...آنتوان چخوف2 در یكی از داستان های كوتاهش، قصه جوانی را روایت می كند كه با كالسكه ای تصادف كرده و زخمی شده است؛ اما بجای ناراحتی و غم و درد از زخم تصادف؛ با خوشحالی از چاپ نام خوددر روزنامه بعنوان «مصدوم»استقبال می كندو ....
شرق بهشت و داستانهای زندگی ما.
نوشته : مسعود عابدین نژاد
شرق بهشت1و زندگی...بخش بزرگی اززندگی اكنون ما گرفتار آرزوها و خیالاتی است كه اگر به آن بیندیشیم، حس سرد ناامیدی و یاس سراسر وچودمان را اشغال می كند. اینكه ما روزی بدنیا آمده ایم و روزی از این جهان خواهیم گذشت؛ بخودی خود ترسناك و سهمگین است.
حس نبودن و نیست شدن- جدای از باو.رهای مذهبی كه در درك آن به ما كمك می كند- می تواند چون زخمی عمیق روح آدمی را بخراشد.
غم جهان بدون ما، غم ماست. این پرسش كه مرگ و نیستی چیست و زندگی به كدامین سو هدایتمان می كند ، می تواند اضطرابی دائمی را در ما ایجاد كند.ازاینرو مفهوم « جاودانگی» متولد می شود . جاودانگی همان واژه ای است كه در تاریخ زیست انسان بر كره خاك بزرگ ترین اضطرابها را ایجاد كرده است. جاودانگی چیست؟ آیا جاودانگی یك مفهوم انتزاعی است یا خیالی متلون است و تنها متعلق به بزرگ ترین جان های اندیشه ورز است؟ جاودانگی پس از غم نان(شاید) بزرگ ترین غم بشری باشد!
جاودانگی در كوچه پس كوچه های شهر ...آنتوان چخوف2 در یكی از داستان های كوتاهش، قصه جوانی را روایت می كند كه با كالسكه ای تصادف كرده و زخمی شده است؛ اما بجای ناراحتی و غم و درد از زخم تصادف؛ با خوشحالی از چاپ نام خوددر روزنامه بعنوان «مصدوم»استقبال می كندو موضوع ثبت نامش بعنوان مصدوم از مسئله تصادف و جراحت بااهمیت تر می شود!
شاید چخوف از جمله بزرگ ترین نویسندگانی باشد ، كه بسادگی مفهوم« جاودانگی» را در آثارش منعكس كرده است. اینكه انتظار ما از جاودانه شدن چیست، خودمان هم نمی دانیم . در حقیقت مسئله اصلی فقط جاودانه شدن نیست ؛ مسئله مهم تر از جاودانگی وحشت ما از« نیستی» یا نیست شدن است.
نبودن چیست؟ اگر بودن به مفهوم اكنون « هستیم» باشد، پس نبودن به معنای نفی این لجظه است. هنگامی كه این سطرها را می نویسم، هستم. شما هم وقتی این سطرها را می خوانید، هستید.اما آیا من همیشه خواهم بود!؟ فرض كنید نویسنده این سطرها نباشد ولی این نوشته ها بصورت كاغذ یا پیام در فضای مجازی بماند، آنگاه آیا می توان گفت نویسنده این سطرها ، هست؟ دریك فضای دیگر و از منظری دگرگون، محتوای بودن من می تواند جسمی باشد ولی از یك منظر – شاید- فرضی مادامی كه نام من بر چیزی تعلق بگیرد من هستم!
بودن یا نبودن، مسئله اینست! ویلیام شكسپیر3 در نمایشنامه زیبای هملت این شعر- دیالوگ- را از زبان هملت جوان باز گو می كند. هملت درگیر خیانت عموو مادرش به پدرخویش می باشدو باید تصمیمی سخت بگیرد. این تصمیم اورا بسوی « بودن یا نبودن» رهنمون می كند! احتمالا خالق هملت به مسئله جاودانگی و نبودن وترس ازآن بسیار اندیشیده است. اما آیا شكسپیرراهی برای جاودانگی یافته بود؟ آیا شكسپیر بطور عالمانه و عامدانه سعی می كرده است كه جاودانه شود؟
پرسش هایی چنین كه گفتیم ذهن را می خراشد. می خراشد و گاه بنظر بسیار سطحی و بدخواهانه می آید. تصور كنید كه ما به شخصی – مثلا یك نویسنده بزرگ- بسیار علاقمندیم. این شخص را چنان دوست داریم كه همه خوبی های اخلاقی و انسانی را به او نسبت می دهیم. بعد و ناگهان می فهمیم این شخص همه اینكارها را برای جاودانه شدن انجام می داده است. آیا اورا خواهیم بخشید؟ بدیهی است كه نه شكسپیر و نه احتمالانویسندگان بزرگ دیگر عالمانه و برای جاودان شدن نام خویش شروع به نوشتن نكرده اند. گرچه این پرسش كه « نبودن» چیست پرسش وحشت انگیزی است.
میلان كوندرا4 در رمان زیبای جاودانگی تلاش كرده است كه به برخی پرسش های خود پاسخ دهد، و گونه ای از روایت را انتخاب نموده كه گاهی فكر می كنیم بیش از حد جزئی است! چرا كه برای ما جاودانگی عنصر مهمی است.
