فصلی از یك رمان: فونتاماریا اثر سیلونه فونتاماریا

فونتامارا رمانی تلخ ولی بسیار مهم از نویسنده ایتالیایی، اینیاتسیو سیلونه است كه در آن به بررسی زندگی مردم یك روستا به نام فونتامارا می‌پردازد. كتاب نان و شراب و كتاب دانه زیر برف از دیگر كتاب‌های این نویسنده ایتالیایی هستند .

1398/04/24
|
16:04

درباره نویسنده : اینیاتسیو سیلونه از نویسندگان معاصر ایتالیا است كه در روستای «پِشینا» از بخش «اَبروتزو» به دنیا آمد.
فونتامارا رمانی تلخ ولی بسیار مهم از نویسنده ایتالیایی، اینیاتسیو سیلونه است كه در آن به بررسی زندگی مردم یك روستا به نام فونتامارا می‌پردازد. كتاب نان و شراب و كتاب دانه زیر برف از دیگر كتاب‌های این نویسنده ایتالیایی هستند .
شاید بهترین و كوتاه‌ترین معرفی از كتاب فونتامارا همین نوشته پشت جلد كتاب باشد:
«فونتامارا» حكایت پرتعمقی است از زندگی روستاییان ایتالیایی تحت سلطه فاشیسم. در این داستان عمق شوربختی مردمی به تصور كشیده شده كه اسیر سه دشمن بی‌رحم‌اند: فقر شدید، كم‌دانشی عمیق و نظام دیكتاتوری فاسد و بی‌رحم. تلاش‌های معصومانه انسان‌ها برای تغییر سرنوشت خود با روایت تیزبینانه سیلونه و قلم قدرتمندانه او، ما را به تاثری ژرف و تعمق در مناسبات اجتماعی نامناسب و دون شان انسانی وامی‌دارد.»
فونتامارا داستان مردم ساده و بی‌آلایشی است كه تقریبا می‌توان گفت هیچ‌چیزی ندارند و زندگی از همه سو به آن‌ها فشار آورده است. داستان كتاب از زبان اعضای یك خانواده روایت می‌شود كه به همه دردهای موجود اشاره می‌كنند. سادگی و فقر مردم این روستا حد و اندازه ندارد و در مقابل میزان سواستفاده حكومت از آن‌ها هم انتها ندارد. مردم این روستا احتمالا فقیرترین مردمی هستند كه در ادبیات آمده‌اند. حتی می‌توان گفت وضعیت آن‌ها وخیم‌تر از مردم داستان خوشه‌های خشم است.
داستان كتاب و شروع مشكلات روستای فونتامارا با قطعی برق آغاز می‌شود. در روستایی كه وضعیت كشاورزی به پایین‌ترین حد ممكن رسیده است و در بیشتر ماه‌های سال مردم هیچ درآمدی ندارند، پول برق تامین نمی‌شود. بنابراین برق قطع شد و مردم دوباره به نور ماه كه تنها روشنایی شب‌های آنان بود عادت كردند. اما قطع شدن برق را می‌توان ساده‌ترین و سطحی‌ترین مشكل این مردم دانست.

كم‌كم فشار حكومت بیشتر و بیشتر شد و آن‌ها حتی به آبی كه تنها منبع رونق زمین‌های زراعی است حمله می‌كنند و از ناآگاهی مردم نهایت استفاده را می‌كنند. حكومت با یك مهره ساده به نام دون‌چیر كوستانتسا كه خودش را دوست مردم معرفی كرده به تمام خواسته‌هایش رسیده است. مهره‌ای كه ظاهرا با مردم دوست است و در هر تصمیمی به نفع آن‌ها عمل می‌كند. او با مردم دست می‌دهد و حتی گاهی آن‌ها را بغل می‌كند كه اتفاق مهم و شایسته‌ای است، چرا كه مسئولین حتی به اهالی فونتامارا نزدیك هم نمی‌شود.
دون‌چیر كوستانتسا با ریاكاری و با وعده‌های پوچ اعتماد مردم را جلب می‌كند اما در نهایت با چند كلمه دهان پر كن سر مردم را شیره می‌مالد. به عنوان مثال در قسمتی از داستان بین روستاییان و شهردار جدید كه بسیار بی‌رحم است و قصد دارد زمین‌های مردم را از آن‌ها بگیرد بر سر سهمیه آب مشكلی به وجود می‌آید. مردم از آبی كه مایه رونق زمین‌هایشان است دفاع می‌كنند و شهردار جدید مجبور به عقب‌نشینی می‌شود و ظاهرا به خواسته مردم احترام می‌گذارد. تصمیم بر آن می‌شود كه شهردار با نماینده مردم صحبت كند. دون‌چیر كوستانتسا كه دوست مردم شناخته می‌شود طی مذاكراتی كه هیچ كدام از اهالی روستا از آن چیزی متوجه نمی‌شوند با این نتیجه به نزد مردم بازمی‌گردد كه: استدلال می‌كند كه: سه‌ربع آب را به شهردار و سه‌ربعِ دیگر به فونتامارا تعلق می‌گیرد. «دوست مردم» به آن‌ها می‌گوید كه این معامله به نفع آن‌هاست و اهالیِ روستا كه سوادشان در حدِ امضاء كردن و نوشتنِ اسم‌شان بود، قرارداد را می‌پذیرند و راضی به خانه‌هاشان برمی‌گردند. روزِ تقسیم آب، سه‌ربع آب به‌طرف زمین‌های شهردار سرازیر می‌شود و بخش كوچكی در نهر روستا باقی می‌ماند؛ بعد از آن روستاییان تازه می‌فهمند كه نمی‌شود ‌یك‌چیز را به دو سهمِ مساویِ سه‌ربع تقسیم كرد.

