یادداشت روز : مولانا خورشید ادب پارسی مولانا جلال الدین، خورشید عرفان ایران (قسمت دوازدهم)

امروز با دوازدهمین و آخرین قسمت از این فصل از ملاقاتمان با مولانا همراهتان هستیم و نیایش های مولانا با خداوند متعال را پیش چشم می گذاریم.

1398/04/09
|
17:16

نویسنده: ارسطو جنیدی

یاران همیشه همراه درود بر شما.
امروز با دوازدهمین و آخرین قسمت از این فصل از ملاقاتمان با مولانا همراهتان هستیم و نیایش های مولانا با خداوند متعال را پیش چشم می گذاریم.
دوازده هفته است كه سر سفره پر از عشق مولانا جلال الدین نشسته ایم و توشه ای هرچند اندك از این خوان پرنعمت برگرفته ایم. امروز آخرین بخش از دیدار ما با این عارف و عاشق شوریده است البته در این فصل و این بخش از مقالات. بی تردید در مقاطع زمانی دیگر، باز هم فصلی تازه از گفتگو پیرامون اندیشه های مولانا را خواهیم گشود و از مولانا طلب سخنی در عشق خواهیم كرد.
همان گونه كه عشق به حق تعالی، توصیف زیبایی های این جهان و حكمت و معرفت الهی پایانی ندارد، شیفتگی عاشقان نیز نسبت به سخن لطیف مولوی پایانی ندارد. اما در هر حال:

آب دریا را اگر نتوان كشید
هم به قدر تشنگی باید چشید

امروز از نیایش های مولانا با خداوند سخن می گویم.
یكی از مفصل ترین و شیرین ترین بخش های اشعار مولانا، سخنان اوست با خداوند كه از سویی با او سخن نی كوید و از سویی به شكلی غیر مستقیم به ما درس معرفت و عشق می دهد.
مولانا در مثنوی شریف، انواع و اقسام نیایش ها را دارد. برخی از این نیایش ها عاشقانه است و برخی عارفانه. برخی فلسفی هستند و برخی دینی. برخی هنری هستند و برخی هم اجتماعی.
از نیایش های بسیار شورانگیز مولانا كه عرصه اجتماع انسانی را عاشقان حق تعالی معرفی می كند می توان به نمونه هایی زیبا اشاره كرد.
یكی از برترین این نیایش های اجتماعی این ابیات هستند كه در آن ها مولانا، عرصه جامعه را عرصه تجلی ذات حضرت حق می داند:

خَلق را چون آب دان صاف و زلال
اندرو تابان صفات ذوالجلال

پادشاهان، مظهر شاهیِ حق
عارفان، مرآت آگاهیِ حق

خوبرویان مظهر خوبیِ او
نازِ ایشان عكسِ محبوبیِ او

و سپس از این تصویر زیبای اجتماعی كه در آن هركسی جلوه ای از جَلَوات خداوندی است، یك نیایش لطیف دینی و توصیفی در تكریم حضرت رسول اكرم(ص) بیان می كند:

ما رمَیتَ اذ رَمَیت احمد بُدست
دیدن او دیدن خالق شدست

خدمت او خدمت حق كردنست
روز دیدن، دیدن این روزن است

زیرا كه به گواهی قرآن كریم:
((آنگاه كه تو تیر انداختی، تو نبودی كه ایر انداختی ای محمد)). این بیان قرآن مجید والاترین نمونه وحدت وجود و توحید در قرآن است كه سرچشمه اصلی مثنوی محسوب می گردد و بهترین دستمایه است برای مولانا تا با تضمین این آیهء شریفه، وحدت وجود را با تمسك به كلام الله مجید به اثبات برساند.
آری، اگر دست ما به میل خق تعالی حركت كرد، دیگر دست ما نیست؛ یَدالله است.
از دیگر نیایش های مولانا نیایش های عاشقانه او با خداوند است كه به سبب كوتاهی مجال، از این دریای لطافت تنها به چند پیاله آب گوارا بسنده می كنیم:

