« لوكا » لوكا دختر دورگه ی هندی بود و به زور تكه پاره ی ژنده ای به تن داشت. به گروه بانوان "یونایتد ایندیور" كه از او سوال می پرسیدند گفت كه اسمش لوكاست و درست نمی داند كه اهل كجاست جز اینكه جایی در حوالی بائو چاكتوا است. 5 سال پیش
« حسرت » در اولین روزهای حضور بچه های اودیلی ، دوشیزه اورلی در مدیریت بچه ها خیلی بی مهارت بود. آخر از كجا می توانست حدس بزند كه وقتی با مارسلت با صدای بلند و لحن آمرانه حرف بزند او شروع به گریه می كند؟ این خصوصیت ویژه مارسلت بود. 6 سال پیش
«دوست بیكار» پل مرد عجیبی است. او از روی بیكاری به ابر سفید باد كرده ای خیره شد كه با تنبلی در طول لبه ی آسمان آبی می غلتید و می غلتید.او از من و حرفهایی كه با آن ها سعی می كنم او را راهنمایی كنم رو بر می گرداند تا بتواند .... 6 سال پیش
« رویای یك ساعته » چون میدانستند كه خانم ملارد مبتلا به بیماری قلبی است، بسیار احتیاط كردند كه خبر مرگ شوهرش را تا حد ممكن با مقدمهچینی به او بگویند. خواهرش جوزفین بود كه مِن و مِن كنان خبر را گفت.... 6 سال پیش