هفته ی گذشته گفتم كه مهمترین و تاثیرگذارترین شخصیتهایِ پرداخته و مطرح شده در مثنویهای عطارِ نیشابوری، عقلاء مجانینند و مواردی اندك از حكایات آنان را ذكر كردیم ادامه بحث را در نگاشت امروز می خوانیم .
نویسنده : احمد خالصی
در بخش پیشین گفتم كه مهمترین و تاثیرگذارترین شخصیتهایِ پرداخته و مطرح شده در مثنویهای عطارِ نیشابوری، عقلاء مجانینند و مواردی اندك از حكایات آنان را ذكر كردیم. خوب است بدانیم كه این افراد در فرهنگ اسلامی هم به نامِ عقلاء مجانین شهرهاند و هم به نام مجانینِ عقلاء. باید پرسید كه آیا این تقدم و تاخر در الفاظ، در معنا و مفهوم نیز تغییری به همراه خواهد داشت؟ البته گویا غلبه كمّی در متون عرفانی با همان عنوان اولیه است یعنی عقلاء مجانین، و ظاهراً نخستین كتاب نیز با همین ترتیب در باب این زیركسارانِ آشفته حال نگاشته شده است.
در هر صورت با اندكی مسامحه میتوان گفت كه نقطه آغاز و خاستگاه كنش و شیوۀ خاصِ عقلاء مجانین، خودِ عقل است. این جنون، مایهای از عقل با خود دارد به شرط آن كه عقل را به معنای نامتعارفِ آن در نظر بگیریم. عقلی كه خود، حدود و ثغور خویش را درمی یابد.
در تاریخ فلسفه غرب، كانت، فیلسوف آلمانی، نخستین كسی بود كه با رهیافتی نوین در پی تعیینِ حدود و ثغور عقل بود اما سدهها پیش از او عارفان ایرانی براساس بصیرت و مشهودات و مكاشفات خود، انواع عقل را برشمرده و برای عقلِ معمولِ مردمان، حدودی تعیین كردند كه البته همین مرزها توسط عقلاء مجانین بارها خدشهدار میشد. گویا شوریدگانِ راه بین، علاقهای فراوان به عبورِ هماره از مرزهای معیّنِ تعقل داشتند. خودِ این عقلاء مجانین نیز هرگونه نسبتی را با عقلِ دوراندیشِ مصلحت گرا انكار می كردند. آنان عقل را در معنای معهود "عِقال و در بند بودن" به كار می بردند. اما با نگریستن از منظری ویژه و با همان دیدِ مسامحی میتوان گفت با توجه به همین دوگانگیِ تعبیر، در نسبت عقل و جنون به نوعی اصلاً تضادی دیده نمی شد چراكه جنونِ ناشی از رهایی عقل، به دستور و اجازت و سفارش خود عقل صورت می گرفت.
در هر صورت چه عقلاء مجانین و چه مجانین عقلاء؛ می توان گفت این مجانینِ شوریده احوال، به نوعی حكیماند و شاید هم فیلسوف و حتا متكلم، چون پرسش های كلامی را با رفتار و گفتار خود پاسخ میدهند اما پاسخی دگرگونه؛ و به نظرم بر خلافِ تمامیِ پاسخ های فلسفی و كلامی مطرح شده در طول تاریخ، پاسخ های آنان هم راهگشایند و هم تمام كننده و حتا با دیدی باطنی، می توان گفت كه صورت مساله و پرسش را هم پاك می كنند و موضوعیت پرسش فلسفی را از بین می برند.
