌اند.

دسترسی سریع