كودكانی بدون كودكی!

وقتی به گذشته نگاه می كنیم–گذشته نه چندان دور خودمان- كودكی هایمان با تمام هیجانش، زیباست. من اگر امروز هستم؛ حاصل همه آن چیری است كه خانواده و اجتماع از من ساخته اند. كودكی ام را دوست دارم زیرا سرشار از زیبایی و محبت دیگران بوده است.

1396/02/26
|
17:38

«نوشتاری در باره كودكی»
نوشته: مسعود عابدین نژاد
خلاصه: وقتی به گذشته نگاه می كنیم – گذشته نه چندان دور خودمان- كودكی هایمان با تمام هیجانش، زیباست. من اگر امروز هستم؛ حاصل همه آن چیری است كه خانواده و اجتماع از من ساخته اند. كودكی ام را دوست دارم زیرا سرشار از زیبایی و محبت دیگران( بگویید جامعه) بوده است. كودكی شما چكونه بود.. می دانید!؟


تصویر نخست: .. هوا همچنان گرم می شود. خیابان شلوغ است. هرم سوزناك آفتاب انگار بر تن بی تاب مرد خانه ساخته، انگار خورشید با همه مهربانی پیشین خود، بیرحمی را پیشه ساخته است. خیابان شلوغ است. ترافیك سنگین تر است از همیشه. هنوز چهار راه اول را رد نكرده در چهار راه بعدی گیر می افتد. خودرو، ماشین یا هر چه كه اسمش باشد ، شده است آهن تفتیده. گرمی بیشتر ، ترافیك و ماشین هایی كه ساعتها پشت به پشت در شهر شلوغ گرفتار می شوند.
مرد لحظه ای از غبار گرم شهر عبور می كند. خیالش به آسمان پر می كشد و می رود به رویا! خنكی سایه، درختان سبز و بركه ای كه درآن – انگار بهشت باشد- دست و دل به آب خنك می سپارد. اینجا كجاست . نمی داند. شاید شمال، شاید كومه ای در كوه های بختیاری یا آذربایجان. هنوز در خنكی رویای خود غوطه ور است كه بوق ممتد ماشین پشتی به زندگی باز می گرداندش. كمی جلو می رود. توده تفتیده آهنی كه بر آن سوار است با تنبلی تكان می خورد. صف طویل ماشین های پشتی جلوتر میآیند. دوباره سكون و مجال رویایی دیگر.
باز به خیال می رود و به كودكی هایش می رسد. « پسر بچه ای تنها در پارك بازی می كند. خانواده پدری آنجا نیست . همسایه اما هست.خانواده ای در گرمای تابستان نشسته اند و پسر بچه بین آنان غریبه. او تنهاست و خانواده همسایه در حال خوردن عصرانه. آه چه هندوانه خنكی! پدر خانواده كه پسر نمی شناسدش او را درآغوش گرفته و برشی از هندوانه به دستش می دهد . پسر بچه می خندد. و مرد او را نوازش می كند.»
صدای مادر را می شنود«از آقا تشكر كن»
و پسر بچه می شنود كه می گوید:« مرسی»
همه می خندند.
هنوز خنكی هندوانه زیر دندان پسر بچه است كه مرد بیدار می شود. ماشینها كمی جلوتر می روند و می ایستند و ناگهان
...پسری ژنده پوش و انقدر كوچك كه به سختی می توان از ارتفاع ماشینها دیدش، لبخند می زند. شیشه ماشین را چنگ زده و مرد میشنود كه كودك با اوست:« عمو عمو فال می خری؟»
مرد به پسر بچه نگاه می كند. از ذهنش می گذرد:« چه كوچیكه» و انگار خودش حدس میزند: « شاید شش سالش نهایت هفت سالش باشه» و بعد به زبان می آید:
بچه چند سالته؟
ده سالمه!
مرد متعجب می شود. باور نمی كند.
دروغ می گی. مرد با خود می اندیشد و با احتیاط بدنبال صف ماشینها بجلو می رود.
ماشین كه می ایستد مرد وحشت زده است. در تمام این مدت كودك به پنجره ماشین آویزان بوده است. با خود می گوید: « خدا رحم كرد»
عمو عمو یه فال بخر!
فكر آویزان بودن بچه مرد را كلافه كرده. می گوید: نمی خوام . برو.
بچه دوباره تكرار می كند « یه فال یه فال» و ناامید می شود.
ماشین ها كه جلو می روند . كودك ناپدید شده است. انگار از اول وجود نداشته . مرد نفسی به آسودگی می كشد و دوباره كودك می شود.
از دور مادر صدایش می كند: « امیر ، امیر علی از غریبه ها چیزی نگیری ها»
صف طولانی خودروها در خیابان كهنه انگار تمامی ندارد.
صدای موسیقی تندی از یكی از ماشین ها بگوش می رسد. مرد زیر لب دشنامی داده و گازمی دهد.
چراغ سبز شده است!

