در میان شخصیت هایی كه عطار در مثنوی های چندگانه خود طرح كرده و پرداخته، شاید جذاب ترین و تاثیرگذارترینِ آنان، عقلاء مجانین باشند.
نویسنده : احمد خالصی
در میان شخصیت هایی كه عطار در مثنوی های چندگانه خود طرح كرده و پرداخته، شاید جذاب ترین و تاثیرگذارترینِ آنان، عقلاء مجانین باشند. این مجذوبان در مطاوی آثار عطار با نام های گوناگونی چون شوریده، شوریده ایام ، شوریده حال، بیدل، مجنون، دیوانه و بهلول سخن می گویند و سخنِ آنان، اغلب زیر سوال بردنِ از فرش تا عرش است و بیانِ گزنده و بی پروایی نیز دارند. آنان كه به ظاهر، عقل ناقصی دارند، از دید عطار، جواز صریح گویی می یابند و از اسلوب بیان عطار پیداست كه با آنان همدلی و همدردیِ فراوان دارد. او سفارش می كند كه "بدین مجنون ها به چشمِ حقارت منگرید كه ایشان را خلیفتان انبیاء گفتند" و در مصیبت نامه می گوید "قصۀ دیوانگان، آزادگیست" و در منطق الطیر؛ "خوش بود گستاخی دیوانگان".
اما از زبان حسن بصری بشنویم كه از متقدمان سلسله های عرفانی است و در تذكره الاولیاء از او در باب عارفان اولیه نقل شده كه " اگر شما را چشم برآن قوم افتادی همه در چشم شما دیوانه نمودندی ، و اگر ایشان را بر شما اطلاع افتادی ، یكی از شما را مسلمان نگفتندی، كه ایشان مقدمان بودند، بر اسبانِ راهوار رفتند ، چون مرغ پرنده و باد، و ما بر خران پشت ریش مانده ایم."
در تحلیلِ اقوال این شوریدگان و مجذوبان از مناظر مختلفی می توان سخن گفت به ویژه آنكه اقوال آنان گاه به ظاهر، با صورتِ شریعت تلائمی ندارد و چه بسا متناقض جلوه كند. چند نمونه از این گفته ها شاید برای ادامۀ بحث راهگشا باشد.
در یكی از داستانهای اسرارنامه، دیوانه ای كنج عزلت را رها می كند و به میان مردم می آید. در كویی می ایستد و می بیند مردم هر كدام به سویی می روند. فریاد بر می آورد: ای مردم از یك سو بروید
" یكی دیوانه ای اِستاد در كوی
جهانی خلق می رفتند هر سوی
فغان برداشت این دیوانه ناگاه
كه از یك سوی باید رفت و یك راه
به هر سویی چرا باید دویدن؟
به صد سو، هیچ جا نتوان رسیدن "
شاید بتوان گفت سفارشِ این ناقص العقل ( كه خدا این موهبت را نصیبمان كند) درسی باشد برای یكسو نگریستن و گریز از حالت تفرقه.
در حكایتی دیگر عطار به صراحت و بی پرده پوشی، سخنِ دیوانه ای را نقل می كند كه شاید بیانِ حالِ بسیاری از عاقلان باشد كه بنا به مصلحت و لوازمِ عقل، هیچ گاه این نوع پرسش های مهیب را بر زبان جاری نمی كنند هر چند شاید گهگاه به آن بیاندیشند؛ دیوانهای را وقت نزع و جان كَندن به درازا كشید . از سر اضطرار زار میگریست و با جانی پر سوال به خداوند می گفت كه چه سود از این آفرینش؟ كاش نمی آفریدی ام تا :
" نی مرا از زیستن مردن بُدی
نی ترا آوردن و بُردن ، بُدی "
گستاخی دیوانگان ادامه دارد:
دیوانهای برهنه و گرسنه در راه میدوید. سرمایی سخت بود و باران در گرفت. دیوانه از باران و برف، تَر شد. عاقبت به ویرانهای رسید، به محض اینكه در ویرانه گام نهاد، خشتی از بامِ ویرانه بر سرش آمد. سرش شكست و خون مثل جوی روان شد. دیوانه سر به سوی آسمان بلند كرد و :
"گفت تا كی كوس سلطانی زدن
زین نكوتر خشت نتوانی زدن؟"
نحوۀ سخن گفتن مجانین با حضرت حق، بی واسطه و گستاخانه است:
" خاست اندر مصر قحطی ناگهان
خلق میمُردند و میگفتند نان"
دیوانهای كه مرگ و گرسنگی، مردم را دیده بود:
"گفت ای دارندۀ دنیا و دین
چون نداری رزق، كمتر آفرین"
جسارتِ این شوریده حالان در گفتگو با حضرت حق، نه وهنی به ساحت كبریایی است كه بیشتر ناشی از احساس یگانگی و وحدت است، و البته واژگانی چون اتحاد یا وحدت یا ... همه در این زمینه نارسایند و لاجرم گمراه كننده.