پیش تر گفته بودیم كه مولانا بر اساس آن شوریدگی حیرت انگیز و آسمانی كه در دلش موج می زند و سكون را از وی می رباید، مرتباً از موضوعی به موضوع دیگر پرواز می كند و این تداعی معانی و جریان سیال ذهن، به ویژه در دل داستان های او بیشتر رخ می نماید.
نیایشی كه قصد دارم برای عزیزان بیان كنم در دل داستان مشهور طوطی و بازرگان است.
مولانا سخن را از زبان طوطی آغاز می كند كه در فراق یاران و بوستان خون می گرید و از لابه لای سخن طوطی ناگاه دل عاشق و از خود بی خود مولاناست كه سر بر می زند:

بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی

چونك بازرگان سفر را ساز كرد
سوی هندستان شدن آغاز كرد

هر غلام و هر كنیزك را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود

هر یكی از وی مرادی خواست كرد
جمله را وعده بداد آن نیك مرد

دوستان صاحب فراست عنایت دارند كه مولوی چقدر ساده و شیرین سخن می گوید. بنابراین تصور دشوار بودن مثنوی تصوری باطل است. گرچه گاهی بعضی ابیات پیچیدگی هایی دارند اما به ضرس قاطع می توان گفت كه نیمی از مثنوی برای هر پارسی زبانی به راحتی قابل درك است.

گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
كارمت از خطهٔ هندوستان

گفتش آن طوطی كه آنجا طوطیان
چون ببینی كن ز حال من بیان

كان فلان طوطی كه مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست

بر شما كرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست

گفت می‌شاید كه من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق؟

این روا باشد كه من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟

این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در بوستان؟

یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یك صبوحی درمیان مرغزار

از اینجا كم كم دل مولانا باز هم به شور عاشقانه می افتد و دریای وجودش از عشق به خداوند و درد دوری از او، كم كم متلاطم می گردد:

یاد یاران یار را میمون بود
خاصه كان لیلی و این مجنون بود

ای حریفان بت موزون خود
من قدحها می‌خورم پر خون خود

یك قدح می‌نوش كن بر یاد من
گر نمی‌خواهی كه بدهی داد من

یا بیاد این فتادهٔ خاك‌بیز
چون ك خوردی جرعه‌ای بر خاك ریز

ای عجب آن عهد و آن سوگند كو
وعده‌های آن لب چون قند كو

اینجا دیگر طوطی و بازرگانی در كار نیست، هرچه هست نیایش یك بنده دلسوخته است به درگاه جان جانان جهان و آفریننده بی چون هستی و معشوق تمام معشوقان عالم:

گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد كنی پس فرق چیست

و چه سان زیركانه و شیرین مولانا با خداوند عشق می ورزد: خداندگارا، ما سراپا تقصیریم و گناه، بی تردید. اما تو سراسر عظمت و بزرگی و محبتی پس اگر تو در برابر بدی ها و جهالت ها و گناه های ما پاسخ بدی را با بری دهی پس تفاوت میان ما بندگان خوار و ذلیل با تو خداوند كبریای عالم در چیست؟ گویی این پرسش مولانا برترین نمایش سبقت داشتن لطف الهی بر غضب و خشم اوست....
اما ناگهان در بیت بعدی مولوی باز هم سخن را زیباتر می كند. او به خود نهیب می زند كه: این چه سخنی است كه من بیان كردم؟ مگر می شود خداوندِ بخشنده و مهربان جز بخشندگی و مهربانی كاری انجام دهد؟ او هرآنچه می كند لطف محض است در حق ما بندگان. اما درك ما از این الطاف عاجز و ناتوان است. گناه ازماست كه نمی توانیم لطف او را حتی در پشت سختی ها و رنج های عالم ببینیم:


ای بدی كه تو كنی در خشم و جنگ
با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ

ای جفای تو ز دولت خوب‌تر
و انتقام تو ز جان محبوب‌تر

نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود كه سورت چون بود

از حلاوتها كه دارد جور تو
وز لطافت كس نیابد غور تو

نالم و ترسم كه او باور كند
وز كرم آن جور را كمتر كند

عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد

والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم

ای عجب بلبل كه بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان

این نه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشهای عشق او را خوشیست

عاشق كُلست و خود كُلست او
عاشق خویشست و عشق خویش‌جو...

