«هزار خورشید تابان» توسط نویسنده افغان؛ «خالد حسینی» نوشته شده است.رمان هزار خورشید تابان بازگوكننده فقری است كه بر كشور افغانستان حاكم است.
درباره ی نویسنده : خالد حسینی در 4 مارس سال 1965 در كابل متولد شد. در حال حاضر این نویسنده ساكن ایالاتمتحده آمریكا است و اكثر رمانهای خود را به زبان انگلیسی مینویسد.
عمده شهرت وی بابت نگارش دو رمان بادبادكباز و هزار خورشید تابان است.
«هزار خورشید تابان» توسط نویسنده افغان؛ «خالد حسینی» نوشته شده است. این رمان به زبان انگلیسی نوشته شده و به دهها زبان زنده دنیا ترجمه شده است. قابل ذكر است كه كتاب هزار خورشید تابان در ژوئن سال 2007 به عنوان پرفروشترین كتاب آمریكای شمالی شناخته شد.
نویسنده نام كتاب خود را از یكی از شعرهای صائب تبریزی؛ شاعر قرن یازدهم گرفته است.
رمان هزار خورشید تابان بازگوكننده فقری است كه بر كشور افغانستان حاكم است، همچنین یكی دیگر از مسائلی كه در این كتاب به آن اشاره شده، قدرت محوری فرد است، قدرتی كه جنس مذكر به واسطه آن دمار از روزگار جنس مخالف خود درمیآورد. قابل ذكر است كه خالد حسینی این كتاب را به دو فرزند خود و تمام زنان افغانستان تقدیم كرده است.
خالد حسینی در كتاب هزار خورشید تابان چهره فقر را به بدترین و وحشتناكترین شكل ممكن به تصویر كشیده است. نكته قابلتوجه در مورد این رمان این است كه شخصیت زن داستان علیرغم تمام ظلمهایی كه از سوی جنس مخالف به او وارد شده، اما در جایی از داستان برای رهایی از سركوبهای جنس مخالف فوران كرده و مرتكب جرم بزرگی یعنی قتل میشود.
به عبارتی دیگر خالد حسینی در كتاب هزار خورشید تابان زنانی را به تصویر كشیده كه علیرغم نقش و حضور پررنگشان در زندگی دیده نمیشوند و بیتوجهی از سوی جنس مخالف را به دوش میكشند. زنانی كه بار به دنیا آوردن بچهها را به دوش كشیده و در شرایط تاسفبار و سخت جنگ و مسئولیت تربیت فرزندان را به عهده میگیرند.
هزار خورشید تابان روایت زندگی دو زن است، دو زنی كه شامورتی زندگی آنها را در كنار یكدیگر و در معرض نگاه مردی قرار می دهد كه نگاهش تجسم نگاه خشن و زن ستیزی است كه زنهای افغان با آن بیگانه نیستند. مریم دختر نامشروع یك بازرگان افغان و لیلا دختر نازپرورده یك روشنفكر افغان، دو زنی كه به رغم آغازهای متفاوت، سرنوشتی مشترك پیدا می كنند و هر كدام غمخوار غم دیگری می شوند. پس از مرگ مادر مریم برای مدتی كوتاه به خانه پدرش میرود، پدری كه او را از خود نمی داند. در ادامه پدر برای رها شدن از دست این مهمان نا خوانده او را به عقد مردی مسن در می آورد، مردی كه مریم در خانه او تلخ ترین رنج ها را تجربه می كند. در گوشه ای دیگر از این سرزمین موشكی شلیك میشود و لیلا را كه دختر یك روشنفكر افغان است همخانه مریم می كند، مریمی كه اندك اندك در حال از دست دادن امیدش به زندگی است.