«یادداشتهای یك دیوانه» توسط «نیكولای گوگول»؛ نوشته شده است. این كتاب شامل هشت داستان مجزا است كه با زبانی ساده و بسیار شیرین و خواندنی نگاشته شده است.
درباره نویسنده : نیكلای واسیلیِویچ گوگول نویسندهٔ بزرگ روس بود. گوگول بنیانگذار سبك رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یكی از بزرگترین طنزپردازان جهان است.
غالبا داستانهای گوگول كمدیهای سرگرمكنندهای هستند كه با هیچ و پوچ شروع شده، با هیچ و پوچ ادامه مییابد و در نهایت با داستانی غمانگیز به پایان میرسد. تورگنیف در وصف نیكولای گوگول این گونه گفته است: «همه ما از زیر شنل گوگل بیرون آمدهایم.» بهطور حتم این جمله به تنهایی میتواند تاثیرگذاری گوگول را در ادبیات جهان به تصویر بكشاند.
از جمله دیگر آثار این نویسنده عبارتاند از: پرتره، نمایشنامه عروسی، نمایشنامه قمارباز، روحهای مرده، نمایشنامه بازرس و ....
«یادداشتهای یك دیوانه» توسط «نیكولای گوگول»؛ نوشته شده است. این كتاب شامل هشت داستان مجزا است كه با زبانی ساده و بسیار شیرین و خواندنی نگاشته شده است. داستانهای این كتاب به ترتیب عبارتاند از: 1- یادداشتهای یك دیوانه، 2- بلوار نیفسكی، 3- شنل، 4- دماغ، 5- كالسكه، 6- مالكین قدیمی، 7- ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیكیفوروویچ، 8- ایوان فیودوروویچ اشپونكا و خالهاش.
قابل ذكر است كه شخصیتهای كتاب صوتی یادداشتهای یك دیوانه از افراد معمولی و عادی جامعه انتخاب شدهاند، اما هر یك از این شخصیتها روایتگر حوادث و بحرانهای پنهانی هستند.
كتاب یادداشتهای یك دیوانه با زبانی طنزآلود، اما تلخ نوشته شده است، به گونهای كه شاید در نگاه اول خواننده به مطالب كتاب لبخندی بزند، اما در نهایت این لبخند به یك حس تلخ و دردآور در ذهن خواننده ختم میشود.
از جمله موضوعاتی كه در كتاب یادداشتهای یك دیوانه به آنها اشاره و تاكید شده است میتوان به روایت برخی از ناهنجاریهای فردی و اجتماعی، بررسی و تحلیل شخصیتی افراد بالادست و زیردست، بیان تضاد و تفاوتهایی كه میان واقعیت و رویای یك امر وجود دارد، نقد نظام اداری و بیان انحرافات و كج رویهایی كه در این نظامها به چشم میخورد و... اشاره نمود.
پیش تر ذكر كردیم كه یادداشت های یك دیوانه مشتمل بر هشت داستان است .
یادداشتهای یك دیوانه: اولین داستان این كتاب در خصوص كارمندی است كه رئیسش او را همچون دیوانهای میپندارد كه نامههای اداری را به صورت درهم و غیرقابل فهم مینویسد. این كارمند مدتی است شیفته دختر مدیركل شده است... .
بلوار نیفسكی: دومین داستان این كتاب صوتی با شرح و توصیف یك بلوار در شهر پترزبورگ آغاز میگردد. شخصیتهای اصلی این داستان عبارتاند از یك نقاش سادهدل و یك ستوان مغرور و خودخواه. داستان از جایی آغاز میگردد كه این دو شخصیت در حال قدم زدن در بلواری هستند كه ستوان در مورد زن زیبایی كه از كنارشان میگذرد، شروع به صحبت كردن با نقاش میكند... .
