نوشتاری كمی جدی و كمی شوخی با یك عادت غلط
مختصر و مفید می توان از هنر روبه رشد بی توجهی كه اساس آن بی مسئولیتی اجتماعی است، به عنوان راهی برای آسوده زیستی سخن گفت. كافی است برای خود مسئولیت اجتماعی قائل نباشیم و تنها و تنها به خود فكر كنیم
نوشته: مسعود عابدین نژاد
شاید در زندگی عادی خیلی از رفتارها برایمان از حیث تاثیر شخصی اهمیت درجه اولی داشته باشد. ما كار می كنیم و در اجتماع برای بدست آوردن آنها مبارزه می كنیم. روان شناسان مشاوره و راهنمایی در عصر مدرن- اینكه عصر مدرن چه عرصه زمانی را در بر می گیرد، همواره محل مناقشه بوده است- سه عنصر و مقوله را برای هر انسانی پر اهمیت می دانند. بر این اساس هر انسانی در جریان ظهور اجتماعی خویش می بایدبه: تحصیل، كار و ازدواج پاسخ مناسبی دهد. از نظر الگوی فردی هر كس درجریان تصاحب یا كسب تحصیل و شغل و ازدواج بخودی خود با نظام اجتماعی تعامل برقرار می كند.
البته این ساده بودن قضیه فرد در جامعه به معنای ساده به دست آوردن- یا حفظ و اداره آن ها- سه قضیه حیات بشر مدرن نیست.
به عنوان مثال :دانشجویی كه در حال تحصیل است ، بطور بالقوه امكان تقلب در امتحان را دارد! حال اگر این فرد در حال تحصیل تمام نمره های خود را با تقلب كسب كند- با احتمال زیاد- كارشناس یا متخصص كم سوادی از كار در خواهد آمد! اصلا اینكه كسی تمام هم خود را صرف دور زدن نظام رسمی علم اندوزی كند؛ حداقل برای خود این شخص متقلب – البته بی وجدان- باعث زحمت خواهد شد.
ببینید این فرد بی وجدان متقلب چه مقدار وقت و زمان و كار بیهوده باید صرف كند تا بتواند بی زحمت یك نمره ناقابل از استاد خردمند خود كسب كند!
همین كار متقلبانه آدمهای بی وجدان یا دارای وجدان كم نیز در ماهیت خود كمی زحمت، اندكی دقت؛ و از همه مهم تر استعداد می طلبد!
بگذارید مثال دیگری بزنیم. فرض كنید این آدم متقلب بشر ساده پس از تحصیل در جایی استخدام شود.( البته پس از استفاده از انواع امكانات مشروع و خدای ناكرده نامشروع) باز هم فرض كنید این بشر ساده همانند دوران تحصیل بخواهد با كم كاری و زیر كار درروی امورات ساده زندگی را بگذراند. برای همین عمل قابل درك- منظور زیر كار دررفتن- باید مقادیر متنابهی كلك و حپله و احتمالا دروغ پردازی بكار ببرد كه همه اینها مستلزم زحمت فكر كردن و نقشه كشیدن است!
برای تاكید بر درستی نظریه زحمت حتی در انجام امور متقلبانه افرادی با وجدان متزلزل مجبوریم این نمونه فرضی را در موقعیت پایانی یعنی زندگی مشترك یا ازدواج قرار دهیم. باز هم فرض كنید آدم فرضی ما- فرض محال منظور- بخواهد به همسر محترم خود دروغ گفته و حقوق اندك ماهیانه را كه عرفا باید خرج زندگی مشترك كند؛ خرج تفریحات سالم و ناسالم با دوستان باب و ناباب خود نماید! برای گفتن دروغی آنقدر بزرگ كه همسر محترم راضی به گذشت شود ، این آدم متقلب فرضی باید استعدای در حد داستان پرداز بزرگ روسیه « لئون تولستوی» داشته باشد!