بخش هایی از این رمان را در زیر بخوانید :

ظرف مدت بیست سال، همان زمین، همان باران و برف، همان روزهای مقدس، همان غذا، همان دلتنگی و همان درد و همان فقر بود. فقری كه از پدران رسیده و آنان نیز از پدربزرگ‌ها به ارث برده بودند. نتیجه اینكه كار سخت و شرافتمندانه هرگز دردی را دوا نكرده است. شریرانه‌ترین بی‌عدالتی‌ها، آنجا چنان عمری طولانی داشتند كه جای خود را در میان پدیده‌های طبیعی مثل باد و باران و برف باز كرده بودند.(رمان فونتامارا – صفحه 9)

شرم‌آوره كه آدم از بدبختی مردم خنده‌ش بگیره. (رمان فونتامارا – صفحه 37)

شما رعیت هستین! شما را ساختن كه زجر بكشین! (رمان فونتامارا – صفحه 41)

هر زنی در فونتامارا به مردش گوشزد می‌كرد: سرت به كار خودت باشه، خودتو به گیر نگهبان ننداز، خونواده خودتو به هم نریز، بذار دیگران تو دردسر بیفتن. (رمان فونتامارا – صفحه 65)

ژنرال بالدیسرا خیلی فقیر بود، شاید بتوان گفت بینواترین مرد فونتامارا، اما دلش نمی‌خواست هیچ‌كس از این مطلب سردربیاورد، و به انواع حقه‌ها متوسل می‌شد تا گرسنگی خود را – كه سال‌های زیادی او را در كام فرو برده بود – بپوشاند. در میان خیلی چیزهای دیگر، یكی هم این بود كه روزهای یكشنبه، با بهانه‌های عجیب‌وغریب از خانه بیرون می‌رفت و عصر كه برمی‌گشت، مثل همیشه هوشیار و گرسنه بود، اما به سبكی تلوتلو می‌خورد و خلال دندانی را در دهانش نگه می‌داشت تا نشان دهد كه گوشت خورده و مشروب زیادی سركشیده و از عهده بوالهوسی‌هایش حسابی برآمده است. (رمان فونتامارا – صفحه 67)

وقتی حكومت جدیدی روی كار می‌آید، یك دهقان فقیر كاری از دستش برنمی‌آید جز آنكه بگوید: «شاید خدا حكومت خوبی برای ما بفرستد!» عیناً مثل وقتی كه در تابستان ابرهای فراوانی در افق پیدا می‌شود و كار دهقان‌ها نیست كه بگویند باران می‌بارد یا تگرگ، بلكه پدر جاودانی است كه می‌داند. (رمان فونتامارا – صفحه 95)

رعایا، شخم می‌زدند، زمین را هموار می‌كردند، بیل می‌زدند، درو می‌كردند، خرمنكوبی می‌كردند و وقتی كه همه‌چیز تمام می‌شد یك آدم غریبه می‌آمد و تمام منافع را می‌برد. كی می‌توانست اعتراض كند؟ حتی نمی‌توانستی اعتراض كنی زیرا همه‌چیز قانونی بود، فقط خود اعتراض غیرقانونی بود. (رمان فونتامارا – صفحه 131)

یك چیز روشن بود: روز به روز قوانین جدیدی به نفع مالكین سبز می‌شد، اما قوانین كهنی كه به نفع رعایا بود منسوخ می‌شد و آن‌هایی كه به ضررشان بود باقی می‌ماند. (رمان فونتامارا – صفحه 136)

هر بانكی عظیم‌تر از بانك قبلی بود و بعضی از آن‌ها مثل كلیسا گنبد و قبه داشتند. گرداگرد آن‌ها انبوهی از آدم و اتومبیل وجود داشت. براردو هرگز از تحسین این چیزها خسته نمی‌شد. من پرسیدم: «اما این‌ها گنبد دارن، شاید كلیسا باشن!» براردو باخنده جواب داد: «آره، اما مربوط به خدای دیگه. خدایی كه حقیقتا بر زمین حكومت می‌كنه، پوله. و او بر همه‌كس حكومت می‌كنه، حتی بر كشیش‌هایی مثل دون‌آباكیو كه درباره خدای آسمان صحبت می‌كنن. حالا كه خدای تازه بر زمین حكومت می‌كنه، كاش ما با اعتقاد به همان خدای قدیمی از بین می‌رفتیم.» (رمان فونتامارا – صفحه 165)

دسترسی سریع