جنونِ این مجذوبان وارهیده از عقل، نسبت مستقیمی با حیرت دارد، البته حیرتی كه مستقیماً از یقین برمیخیزد. حیرتِ این آشفته احوالان نه از شك و تردید است نه از عدم معرفت، بل حیرتی است ناشی از هیبتِ هستی و شورِ وجود. شوریدگانِ بینشور ، نه مشكل اعتقادی بل حیرتی جنون آمیز دارند. بگذارید سخن را به عطارِ راه بین در منطق الطیر بسپاریم :
"مردِ حیران چون رسد این جایگاه
در تحیّر مانده و گم كرده راه
هر چه زد توحید بر جانش رقم
جمله گم گردد ازو گم نیز هم
گر بدو گویند مستی یا نه ای؟
سربلندِ عالَمی، پستی ،كه ای؟
در میانی یا برونی از میان ؟
بركناری یا نهانی یا عیان؟
فانی ای یا باقی ای یا هر دویی؟
هردویی؟ یا تو نه ای؟ یا نه؛ تویی؟
گوید اصلاً می ندانم چیز من
وین «ندانم» هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر كه ام
نه مسلمانم نه كافر پس چه ام؟
لیكن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"
به نظر می رسد حیرتی كه عطار توصیف می كند، حیرتی وجودشناختی است و درعین حال و شاید به همین دلیل، سرشار از بن مایه های زیبایی شناسانه.
قصه شیخ صنعان نیز كه معروف ترین حكایتِ كتاب منطق الطیر است، نمونه ای است از تن به ملامت سپردن و رهایی را در بی توجهی به رد و قبول خلق جستن، و از همین جا می توان به نسبت عقلاء مجانین با ملامتیه پی برد. این مجذوبان، در جنونِ خود اراده ای دارند برای بی اعتنایی به مصلحت و سود و ضرر و منفعت واقعی یا خیالی. اراده آنان جنون آمیز است و نه اراده ای معقول. در مصیبت نامه می خوانیم كه دیوانه ای در بغداد، دكانی پر از شیشه می بیند و شاد می شود. با سنگ هایی همه شیشه ها را می شكند و از صدای شكستنِ آنها لذت می برد و در جواب مردی كه به او می گوید چرا چنین كردی؟
" گفت من دیوانه ای بس سركشم
وین طراق و طمطراق آید خوشم
چون خوشم این آمد، اینم هست كار
با زیانم نیست یا با سود ، كار"
گستاخی های این شوریده حالان در اشكال گوناگون بروز می كند و شنیدنی است . دیوانه دیگری چون دید كه در گورستان، مدام جنازه می آورند، گفت:اگر بخواهیم برای هریك جداگانه نماز بخوانیم، كار به درازا می كشد پس تدبیر این است كه یكباره چهار تكبیر براین دنیا بخوانیم
"بر درِ هر مرده ای نتوان نشست
چهار تكبیری بكن بر هر چه هست"
و شاید گستاخانه ترین نمونه سخن گفتن با حضرت حق در این حكایت تذكره الاولیاء باشد: " شبی ابوالحسن خرقانی نماز همی كرد .آواز شنود كه هان بوالحسنو! خواهی كه آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت كنند؟ شیخ گفت ای بار خدای! خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از كرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ كس سجودت نكند؟ آواز آمد: نه از تو ، نه از من!"
این نوع جملاتِ جسورانه و بی باكانه، ناشی از احساس نزدیكی و یگانگی است. عارف كه در این حالت، فاصله ها را از میان برداشته می بیند، هیچ حس بیگانگی با معبود خویش ندارد و سرشار از عشق است چرا كه شیوه دیگر تعقل كه گفتیم به شیوه دیگری از تدیّن منجر می شود ،ارتباطی وثیق دارد با تعشّق.
