كتاب دلبند اثر تونی موریسون است . این رمان در سال 1988 نیز توانست جایزه پولیتزر را دریافت كند. در سال 2006 روزنامه نیویورك تایمز كتاب دلبند را به عنوان بهترین رمان 25 سال گذشته آمریكا انتخاب كرد.
درباره نویسنده: تونی موریسون نویسنده، و استاد دانشگاه زن سیاهپوست آمریكایی و برنده جایزه ادبی نوبل 1993، كه آثارش به خاطر فضای حماسی، دیالوگهای زنده و تصویر كردن شخصیتهای سیاهپوست آمریكایی مشهور است. او نخستین زنِ سیاهپوستی است كه كرسیای به نامِ خود در یكی از دانشگاههای بزرگ آمریكا (دانشگاه پرینستون) دارد. او اولین زن سیاهپوست آمریكایی است كه جایزه نوبل را دریافت كردهاست.آثار او تلفیقی از نقد اجتماعی را در بر دارد.
كتاب دلبند اثری از این نویسنده است . این رمان در سال 1988 نیز توانست جایزه پولیتزر را دریافت كند. در سال 2006 روزنامه نیویورك تایمز كتاب دلبند را به عنوان بهترین رمان 25 سال گذشته آمریكا انتخاب كرد.
پشت جلد كتاب دلبند، قسمتی از متن كتاب آمده است:
روی ساحل رودخانه، در خنكای یك شب تابستانی، دو زن زیر بارشی از نقره آبیفام مبارزه كردند. آنها اصلا انتظار دیدن دوباره یكدیگر را در این دنیا نداشتند و در آن لحظه همهچیز برایشان بیتفاوت بود. ولی آنجا، در آن شب تابستانی، در میان سرخسهای آبی رنگ با همكاری یكدیگر كار شایسته و خوبی انجام داده بودند. اگر قراولی از آنجا میگذشت با دیدن آن دو زن بدون آتش و بیجا و مكان و همراهی خلاف قانون یك زن برده و زن سفیدی با پاهای برهنه و موهای آشفته كه نوزادی ده دقیقهای را لای لباسهایشان پیچیده بودند، آنها را ریشخند میكرد.
داستان كتاب دلبند براساس زندگی یك زن سیاهپوست و برده است. این زن همراه همسر و بچههایش از مزرعهای كه در آن به بردگی گرفته شدهاند فرار میكنند و به اوهایو پناه میبرند. وقتی بردهدار آنها را پیدا میكند زن به دور از چشم همسرش برای اینكه فرزندش چند ماههاش طبق قانون به دست بردهدار نیفتد و به بردگی گرفته نشود، فرزندش را به قتل میرساند و مدتی فرزندی كه در شكم دارد را به دنیا میآورد. سالها بعد روح فرزند به قتل رسیده در قالب دختری نوجوان به خانه وارد شده و میخواهد انتقام قتل را از مادر بگیرد اما…
میتوان گفت از زیباترین و احساسیترین لحظات لحظه قتل دلبند به وسیله مادرش است. این كتاب علاوه بر بیان زجرها و شكنجههای جمعی تاریخ بردگی شكنجه و آسیبهای روحی، بردگان را به طور دقیق و زیبایی به تصویر كشیده است به طوری كه خواننده در دردها و شادیهای هر كدام از شخصیتهای كتاب كاملا شریك بوده و حس هر كدام را به راحتی لمس میكند.
بخش هایی از این كتاب را در زیر بخوانید :
من درباره زمان حرف میزدم. باور كردنش برام خیلی سخته. بعضی چیزا میرن، میگذرن. بعضی چیزا میمونن. سابق اغلب فكر میكردم كه این كار حافظه خودمه. میدونی، بعضی چیزا رو آدم فراموش میكنه و چیزایی هس كه هرگز فراموش نمیشن. ولی درباره جاها اینطور نیست. جاها همیشه هستن. اگه خونهای بسوزه، از بین میره ولی جای اون – تصویر اون – باقی میمونه و نه فقط تو ذهن من، بلكه بیرون از ذهن من، توی دنیا. چیزی كه به یاد من میاد، تصویریه كه از اونجا، از بیرون، خارج از مغزم بیرون میپره. یعنی حتی اگه بهش فكر نكنم، حتی اگه بمیرم، تصویر هرچه كه كردهام، دونستهام یا دیدهام همیشه همونجا وجود داره. درست تو همون جایی كه اتفاق افتاده. (كتاب دلبند – صفحه 59)
-چرا؟ چرا خودتو مجبور به ماسمالی كارای اون میكنی و به جاش عذر میخواهی؟ اون دختر بزرگیه.
-بزرگی و كوچكی اون واسه من فرق نداره. «دختر بزرگ» واسه یه مادر معنایی نداره. فرزند، همیشه فرزنده. اونا رشد میكنن. پیر میشن ولی بزرگ بودن یعنی چی؟ واسه قلب من بیمعنیه. (كتاب دلبند – صفحه 73)
نمیتونم زمانو به عقب برگردونم ولی میتونم گذشته رو به حال خودش ول كنم. (كتاب دلبند – صفحه 111)
میخواستم كمكت كنم، ولی ابرها جلویم را گرفته بودند.
اینجا ابر نیست.
اگر آنها حلقه آهنی دور گردنت ببندند، با دندانهایم آن را میكنم. (كتاب دلبند – صفحه 320)
فقط یه چیزو بهم بگو. یه مرد سیاه چقدر باید بِكِشه. بهم بگو آخه چقدر؟ (كتاب دلبند – صفحه 348)