« سرمه» فهمیده سرمه زدن را ترك كرد اما هر روز به سرمه و سرمه دان نقره ایش نگاه میكرد و با خودش فكر میكرد:«چطور این دو از زندگی من خارج بشن؟» چطور میتوانست سرمه رادر چشمانش جا ندهد؟ 7 سال پیش
« پنجره را باز كن » در چهار طرف شوری به پا شده بود. یكی دنبال بچهاش میگشت و دیگری دنبال مادرش، یكی زنش و یكی دخترش. سراجالدین خسته و درمانده گوشهای نشست و به ذهنش فشار آورد تا شاید به یاد بیاورد كه سكینه كی و كجا از او جدا شده است اما ... 7 سال پیش