عبید در هجو، هزل، فكاهی و طنز استاد است. اما طتز او نَقل كردنی تر و لطیف تر از دیگر وجوه آثار اوست.
نویسنده : ارسطو جنیدی
یاران، درود فراوان نثار شما باد.
امروز بنا داریم نگاهی كوتاه به آثار و زندگی یكی از نوابغ طنز تاریخ ایران اشارتی كنیم كه نام نامی اش عبید زاكانی است.
این مرد بزرگ و نابغه كم نظیر كه در عرصه طنز شاید در ادبیات كلاسیك پارسی كمتر نظیر و همتایی داشته باشد، خواجه نظامالدین عبیدالله زاكانی معروف به عبید زاكانی شاعر، نویسنده و طنزپرداز فارسیزبان قرن هشتم هجری است كه طبق قراین موجود در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم ه.ق. در یكی از توابع قزوین چشم به جهان گشود و در اواخر قرن هشتم دیده از جهان فروبست.
عبید را بیشتر با طنز، هجو و هزل می شناسند اما انچه سبب شده در حق وی كم لطفی و بی انصافی شود آنست كه هرگز نگاه نقادانه و گزنده و اصلاح طلبانه وی در آثارش دیده نشده است و گاه بی پروایی وی در نوشته ها و شعرهایش باعث شده نگاه دقیق، و زبان نمكین او كمتر مورد توجه قرار گیرد. حال آنكه عبید به راستی شوخ طبعی آگاه، تیزبین و داناست.
طنز او هرگز به ناكجا آباد سر نمی گذارد. طنز و حتی هجو او بیان دردهای جامعه متظاهر و فاسد قرن هشتم هجریست.
عبید در هجو، هزل، فكاهی و طنز استاد است. اما طتز او نَقل كردنی تر و لطیف تر از دیگر وجوه آثار اوست. در ذیل، داستانی بسیار شیرین و طنازانه و لطیف از او را می خوانیم... داستانی كه شوربختانه امروز نیز هم چنان مصداق تام و تمام دارد:
« لولیی با پسر خود ماجری می كرد كه تو هیچ كاری نمی كنی و عمر در بــــــطالت بسر می بری. چند با تو گویم كه معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلّم كن تا از عمر خود برخوردار شوی؟ اگر از من نمی شنوی به خدا ، تو را در مدرسه اندازم تا آن عِلم مرده ریگ (= میراث) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلّت و فلاكت و ادبار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.»
استاد فقید، دكتر غلامحسین یوسفی نقدی زیبا و دلكش بر این حكایت و كل اندیشه عبید نگاشته اند كه دریغ دارم فشرده ای از آن را در اینجا نقل نكنم:
((این قطعه یكی از حكایات شیرین و نكته آموز رسالۀ دلگشاست ، نوشتۀ عبید زاكانی ، و نیز نموداری از بینش خاص و لحن طنزآمیز او و تصویری از روزگار وی. مردی چنین با ذوق و بیدار كه در لباس قصه ای موجز و طیبت آمیز این همه لطائف گنجانده است ـ شناختنی است و آثارش خواندنی.
شادروان عباس اقبال در مقدمه ای بر كلیات او ، مجموع اطلاعاتی را كه از سرگذشت عبید در كتابها جسته و نیز حاصل تحقیقات خود را به قلم آورده است. دریغ كه معلومات ما در بارۀ او مختصر است.
اما این نكته را درمی یابیم كه وی علاوه بر آن كه هوشی تیز و قریحه ای روشن و استعدادی بارز داشته، به سبب ارتباط و نزدیكی با برخی از فرمانروایان عصر و دستگاه حكومت آنان و احیانا مسافرتها ، اوضاع زمانه و جزر و مّد حوادث را خوب می دیده و می شناخته از این رو آنچه از روزگار خود نوشته قابل توجه ست و هماهنگی دارد با دریافتهای شاعر بزرگ معاصر او حافظ ، و نیز با قرائن دیگر.
عبید در سال 730 ـ یعنی در روزگار جوانی به قول حمدالله مستوفی «اشعار خوب و رسائل بی نظیر » داشته و این از شهرت ادبی او حكایت می كند و لطف طبعش. اما مطالۀ آثار او حسرت انگیزست زیرا از صاحب این ذوق سرشار و قلم سحّار اثر زیادی نمانده است جز حدود سه هزار بیت شعر و چند رسالۀ مختصر و حال آنكه در قصیده و غزل و مثنوی و رباعی توانا بوده است و در نویسندگی استادی صاحب سبك.
جلوۀ درخشان ذوق و هنر عبید در نكته یابی و انتقادهای ظریف اجتماعی است در لباس طنز و لطیفه هایی دلنشین ، و از این نظر در ادبیات قدیم فارسی یگانه است و بی نظیر. این نكته جویی و شناختن نقائص و مظاهر مضحك و متناقض زندگی مردم از همه كس برنمی آید ، زاییدۀ استعداد است و چشم بصیرت. عبید ازین موهبت بغایت برخوردار بوده است.
