محبت و همدلی مرز نمی‌شناسد


مجید ایمانی، خیر و مناجات‌خوان و خادم الرضا(ع)، است كه سال‌های زیادی را به امور خیر و خدمت و مراقبت از دو برادر جانبازش و دیگر ایثارگران كشورمان سپری كرده‌است.

1403/12/22
|
13:39

ایمانی در گفت‌وگو با برنامه «جرعه ای از جام عشق» با تاكیدبر اهمیت كار خیر در رشد جامعه و تعالی روح خود فرد خیر گفت: كار خیر صرفاً بذل پول و مال نیست، بلكه براساس آنچه در قرآن آمده است «بذل جان و انفس» نیز از كارهای خیر و پسندیده است و ما در سال‌های اخیر در كشورمان كم نداشتیم كسانی را كه در جهاد و دفاع از كشور و حرم بذل جان و انفس كردند و در كنار آنها، نیز كسانی بودند كه به نگهداری از ایثارگران و جانبازان و خانواده‌های آنها اهتمام كردند و در این ثواب جهاد آنها، سهیم شدند و این‌ خانواده های جانبازان و ایثارگران نماد كار خیر در جامعه هستند.
وی با اشاره به تاثیر رفتار و عمل خیر افراد در سرنوشت دیگران بویژه كودكان گفت: یك پیرمرد بستنی فروش بنام «عمو حبیب» در زمان كودكی ما بر سرنوشت بسیاری از بچه‌های محل تاثیر می‌گذاشت؛ عمو حبیب در زمان جنگ، بمناسبت سلامت برگشتن هر رزمنده‌ ای از محله، او و دوستانش را بستنی و آلاسكا مهمان می‌كرد و یا هر بچه خوش صدایی را كه در مسجد اذان میگفت، مكبری میكرد و مناجات می‌خواند را به بستنی و آلاسكا مهمان می‌كرد، كه البته بعدها این لطفش را به همه بچه‌هایی كه در مسجد حاضر می‌شدند، گسترش داد، و همین كار خیر ظاهراً كوچك، تاثیر زیادی در فرهنگ، تربیت و حتی سرنوشت بچه‌های محله ما داشت. خصوصا كه «عمو حبیب» بعداز فوت مادر پیرش به جبهه رفت و هنگام رفتن همه سرمایه اش را، كه بستنی و آلاسكا بود، بین دیگران توزیع كرد و چند بسته هم به پدرم داد تا در نبودش، جایزه مسجد و مناجات و اذان گفتن من، برقرار باشد. و «عمو حبیب» دقیقا چهلمین روز رفتنش، وقتی چهلمین بستنی یادگاری را خوردم، بدست منافقین شهید شد.
ایمانی با اشاره به همدلی مردم كشورمان با مردم مظلوم فلسطین و غزه گفت: انسانیت، همدلی، یاری و بخشش مرز نمی‌شناسد. خوب به خاطر دارم سالها پیش یونیسف مسابقه ای برای بچه‌ها گذاشت و قرارشد بچه‌ها آرزوهایشان را روی بادبادك بنویسند و بادبادك ها را به هوا بفرستند، با سختی زیاد در این مسابقه كه در استادیوم آزادی اجرا شد، شركت كردم و آرزویم را كه یك ویلچر برای برادرم بود، روی بادبادك نوشتم. من برنده شدم و یك خانم خارجی كه داور مسابقه بود درمورد آرزویم كه «یك ویلچر» بود پرسید و چند روز بعد، وقتی با دوچرخه به مسجد رفتم آن خانم خارجی را بهمراه یك ویلچر آلمانی مقابل مسجد دیدم. آنروز با ویلچر هدیه آنها به خانه برگشتم و این محبت خانم خارجی، مرز نشناخت و برای من خاطره‌ای خوش و درسی ماندگار بجای گذاشت و آن اینكه «محبت و همدلی مرز نمی‌شناسد»

دسترسی سریع