مولانا در اشعارش به این نكته تاكید دارد كه انسان تعریفناپذیر است و در هیچ محدودهای نمیگنجد. همین نكته باعث میشود كه انسانهای معاصر بهتر از گذشتگان بتوانند از افكار و اندیشههای مولانا بهره بگیرند ...
انسان امروزی بیشتر از گذشتگانِ خود متوجه این امر شده كه در وجودش تناقضی وجود دارد. در دوره معاصر، اغلب متفكران برای به رسمیت شناختنِ ساحتِ متناقض نمای وجودیِ انسان می كوشند و اینك در ادبیات و فلسفه معاصر ، این سخن ، سخنی رایج شده است.
این در حالی است كه مولانا از قبل به این نكته پی برده و در آثارش به تناقضِ ذاتیِ وجود انسان اشاره كرده است. مولانا در اشعارش به این نكته تاكید دارد كه انسان تعریفناپذیر است و در هیچ محدودهای نمیگنجد. همین نكته باعث میشود كه انسانهای معاصر بهتر از گذشتگان بتوانند از افكار و اندیشههای مولانا بهره بگیرند و درواقع همین نكات است كه مولانا را برای انسان امروز زنده نگه داشته است.
مثنوی مولانا درس چگونه زیستن را در ذیل حكایات خود به انسان میدهد. درحقیقت مولانا تغییراتی در شیوه داستانگویی ایجاد میكند كه هنوز پژوهش جدی درباره آن نشده است. مولانا انفجار واژگان است و نكاتی را در اشعارش بیان میكند كه نیاز انسان امروز است. از جمله همین نیاز انسان برای به رسمیت شناختنِ ابعاد و ساحات وجودیِ به ظاهر متضاد و متناقض نما.
یكی دیگر از مظاهرِ تناقضِ رفتاری مولانا در انتخاب واژه " خمش" یا " خموش " است.
مولوی در انتهای اكثر غزلیاتش از واژه خمش استفاده میكند. برخی معتقدند كه این تخلص وی بوده و برخی دیگر براین باورند كه این كار را از روی قصد و نیتی انجام میداده است.
استفاده از واژه خموش با پُرسخنیِ مولانا تناقض آشكار دارد. كافی است به حجمِ دیوان كبیر و مثنوی معنوی نگاهی بیاندازیم و آنگاه بیشتر شگفت زده خواهیم شد كه شاعری كه دستور سكوت میدهد چگونه در دو مجموعه شعرخود ، از انبوه واژگان و ابیات در فصول بی حد استفاده میكند و بعضا سخن را به اطناب میكشاند!!
به خود سفارش میكند كه خاموش باشد و باز این همه میسراید !! اگر دستور به سخن گویی و سخن پراكنی میداد ، چقدر میگفت ؟!!!
مقصود مولانا از استفاده از واژه " خمش" تنها بیان ناپذیری تجربه عرفانی نیست كه امری است كه مولوی بارها و به شیوه های گوناگون آن را بیان كرده ، بل بیانكننده این عقیده مولاناست كه زبان عامل فهم و تفاهم نیست بلكه بعضا مانع فهم است.
زبان كه ظاهرا گریزی و گزیری از به كارگیری آن نیست ، خود میتواند به مانعی برای تفهیم و تفاهم جمعی انسانها بدل شود و نه تنها سخن محاوره ای و رایج ، بل سخن ادبی و فاخر نیز هماره دچار چنین بحران و معضلی است.
درس دیگری كه مولانا به انسان امروز میدهد این است كه از عقل جزیی عبور كنیم و به عقل كلی برسیم و نوع و شكل دیگری از تعقل را مدنظر داشته باشیم. و این نیز امری است كه بشرِ امروزه بیش از پیش به ضرورت و چرایی آن پی برده و در مورد آن كنكاش ها و پرسش ها و سخن ها و دغدغه ها دارد.
به امید حق در یاداشت بعدی ، به تفصیل بیشتر در این مورد سخن خواهم گفت...
یا حق