نكتۀ دوم ابتكار و نو اندیشی اوست. لابد احساس كرده اید كه لطیفه ها ، هر قدر هم شیرین باشد ، وقتی مكرر نماید دلپذیر نیست. عبید در هر باب طرحی نو اندیشیده و چنان ابداع معانی كرده كه خواننده نوشتۀ او را با شوق تا پایان می خواند ، از این جمله است : اخلاق الاشراف ، رسالۀ دلگشا ، صد پند ، رسالۀ تعریفات و قصیدۀ معروف موش و گربه و .....
به علاوه بیان طیبت آمیز نیز هنری دیگرست. چه بسا ممكن است یك كلمه موجب شود سخنی از اوج به حضیض آید و مبتذل گردد. از این رو مرز میان لطائف و نكات بدیع ، و روایات بی مزه دقیق است. نوشته های عبید از لحاظ لطف بیان و نیز در قدرت تعبیر چشم گیرست و در اوج بلاغت.
چهارم ایجاز هنرمندانۀ اوست. لطیفه پردازی ، اطناب و درازگویی را تحمل نمی كند ؛ جای اختصارست و بیان نكته ای به صورتی جاندار و پرتأثیر ، به نوعی كه تهمید و مقدمه كوتاه باشد و فقط در حد لزوم و آماده كردن ذهن ؛ سپس جان كلام كه گفته شد محتاج كلمه ای دیگر نباشیم و چیزی بر آن افزوده نگردد.
اما موضوع بسیار مهم دیگر ، بینش انتقادی و نظرگاه اجتماعی عبید زاكانی است. وی مردی بوده بیدار و آگاه ، اوضاع زمانه را ابدا نمی پسندیده و ازان آزرده خاطر بوده است. خوانندۀ روشن بین می تواند در پشت لطیفه های خنده انگیز او این دل آزردگی را آشكارا ببیند. اگر عبید این دید خاص انتقادی را فاقد بود ، ذوق لطیفه پردازش عاطل می ماند ، و حرفهایش چیزهایی می شد از نوع بذله های مسخرگان و دلقكان. اما آگاهی و هوشیاری او ، و حالت مخالفی كه نسبت به آنچه دور و برش می گذشته ، به خود گرفته است لطیفه ها حتی بذله گویی وی را كه ساده و گاه هزل آمیز ، به صورت تازیانه ای درآورده است كه بر پیكر زمانه و محیط خود نواخته ، به قول عباس اقبال خندۀ او « خندۀ ترحم و استهزایی است كه از سراپای آن حس انتقام خواهی ... نمایان است.» پس هرگز نباید چنین شاعر و منتقد بزرگی را در شمار هزّالان و هجوگویان شمرد.
راست است كه در نوشته های عبید ، هزلی تند به چشم می خورد ، چندان كه بسیاری از آنها را نمی توان در جایی نقل كرد. ولی شاید بتوان گفت این تندی و پررنگی هزلیات او تا حدی عكس العمل شدت و فساد و تباهی ها در آن روزگارست. هرقدر تردامنی ها ، نابسامانی ها افزونی یافته ناگزیر به زبانی گزنده تر به باد تمسخر گرفته شده.
اما عصر عبید نیز مطالعه كردنی است، روزگاری كه همۀ این انتقادها و نیشخندها و طعن و طنزهای ازان مایه گرفته. در آن عهد ، پس از حملۀ مغول ، و بهم ریختن نظام تمدن پیشین و معیارهای گذشته ، در طبقات مختلف جامعه : دیوانیان ، قضات ، اهل شریعت ، صوفیان ، پیشه وران ، فساد بصورتهای گوناگون راه جسته بود. از همه بدتر ریا و ظاهرسازی و مقاصد شوم را بظاهری آراسته ، اهل اندیشه را رنج می داد و كسی را یارای چون و چرا نبود.
در رسالۀ تعریفات بسیاری از طبقات مردم زمان را به همین لحن خاص معرفی كرده است ؛ مثلا :
الجاهل = دولتیار
العالم = بی دولت
النامراد = طالب علم
المحتسب = دوزخی
الصوفی = مفت خوار
الطبیب = جلاد
*********
اخلاق الاشراف در هفت باب است ، هرباب در یكی از خصائل مهم بشری كه عبید آن را در محیط خویش فراموش و دگرگون می یافته است.
عبید باب سوم این رسالۀ خود را به عفت اختصاص داده است كه روشی بوده است متروك. در ایام گذشته معتقد بودند كه عفت یكی از خصائل اربعه است و عفیف به كسی می گفتند كه « چشم از دیدن نا محرم و گوش از شنیدن غیبت و دست از تصرف در مال دیگران و زبان از گفتار فاخش و نفس از ناشایست » باز دارد.
اما عبید می نویسد : اعیان « می فرمایند كه قدما در این باب غلطی شنیع كرده اند و عمر گرانمایه به ضلالت و جهالت به سر برده» زیرا مقصود از حیات دنیا لهو و لعب است و این غرض «بی فسق و آلات مناهی امری ممتنع است و جمع كردن مال بی رنجانیدن مردم و ظلم و بهتان و زبان در عرض دیگران دراز كردن محال. پس ناچار هركه عفت ورزد از اینها محروم باشد و او را از زندگان نتوان شمرد و حیات او عبث باشد.))
درود بر قلم استاد یوسفی و هزاران درود بر طنز گزنده عبید زاكانی.
در هفته آتی نیز در باب این نویسنده دانای خوش بیان و شاعر خوش قریحه بیشتر سخن خواهیم گفت.