با چند بیت غزل عاشقانه، شاعرانه از شما میزبانی خواهیم كرد.
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
عشقش آتش بود كردم مجمرش از دل چو عود
آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
زآتش رویش چو یك اخگر به صحرا اوفتاد
هر دو عالم همچو خاشاكی از آن اخگر بسوخت
خواستم تا پیش جانان پیشكش جان آورم
پیش دستی كرد عشق و جانم اندر بر بسوخت
نیست از خشك و ترم در دست جز خاكستری
كاتش غیرت درآمد خشك و تر یكسر بسوخت
دادم آن خاكستر آخر بر سر كویش به باد
برق استغنا بجست از غیب و خاكستر بسوخت
گفتم اكنون ذرهای دیگر بمانم گفت باش
ذرهٔ دیگر چه باشد ذرهای دیگر بسوخت
چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست
كفر و ایمانش نماند و مؤمن و كافر بسوخت
عطار نیشابوری