بنگرید كه چطگونه وسط داستان طوطی و بازرگان مولانای دوست داشتنیِ ما، گریز زد به نیایش با خداوند.
این مستی عاشقانه و از خود بی خودی در تمام ادبیات جهان بی نظیر و بی مانند است.
این دل عاشقِ بی قرار مولانا، در كلیات شمس نیز چنان وقار از كف داده در پنجاه و پنج وزن گوناگون اشفار ناب سروده كه قریب به اتفاق آن ها در حین رقص و سماع بر زبان پاك مولانا جاری شده اند.
در نیایشی دیگر مولانا درسی شگرف می دهد. درس عشق زمینی و عظمت والا و درخشانِ عشق زمینی كه اگر در اوج صداقت و پاكی و اخلاص صورت بندد، همان عشق به خداوند است:
مولانا اول خطاب به خداوند كرده و می گوید:

ای لطیفی كه گلِ سرخت چو دید
از خجالت جامه اش را بردرید

چه نقاشی زیبایی... گل سرخ از شرم روی خداوند است كه گویی جامه چاك كرده و گلبرگ در كنار گرفته....

ای لطیف روح اندر هر برن
ای لطیف عشق اندر مرد و زن

مرد و زن چون یك شوند، آن یك تویی
چون كه یك ها محو شد، آنَك، تویی

اگر مرد و زنی دو نبودند و یك شدند... اگر به اوج عشق و همدلی و همراهی و یكس بودن رسیدند، اینجا نور خداوندی در زندگی ایشان نقش می بندد...

ملاحظه می فرمایید كه مولانا تا چه پایه شیرین و روان و ساده و دوست داشتنی سخن می گوید... تا چه میزان روان و ساده عرفات ایرانی - اسلامی را در دل ها جای می دهد و از رهبانیت و تارك دنیا شدن پرهیز می دهد و چه سان دلنشین خداوند را به ما معرفی می كند.
از دیگر سو زبان پارسی را در اوج استحكام و درسای و سلاست به كار می برد و هرگز عرب زدگی در سخن او نفوذ نمی كند.
نمونه آخری كه از نیایش های مولوی نقل كرده و سخن را در باب این ستارهء بی همتای عشق در جهان موقتاً پایان می بخشیم، نیایشی فلسفی است.
مولوی با تمسك به برهان علیت قصد اثبات ذات حضرت حق را دارد و سخنی عالمانه و در عین حال درخشان بیان می كند:

گردش سنگ آسیا در اضطراب
خوش دلیل آمد برای جوی آب

اما ناگهان به خود می آید و می بیند كه این تمثیل كجا و ذات اقدس الهی كجا... ازین روی خطاب به معشوق ازلی عرض می كند:

ای برون از فهم و قال و قیل من
خاك بر فرق من و تمثیل من

چه شیفتگی دلنشینی در این بیان عاشقانه است و چه زیبا دل های هر پرسشگری را اقناع می كند.
این بود دو سه برش از نیایش های زیبای این عاشق راستین خداوند كه وجود مقدسش فخر انسانیت و درخشش ایرانیت است و راوی صادق عشق و خورشیدی پر نور و فروزنده در كل ادبیات عرفانی جهان.
ای كاش از این مولانای جان بیاموزیم عاشق خداوند بودن را... خداوند را در همه جا دیدن و بندگان و آفریده های او را ارج نهادن. خدمت به خلق را كه خدمت به خلق نیكوترین نردبان رسیدن به آغوش خالق است و چه خدمتی برتر از نشان دادن راه از چاه به انسان ها كه انبیاء الهی و به تَبَع آن بزرگواران، شعرا و نویسندگان و هنرمندان، این خدمت برتر را انجام داده اند.
و این خدمت را شاعران نازنین ما به لطف زبان پارسی به سرمنزل مقصود رسانیده اند...
نگهبان زبان پارسی باشیم كه زبان مولانای جان است...


در هفته اتی با موضوعی دیگر همراهتان خواهیم بود ای فرزندان نیكی و عشق و ایران زمین...

و سلام بر عاشقان نیكی باد...

دسترسی سریع