همانگونه كه روشن است آدم مفروض مدرن مابرای اداره زندگی متقلبانه خود، كه اساس آن بر كم كاری، زیر كار درروی، و دروغ پردازی است ؛ می باید استعداد، اقبال، زیركی و توان مندی های منفی و ضد فرهنگی بسیار داشته باشد.
بگذارید نتیجه بگیریم! هنر مذموم تنبلی وبی وجدانی – حتی- نیازمند اندكی اقبال و زحمت است. در حقیقت حتی آدم هایی كه به دلیل صفات منفی مورد توجه و عشق ما قرار ندارند نیز برای دستیابی به: تحصیل، شغل و ازدواج كمی باید زحمت بكشند. یعنی این فرضیه كه بر اساس سخن سعدی شیرین سخن در حافظه ما ثبت شده درست است. آنجا كه جناب سعدی فرمود:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
یعنی حتی برای امری مانند تقلب، بهره وری كاری پایین و دروغ به شریك محترم یا محترمه زندگی نیز- كه البته همه اینها مذموم است ما بارها بر ذم آنها تاكید كرده ایم- باید كمی زحمت كشید و استعداد بخرج داد!
همه اینها را گفتیم كه چه نتیجه ای بگیریم؟
لابد همه اینها از روی بیكاری نبوده است ! چرا؟
ببینید : اگر برای هركاری بفرموده حضرت سعدی « باید جان برادر كار كرد» آیا كاری وجود دارد كه بی زحمت بتوان كرد و ناكرده را تدبیر نكرد!؟
ما می گوییم بله وجود دارد! می پرسید چه كاری!؟
پرسش خوبی است . هر كاری كه بتوان از منافع فردی به سمت منافع جمعی رجعت نمود.
اصلا فرد متقلب ما كه برای تقلب خود می اندیشد ، برای رفتار ضد اجتماع و ضد فرهنگ خویش نیاز به اندیشه ندارد.چطور و چگونه؟ ساده است . فرد ضد فرهنگ فرضی ما براحتی – بدون زحمت- آب را گل می كند( آب را گل نكنیم – سهراب سپهری-)
گلها را از شاخه می كند( گل عقل غارت می كند- مولانا در دیوان شمس-) و آسمان را سیاه میكند( آن چیست در آسمان سیا...- چیستان-) و هزار كارو كار بدتر می كند بی آنكه بیندیشد و تاوانی دهد.
بله در عرصه اجتماعی می توان بی اندیشه و بی آنكه تاوانی دهد – فرد متقلب فرضی – حرف بزند، خرابكاری كند و در تخریب
محیط طبیعی و اجتماعی فعال باشد.
در این عرصه است كه فرد بی مسئولیت محیط زیست را تخریب می كند- یا به تخریب آن می خندد- بی آنكه بتوان مسئولیتش را یادآور شد.
در این عرصه است كه فرد بی مسئولیت آب ها می آلاید، درختان را میخشكاند، زمین را می سوزاند و آسمان را سیاه می كند .
بی آنكه بیندیشد؛ بی آنكه كمی – لااقل كمی- به آینده خود و سرزمین خود فكر نماید
در این عرصه است كه فرد بی مسئولیت بزرگ ترین ضربه ها را به جامعه مسئول خواهد زد.
راستی چرا اینگونه است؟
برای پیشگیری از تخریب منافع جمعی چه باید كرد؟
بنظر می رسد حداقل در گستره جامعه می توان با محدودیت های اجتماعی این گونه افراد را منزوی كرد.
اگر كسی به تخریب محیط زیست، تخریب اخلاق و كرامت انسانی، تخریب بنیان های سرزمینی پرداخته، چرا نباید منزوی شود؟
شاید تنها راه مقابله با عادت مذموم « بی شعوری» پس از مقابله فرهنگی و آموزشی، منزوی كردن این افراد در اجتماع باشد .
لااقل این خود راهی است و گامی در جهت بهبود جایی كه خانه ماست.