تصویردوم: كنار آتش نشسته اند. چهار نفر هستند. هوا سرد نیست اما كمی كه در خیابان درنگ كنی سوزی مدام كلافه ات می كند. كمی درنگ می كنم . سردم نیست . كنجكاوم. این بچه ها كجایی اند؟ با خود فكر می كنم شاید ایرانی نباشند .
همین را می پرسم.« اهل كجایی؟»
آنكه بزرگترینشان است_ ده ساله است انگار- زیر لب غرغر می كند. خودم را به نشنیدنم می زنم ولی می شنوم!« فضولی خب»
دوباره می پرسم. بچه ها كجایی هستید؟
یكیشان می گوید اهل همین شهر.
دیگری سینه جلو می دهد و می گوید: « بچه تهرونیم»
می خواهم بخندم . نمی توانم. انگار همه غرورش در این جمله خلاصه شده باشد: « بچه تهرون»
بچه تهرون كه باشی باید ثروت زیاد ببینی. اگر خودت هم نداشته باشی این شهر ثروتمند است!
می پرسم كجا زندگی می كنید: دستم می اندازند. می خندند و شوخی می كنند.
كوچكترین بچه می گوید: « همین دور و برها»
هواسردتر شده است. انگار حرف بچه ای كه كوچكتر است دلم را بدرد بیاورد. این دور و برها یعنی...
می فهمم در خیابان زندگی می كنند.
می فهمم كه بی خانمانند.
می فهمم كه با دوره گردی و گدایی و كارهایی كه كار نیست ، زندگی می كنند. اصلا شما كی بوجود آمدید كه من ندیدمتان!
با خود كلنجار می روم و خسته می شوم. بچه ها سردشان شده. به هم گره می خورند و می خندند. یكی از آنان به حرف می آید.« حاجی ده هزار بده بما» جیب هایم را می گردم و تردید می كنم.
این پول را نگه می داری؟
كوچكترینشان ساده تر است . می خندد و می گوید:« ازمان می گیرند، ازمان می گیرند.»
بزرگترین بچه سیلی به آنكه كوچكتر است می زند و می گوید: « خفه بمیر»
براهم كه میروم هنوز صدایشان را می شنوم.دعوا می كنند یتیمان جامعه خاموش.

و آنچه كه باید بگوییم: هر روز كه می گذرد چهره شهرمان و سرزمینمان از بی تفاوتی های ما، بیشتر دژم می شود.
ما در جایی زندگی می كنیم كه بدون درك عنصر انسانیت زندگی دشوار تر خواهد شد.بسیاری از مشكلات اجتماعی تنها با همكاری و دلسوزی افراد جامعه قابل حل است. آنچه كه امروزه به عنوان « كودكان كار» می شناسیم، در سالهای دور كمتر دیده می شد. آنگاه كه از مرز میان جامعه سنتی به جامعه مدرن عبور كردیم، كودك كار متولد شد. در گذشته نهادهای درون زای اجتماعی مانند: قبیله، عشیره، خانواده- گسترده- وجود داشتند. این نهادها بطور طبیعی حامی افراد و اجزای خود بودند. اینها در یك جریان نظام مند اجتماعی از «فرد» دفاع می كردند
با گسترش شهر نشینی و فرپاشی سازوكارهای سنتی، این سازمان اجتماعی در قالب نهاد های اداری ست كه باید از فرد دفاع نماید. سیستم های مدرن اجتماعی با تصویب قوانین و ایجاد زیر ساختهای مناسب به افراد آسیب پذیر – كه در راس آن زنان و كودكان هستند-خدمت رسانی می كنند. همراه با آن ، دولتها با ایجاد نهاد های مدنی و كمك به سازمانهای مردم نهاد – مذهبی و اجتماعی- امكان مشاركت اجتماعی را فراهم می سازند.
در كشور ما به دلیل سرعت تغییرات اجتماعی و نیز موقعیت منطقه ای گاهی فرو پاشی نهادهای سنتی از شكل گیری نهادهای مدرن سرعت بیشتری می یابد كه نتیجه آن برخی از آسیب های اجتماعی مانند كودكان كار است.
اگر این مشكل حل نشود، ممكن است در آینده آسیب های بیشتری به جامعه برسد. فراموش نكنیم كه كودك كار شكار راحتی است برای باندهای سازمان یافته تبهكار. تبهكارانی كه می توانند در آینده- یا شاید از هم اكنون- از این آسیب های اجتماعی بهره برداری كنند.
كودك كار نیاز به تحصیل و امنیت دارد.
آیا می توان بدون خانواده این نیازهای نخستین كودك درمانده را برآورده ساخت؟
كودك بدون خانواده و بدون تامین نیازهای اولیه ش سخت خواهد توانست نقش طبیعی بعنوان والد آینده بعهده بگیرد.
اما چه باید كرد؟

و سرانجام: اگر بخواهیم به روند بازسازی اجتماعی سرعت ببخشیم و یا لااقل از روند تخریب آن پیش گیری كنیم ؛ باید نقش فعال تری را در قبال این آسیب ها بعهده بگیریم.
حمایت مادی و معنوی از كودكان كار از طریق سازمانها و نهادهای مسئول ، نخستین اقدام سودمندی است كه تك تك ما باید انجام دهیم.
حمایت مادی و عملی از تشكلهای مردم نهاد خوش نامی كه به این كودكان خدمت رسانی می كنند نیز جزو ضرورتهای فعالیت انسان دوستانه و دینی فرد فرد ماست.
كمك به آموزش، كمك به تغذیه، و كمك به تامین امنیت این كودكان در قالب خانواده نیز می تواند از جمله اقدام های خوب اجتماعی باشد.
.. واما اگر هیچ امكانی نداشتیم !...هنگام مواجه با كودك كار و خیابان می توانیم – حتما می توانیم- مهربان و مهربان تر باشیم. تلاش كنیم به انسانیت لبخند بزنیم.
سه شنبه 26م اردیبهشت 1396

دسترسی سریع