اما ورود لیلا به زندگی مریم او را صاحب دختری می كند كه آرزویش را داشته است و مریم انگیزه جدیدی برای زندگی می یابد، انگیزه رهانیدن لیلا از سرنوشتی كه به نظر سرنوشت محتوم مریم است. در سوی دیگر ماجرای لیلا نیز كه از آغوش پر مهر پدر و مادر خود محروم شده، به آغوش مریمی پناه میبرد كه گویی به انتظار او نشسته بوده است. از اینجا به بعد داستان به روایت مقاومتهای این دو زن در برابر خشونت رشید، شوهرشان بدل می شود. اما نقطه اوج داستــان صحـنه كــشـتــه شــدن رشیــد توسط مریم است، آنجا كه مریم زندگی رشید را می گـــیرد و از زندگی خودش می گذرد تا به لیلا و فرزندانش زندگی ببخشد. مریم به زندان رفته و سپس اعدام می شود و لیلا به همراه عشق قدیمیاش طارق، راه سرزمین همسایه پاكستان را در پیش می گیرد تا همراه با فرزندانش چند صباحی زندگی در آرامش را تجربه كند.به دنبال حادثه 11 سپتامبر و پایان حكومت طالبان در افغانستان اندیشه بازگشت و اندیشه جامه عمل پوشانیدن به رویای مریم، ذهن لیلا را به خود مشغول می كند و او را مصمم به بازگشت به وطن می كند، وطنی كه چندی پیش برای همیشه آن را ترك گفته بود.در بازگشت به وطن لیلا ابتدا به هرات و به سراغ خانه ای می رود كه در آنجا مریم مادرانه او را در آغوش گرفته بود، تا به مریم بگوید كه بر سر پیمانی كه با او بسته بوده باقی است. او و طارق یتیم خانه ای دایر می كنند و لیلا حرفه معلمی را پیشه می كند، تا مردان و زنانی جدید تربیت كند، مردانی كه به زنان و تواناییهایشان احترام میگذارند و زنانی كه به خود و به ارزشهایشان باور دارند. در مجموع می توان گفت رمان هزار خورشید تابان نوشته نویسنده و پزشك 42 ساله افغان، خالد حسینی داستان مرارت های زنان افغان در طول سالیان گذشته و روایت تلاشی است كه این زنان برای به دست آوردن حقوق انسانی خود انجام داده و می دهند.
بخش هایی از این رمان را در زیر بخوانید :
ننه گفت: «این حرف آویزه گوشت باشد، دخترم. مثل عقربه قطبنما كه همیشه رو به شمال است، انگشت اتهام مرد همیشه یك زن را پیدا میكند. همیشه یادت باشد، مریم».
دردناكترین كار به عهده بابا گذاشته شده بود. لیلا او را دید كه در اتاق كارش ایستاده است و هم چنانكه قفسهها را برانداز میكند غم عالم از صورتش میبارد. یك تی شرت دست دوم پوشیده بود كه عكس پل قرمز سن فرانسیسكو رویش بود. از موجهایی با كاكل سفید مه غلیظی بلند شده بود كه برجهای پل را میپوشاند. گفت: «آن گفته معروف یادت هست؟ در جزیره متروكی هستی و میتوانی پنج تا كتاب با خودت داشته باشی. كدام ها را انتخاب میكنی؟ هرگز تصورش را نمیكردم كه به این روز بیفتم».
هر دانه برفی آه پر غصه زنی در یك گوشه دنیاست. هر آهی به آسمان میرود و ابر میشود و بعد به صورت دانههای كوچك خاموش روی مردم پایین میریزد... یادمان میآورد كه ما زنها چطور رنج میبریم. چطور ساكت هر چه بر سر ما بریزد تحمل میكنیم.
رازت را به باد بگو، اما ملامتش نكن كه با درختها در میانش میگذارد... .
ازدواج را میشود عقب انداخت، اما تحصیل را نه. تو دختر خیلی خیلی باهوشی هستی. واقعا هستی. میتوانی هر چه بخواهی بشوی. لیلا! من به این موضوع یقین دارم؛ و میدانم وقتی این جنگ تمام شود، افغانستان به تو مثل مردهایش نیاز دارد، حتی بیشتر از مردها. چون یك جامعه شانس موفقیت ندارد اگر زنهایش تحصیل نكنند، لیلا. هیچ شانسی ندارد.
مدرسه رفتن دختری مثل تو چه معنایی دارد؟ مثل این است كه تفدان را برق بیندازی. تو این مدرسهها چیزی یاد نمیگیری كه به لعنت خدا بیرزد. زنهایی مثل من و تو فقط یك مهارت را میتوانند به عمرشان یاد بگیرند، آن را هم تو مدرسه یاد نمیدهند. به من نگاه كن... فقط یك مهارت. آن هم این است: تحمل.