داستانك : خیابان و پاییز ..... "خیابان و پاییز"

زنی كه تو تاكسی نشسته بود به راننده گفت: هواچه سرده!
راننده تاكسی زیر چشمی نگاش كرد و گفت: خب داره پاییز می شه.

1396/08/14
|
17:07

نویسنده : م_عابدین_نژاد
.... گوینده رادیو در باره یك روز خوب از كارشناس می پرسید.
كارشناس توی رادیو از زمینه های فلسفی خوشحال بودن می گفت.
زنی كه تو تاكسی نشسته بود به راننده گفت: هواچه سرده!
راننده تاكسی زیر چشمی نگاش كرد و گفت: خب داره پاییز می شه.
پسر جوانی كه تو رادیو باهاش حرف می زدن گفت: مسئولان باید فكر نسل آینده باشن.
زن توی تاكسی داشت می لرزید.
راننده تاكسی متوجه شد و غر زد.
زن‌گفت: خودتونو واسه من ناراحت نكنید.
راننده تاكسی توخودش خندید!
گوینده توی رادیو گفت: می ریم و برمی گردیم.
زنی كه می لرزید با خودش فكر كرد:
كجا می رن!؟ به راننده گفت:شمام جایی می رید؟
راننده گفت: با این گرونی كجا می شه رفت.
زن گفت: خونه فامیلا.
راننده ساكت شد.
كارشناس برنامه داشت در باره عوارض اجتماعی شادی حرف می زد.
راننده تاكسی گفت: جایی نداری!
زن نفهمید.
راننده فكر كرد حرف بدی زده صدای رادیو رو بیشتر كرد.
زن خوابش برده بود.
از رادیو موسیقی پخش می شد.
راننده زمزمه میكرد:
عقرب زلف كجت با قمر قرینه...
كیه كیه در می زنه من دلم می لرزه.
من دلم می لرزه.
صدای رادیو بلندتر بود و زن میان خواب و بیداری می شنید:
ای كاروان آهسته ران كارام جانم می رود
تاكسی به ترافیك رسید و ایست كرد.

دسترسی سریع