خواستم تا پیش جانان پیشكش جان آورم

با چند بیت غزل عاشقانه، شاعرانه از شما میزبانی خواهیم كرد.

1400/09/24
|
00:10

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت

مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت

عشقش آتش بود كردم مجمرش از دل چو عود

آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت

زآتش رویش چو یك اخگر به صحرا اوفتاد

هر دو عالم همچو خاشاكی از آن اخگر بسوخت

خواستم تا پیش جانان پیشكش جان آورم

پیش دستی كرد عشق و جانم اندر بر بسوخت

نیست از خشك و ترم در دست جز خاكستری

كاتش غیرت درآمد خشك و تر یكسر بسوخت

دادم آن خاكستر آخر بر سر كویش به باد

برق استغنا بجست از غیب و خاكستر بسوخت

گفتم اكنون ذره‌ای دیگر بمانم گفت باش

ذرهٔ دیگر چه باشد ذره‌ای دیگر بسوخت

چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست

كفر و ایمانش نماند و مؤمن و كافر بسوخت


عطار نیشابوری

دسترسی سریع