در نمونه هایی دیگر از حكایات عقلاء مجانین، رفتار گستاخانۀ آنان در مواجهه با حكام و شاهان صورت می گیرد.مثلاً در اسرارنامه دیوانه ای به شاهی كه از او می خواهد تا حاجتی از وی بخواهد ، می گوید مگس را از من دور كن و چون شاه می گوید كه مگس در حكم من نیست ، دیوانه می گوید پس از من دور شو كه صدبار از من عاجزتری و از شهریاری شرم كن. و در كتابِ دیگر عطار، مصیبت نامه، می خوانیم كه دیوانه ای به شاهی كه از او خواسته است حاجتی از وی بخواهد ، دو حاجت عرضه می كند: از دوزخم برهان و در بهشتم بنشان. شاه می گوید: این كار خداست. دیوانه كه خُمی در كنار دارد، می گوید: پس از پیش خُم من دور شو تا آفتاب آن را نرم نرم گرم كند. تو كه از برآوردن حاجت من عاجزی، از خُم دور شو تا جامۀ خوابم سرد نشود!
ابعاد اجتماعیِ این نوع حكایات به درستی مورد تاكید برخی از پژوهشگران قرار گرفته است، اما به نظرمی رسد بر خلاف تصور و تحلیل بسیاری،این نوع كنش و مواجهۀ عارفان شوریده حال ، كمتر ریشه در اوضاع و احوال عصر داشته باشد و احتمالاً عطار بیشتر ازآنكه قصد انتقاد و اعتراض به حاكمان عصر را داشته باشد، بیشتر در پیِ بررسیِ حدودِ عقل یا تبیین و تبلیغِ شیوه های دیگرِ دین ورزی است. به عبارتی دیگر، ریشۀ تعلق خاطر عطار به احوال مجانین ، نه پناه گرفتن در پسِ پشت رفتارِ مجنونان برای ایراد اعتراض به رفتار حاكمان و امرای عصر است، بل به نظر می رسد كه ستایشِ عطارِ شوریده احوال از گفتار و رفتار آنان بیشتر ریشۀ دینی و فلسفی دارد تا تاریخی و اجتماعی و سیاسی. تبیینی كه بنیادِ خود را بر اساس اقتضائات اجتماع می نهد، ناخواسته بحث را دچار تقلیل و تحلیل می كند.
به عبارتی، این منظر، نگاه كاهش دهنده ای است كه از اصل و ریشه، غفلت می ورزد. به نظرم ریشه و بن مایه، در ضرورتِ عقل گریزی و عقل ستیزی است . از دید عطار و روشن بینانِ دیگر، اقتضای عقلِ مصلحت اندیش ، كذب گویی و رفتار ریایی است كه منافی اصول اخلاقی عرفان است. البته منظور از عقل در این نوع نگرش، عقلی است كه معمولاً با عناوینی همچون عقلِ عملی، عقلِ استدلال گرا، عقلِ عادی ،عقلِ مصلحت اندیش، عقلِ جزیی، خردِ ابزاری و عقلِ معاش خوانده می شود .و همین جا به عنوان معترضه بگویم كه این عقلِ معاش كه در برابر عقلِ معاد قرار می گیرد ظاهراً چندان هم در انجام وظایف خود، موفق و كارآ و توانمند نیست. وضعیت امروزۀ بشر در جهانِ نوین كه سراسر در سیطرۀ عقل معاش است، گویا نشانگر ناتوانیِ این عقل حتی در حوزۀ فعالیت خودش است. عقلِ معاش، گذراست و متغیر، هر چند گویا هماره ملازم انسان است ، انسانی كه هماره در رنج می زید و بنابر این شاید این عقلِ معاش ، ابدی باشد اما چقدر در برآورده ساختن حاجاتِ عملی انسان موفق بوده، پرسشی است كه پاسخ آن بماند برای وقتی دیگر یا به عهدۀ مخاطبان !
بگذریم . گفتم كه ریشۀ داستانهای عقلای مجانین بیشتر محدوۀ عقل شناسی است و لاجرم باید در گفتمانی فلسفی بررسی شود. در اسرار نامه این داستان آمده كه دیوانه ای از شاه سوال میكند كه تو زر را بیشتر دوست داری یا گناه؟ شاه می گوید كسی كه قدر زر را بشناسد، البته زر را دوست تر دارد:
" به شه گفتا چرا گر عقل داری
گناهت می بری، زر می گذاری
گنه با خویشتن در گور بردی
همه زرها رها كردی و مُردی
ترا چون جان بباید كرد تسلیم
چه مقصود از جهانی پر زر و سیم"
هر چند در این حكایت ،گستاخی و بی پرواییِ دیوانه در گفتگو با شاه شگفت انگیز است و لاجرم ستودنی اما دیوانۀ ما ، به تصریح خود، عقل شاه را به پرسش می كشاند. و این یعنی نحوه دیگری از تعقل كه خود منجر می شود به شیوۀ دیگری از تدیّن.
به امید حق در بخش بعدیِ این یادداشت، در باب نسبت عقل و جنون در بیان و احوال این عقلاء مجانینِ عطار سخن خواهم گفت. یا حق