دل با من و جان بی تو

با شعری از رهی معیری، عاشقانه ، از شما میزبانی خواهیم كرد.

1400/09/18
|
20:30

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاكم و من گردم من اشكم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم كه ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاكی در مستی و در پاكی

من چشم ترا مانم تو اشك مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی كه نمی بینی دردی كه نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

كام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت كو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید كه نگردانی

دسترسی سریع