تلاش انسان هراسان از نبود شدن-به قول شاملو- همواره معطوف به «بود» شدن بوده است. اتفاقا همین مفهوم جاودانگی با اینكه برای هر دو جنس- زن و مرد- به یك اندازه اهمیت داشته است، اما معمولاً پاسخ این دو جنس به آن بسیار متفاوت بوده است. مردانه ترین نحوه جاودانه شدن اینست كه بسته به عمق اندیشه و توانایی فردی و هزار علت و معلول دیگر، بتوان از خود اثری بجا گذاشت! ودر شكل زنانه این جاودانگی نیز عنصر خلق نمودن به چشم می خورد. اما آیا با جاودانگی می توان به آرامش دست یافت؟
جاودانگی در جهان مثالی ..برای تحمل رنج بودن، رنج نبودن را نمی توان انتخاب كرد. اتفاقا رنجی كه ما انتخاب می كنیم جاودانه شدن است. گاهی اما وقتی درست بیندیشیم این نوع از جاودانگی نیز سرشار از نشدن و نبودن است. برای تحمل این درد چه می توان كرد چز خلق چیزی كه متعلق به خود ما باشد و بماند. اما همین ماندن دو وجه كاملا متفاوت دارد.
آشوری ها5 در دوران باستان از سفاك ترین و خونخوار ترین تمدن های خاورمیانه بودند. پادشاهان آشوری با تجاوز مدام و كشتار ملت های همسایه به ربودن مردان و زنان بیگناه دست یازیده و بزرگ ترین دولت برده دار باستان بودند. تا قرنها پادشاهان آشوری از كشتن و شكنجه و تجاوز به دیگران به عنوان افتخار خویش نام می بردند.در برخی از كتیبه های آشوری – به نوعی- كشتار ملت های دیگررا باعث جاودانگی نام پادشاه آشوردانسته اند.6
پس نوعی انتخاب برای بسامد نامی در تاریخ انتخاب منفی و توام با رنج دیگری است. احتمالا می توان فهرستی از مردان و زنان جنایتكاری ارائه داد كه به همین منوال نامشان پر بسامد شده است.( در ایران چنگیز خان و تیمور و..)
اما نوعی انتخاب دیگر هم وجود داشته است كه اتفاقا تصور ما را از هستی دگرگون می كند. در آفرینش هنری ناب براستی چقدر عنصر جاودانگی و پرهیز از مرگ وجود دارد؟ اصلا چرا هنر بوجود آمد و رشد كرد؟ علوم چگونه توسعه یافتند؟ چرا یك فرد نابغه تمایل دارد مشكل دیگران را حل كند؟ چرا ما دوست داریم چیزی بسازیم و چیزی را جایگزین كنیم؟
می توان به این پرسش ها پاسخ های تاریخی یا جامعه شناسانه داد- كه البته در جای خود درست است- اما اگر این موضوع را فردی كنیم تنها می توان به آنها پاسخ های درون- فردی داد.
هستی ما و ترس ما از نبودن ، مارا بسوی نشانه های بودن سوق می دهد. انسان سترون – مرد- امكان خلق كسی مثل خود را ندارد، لذا بسوی خلق اثری از كار و اندیشه اش متمایل می شود . در چنین جهانی زنان كمتر از مردان دچار درد و ترس نبودن و حركت به سوی جاودانگی می شوند ، زیرا زن بطور طبیعی می تواند مادر باشد اما مرد امكان مادر شدن ندارد لذا در تقابل حس و رنج و اندیشه –مرد- هنرمند مادرِ
آفریده خود می شود . این آفریده گاهی یك مجسمه است، گاه یك شعر است و گاه یك نقاشی و موسیقی و ... هر چه هست دنیای جاودانگی وسیع است و از هنگامی كه انسان به اندوه مرگ اندیشید ، به سمت آن گریخت.
اما آیا این حس در تمام طول تاریخ شناخته شده بوده است؟ براستی نمی توان به این پرسش پاسخی دقیق داد. احتمالا حس كردن چیزی با توصیف دقیق آن چیز یكی نیست. یعنی آنكه درد جاودانگی كه ماحصل ترس از نیست شدن- مرگ- است ،می تواند حس شود و می تواند شناخته نشود. همین حس شدن اولین هنرمند خلاق را بوجود آورد و این هنرمند- كه شاید مرد بوده است- نگاره ای را در غاری تاریك نقش زد. سالها بعد در باره این نگاره هزاران پرسش و نظریه مطرح شد و زنان و مردان دانشمندی به آن پاسخ دادند. زنان و مردانی كه بعد از غم نان اكنون به نیستی می اندیشیدند و « جاودانگی» آرزویشان بود!
1-شرق بهشت نام فیلمی اثر الیاكازان( ساخته1955 میلادی) بر اساس رمانی به همین نام از جان اشتاین بك
2-نویسنده و نمایش نامه نویس بزرگ روس(1904-1860)
3-ویلیام شكسپیر(1616-1564) نمایش نامه نویس بزرگ انگلیسی خالق تراژدی های هملت، مكبث و اتللو
4-میلان كوندرا (1929) فیلسوف، ادیب و رمان نویس بزرگ چك خالق جاودانگی و بار هستی
5-آشوری ها از اقوام باستان خاورمیانه كه در هزاره دوم پیش از میلاد دولت برده داری حدود كرانه شمال دجله – نزدیك موصل كنونی- تشكیل دادند.
6-برای اطلاعات بیشتر به كتاب تاریخ ماد نوشته:م.ا.دیاكونف ترجمه كریم كشاورز نگاه كنید.
سه شنبه30 م خرداد 1396