شیوه های عبودیت نیز در میان این پارسایان متفاوتند ؛ دیوانه ای دل برخاسته و برهنه، از خداوند میخواهد به او جبهای محكم(جبه:نوعی بالاپوش) عطا فرماید و این گفتگو بین خداوند و دیوانه در می گیرد:
"هاتفی آواز داد و گفت هین
آفتابی گرم دادم در نشین
گفت یا رب تا كی ام داری عذاب
جبه ای نبود ترا به ز آفتاب؟"
هاتفی به دیوانه وعده میدهد كه ده روز دیگر تو را جبهای میبخشیم. پس از ده روز كسی جبهای آورد كه :
" صد هزاران پاره در وی بیش بود
زانكه آن بخشنده بس درویش بود
مرد مجنون گفت: ای دانای راز
ژنده بر هم دوختی زان روز باز
صد هزاران وصله بر هم دوختی
این چنین درزی ز كه آموختی؟"
نتیجه گیری نهایی عطار چنین است:
"كار آسان نیست با درگاه او
خاك میباید شدن در راه او
بس كسی كامد بدین درگه ز دور
گه بسوخت و گه فروخت از نار و نور
چون پس از عمری به مقصودی رسید
عین حسرت گشت و مقصودی ندید"
در الهی نامه می خوانیم كه دیوانه ای در صحرا به خدا می گوید:
" ترا گر دوست داری نیست پیشه
ولی من دوستت دارم همیشه
ترا گر چه بود چون من بسی دوست
بجز تو من نمی دارم كسی دوست
چگونه گویمت ای عالم افروز
كه یك دم دوستی از من درآموز"
آنچه این نوع گفتار را توجیه می كند و مجانین را مرفوع القلم می سازد، همین حسی است كه آنان دارند. دوری و افتراق در جان آنها جایی ندارد. در همان جمله نقل شده ، ما نهایتِ حس نزدیكی به حضرت حق را می بینیم، بنابراین نه تنها كفر نیست بل خلوص مطلق است.
اتصال به حقیقتِ الهی یعنی ورای كفر و دین ظاهری رفتن و از یجوز و لایجوز گذر كردن. مقام آنان مقام اثبات است چراكه دیوانه در این سیر و سلوك، به یگانگی وحدت با خویشتن خویش نایل می شود و با دوری از دنیا و "منها و " توها " و امور این عالم، تجربه دیدار با كلیّتِ وجود اصیل را كسب می كند.
عطار در مصیبت نامه اشاره می كند كه زبانِ گستاخِ مجذوبان، ناشی از اهلیّت و محرم راز بودن است و در نسبت عقل و عشق می گوید:
" عاقلان را شرع، تكلیف آمده است
بی دلان را عشق، تشریف آمده است "
عشقِ ناشی از جنون الهی در شكل ها و اطوار گوناگون تجلی می كند. باز در مصیبت نامه :
" بود مجنونی نكردی یك نماز
كرد یك روزی نماز آغاز باز
سایلی گفتش كه ای شوریده رای
گوییا خوشنودی امروز از خدای
كاین چنین گرمی به طاعت كردنش
سر نمی پیچی زفرمان بردنش
گفت آری گرسنه بودم چو شیر
چون مرا امروز حق كرده است سیر
می گذارم پیش او نیكو نماز
زانكه او با من نكویی كرد ساز
كار گو چون مردمان كن هر زمان
تا كنم من نیز همچون مردمان "
عطارِ بینشور، سخن و كنشِ این مجنون را چنین توصیف می كند:
"عشق می بارد ازین شیوه ی سخن
خواه تو انكار كن خواهی مكن
شرع، چون دیوانه را آزاد كرد
تو به انكارش نیاری یاد كرد"
دیوانه پریشان رفتارِ این حكایت، به نوعی خود را گم كرده است و هر دو جهان را نیز ، و حق و حقیقتِ مطلق را فارغ از هر نوع تعیّنی یافته است.
این مجانین، مقهور حب الهی بوده اند و به تعبیر آشنای متون عرفانی از " مستوران قباب عزت" ، و به همین دلیل به گفته عطار، اویس قرنی كه دور از خلق می زیست توسط مردم عادی" دیوانه احمق" خوانده میشد! شطحیات عارفان نیز به همین صورت بارها با انكار مواجه می شد كه این گونه برخوردها به علتِ فعل و زبانِ ساختارشكنانه ایشان بود. این طایفه، ورای شعورِ ظاهر و رایج، سخن می گفتند و فرارَویِ آنها اغلب همراه بود با شور و هیجانی در قول و فعل. شور و شعور آنان متفاوت بود و ورای طور عقل تعلق داشت. اما درس همیشگیِ این بیدلان، وارستگی و آزادگی است و رهایی؛ رهایی نه تنها از تعلقات دنیوی بل از زمان و مكان و سنت ها كه همگی " عقال اند ".