شنل: روایتگر داستان كارمندی ساده و البته دقیق و درست در انجام دادن وظایفش است. وظیفه این كارمند پاكنویس كردن نامههای اداری است. این كارمند از شخصیتی منزوی برخوردار است. داستان اصلی از جایی شروع میشود كه با آغاز فصل سرما، این كارمند متوجه میشود كه شنل قدیمیش دیگر قابل رفو كردن نیست و به همین دلیل نیز سفارش یك شنل جدید میدهد. با آماده شدن شنل جدید تحولات زیادی در زندگی او رخ میدهد... .
دماغ: این داستان در خصوص یك شاگرد سلمانی است. داستان از صبحی آغاز میشود كه این شاگرد سلمانی در حین بریدن نان به یك دماغ برمیخورد. این دماغ برای او آشناست، این دماغ متعلق به یك سرگرد است. از طرفی این سرگرد نیز حین بیدار شدن از خواب متوجه میشود كه دماغش سر جایش نیست... .
كالسكه: داستان كالسكه در شهر كوچكی روایت میشود كه با ورود یك سوارهنظام دچار تغییر و تحولات بزرگی میشود.
مالكین قدیمی: این داستان در خصوص زندگی یك زوج دوستداشتنی و سادهای است كه در یك روستا زندگی میكنند.
ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیكیفوروویچ: داستان در خصوص دو دوست قدیمی و از افراد خوشنام یك شهر است. این دو دوست در پی اختلافاتی كه میان آنها رخ میدهد دچار یك درگیری میشوند.
ایوان فیودوروویچ اشپونكا و خالهاش: ایوان فیودوروویچ یكی از شخصیتهای اصلی داستان است. او فردی كم رو و خجالتی است. داستان از زمان كودكی وی آغاز میگردد تا جایی كه خاله وی درحالیكه سن 37 سالگی خود را میگذراند تصمیم میگیرد كه برای او زن بگیرد، اما ایوان حتی از فكر به این موضوع نیز دچار استرس میشود.
بخش هایی از این كتاب را در زیر بخوانید :
«لعنت! بیش از این دیگر نمیتوانم تحمل كنم... همیشه اشرافزادهها یا ژنرالها. تمام چیزهای خوب این دنیا همیشه نصیب اشرافزادهها یا ژنرالها میشود. مردم طبقهی ما به زحمت مایه دلخوشی كوچكی فراهم میكنند و درست هنگامیكه میخواهند از این شادی نصیب ببرند، یك اشرافزاده یا ژنرال از راه میرسد و این شادی كوچك را هم از دستشان میقاپد. به جهنم! دوست داشتم یك ژنرال بودم، نه فقط به خاطر تصاحب سوفی و بقیه قضایا، بلكه دوست دارم ببینم كه این آقایان با تمام لطیفههای درباریشان دنبال من چهار دستوپا میخزند.»
«سرگرد كاوالیوف برای گرفتن پستی مناسب شانش به پترزبورگ آمده بود. اگر خوششانسی میآورد میتوانست معاونت یك اداره دولتی را به دست آورد، اما اگر چنین توفیقی نصیبش نمیشد، شغلی نظیر منشی وزارتخانه در یكی از ادارات مهم دولتی به او واگذار میشد. سرگرد كاوالیوف بیمیل نبود ازدواج كند، اما فقط با كسی كه حداقل 200،000 روبل جهیزیه داشته باشد. حال خواننده میتواند تصور كند كه احساس این مرد، وقتی به جای دماغی زیبا و با اندازه كاملا طبیعی چیزی جز سطحی صاف و غیرطبیعی ندید، چه بود».
«وقتی دم دروازهی حیاط رسیدم، خانه به نظرم چندین بار شكستنیتر از پیش آمد: كلبههای رعیتها كج و معوج شده بودند و بلاتردید صاحبانشان هم وضع بهتری نداشتند؛ چپر و حصار حصیری دور حیاط كاملا در هم شكسته بود و من به چشم خودم دیدم كه آشپز چوبهایش را بیرون میكشید تا توی اجاق بسوزاند، درحالیكه كافی بود دو قدم جلوتر برود تا به تودهی انبوهی بتهی آماده دست پیدا كند».