فصلی از یك رمان : تنهایی پر هیاهو اثر بهو میل هرابال «تنهایی پرهیاهو»

بـُهومیل هرابال از داستان نویسان برجسته جمهوری چك (چكسلواكی آنزمان) است. میلان كوندرا رمان‌نویس سرشناس، او را بهترین نویسنده معاصر چك می‌خواند.كتاب «تنهایی پرهیاهو» اثری از این نویسنده است .

1398/04/01
|
15:19

درباره ی نویسنده : بـُهومیل هرابال از داستان نویسان برجسته جمهوری چك (چكسلواكی آنزمان) است. میلان كوندرا رمان‌نویس سرشناس، او را بهترین نویسنده معاصر چك می‌خواند.
هرابال در سال 1948 دكترای حقوق گرفت و ضمن تحصیل دوره‌هایی در سطح دانشگاهی در فلسفه ادبیات و تاریخ گذراند اما پس از تحصیل از مدرك و سابقهٔ تحصیلی‌اش هیچ استفاده‌ای نكرد و به قول خودش به یك سری مشاغل جنون‌آمیز از جمله سوزن‌بانی راه‌آهن و راهنمایی قطارها، نمایندهی بیمه، دست‌فروش دوره‌گرد اسباب‌بازی، كارگر ذوب‌آهن و كار در كارگاه پرس كاغذ باطله پرداخت. هرابال در این دوره یك كارگر-روشن‌فكر بود.
در سال 1963 مجموعهٔ «مرواریدهای اعماق» تقریباً اولین اثر نویسنده به فاصلهٔ یكی دو ساعت به فروش رفت و نایاب شد و در ادبیات معاصر چك حادثه‌ای قلمداد گردید.
كتاب «تنهایی پرهیاهو» اثری از این نویسنده است . تنهایی پرهیاهو طبق نظرخواهی از ناقدان ادبی، استادان دانشگاه و نویسندگان در آغاز سده كنونی به عنوان دومین اثر متمایز و بی‌نظیر ادبیات نیمه دوم قرن بیستم انتخاب شد.
كتاب تنهایی پرهیاهو روایتگر زندگی كارگر ساده‌ای به نام هانتا است كه در یك زیرزمین مرطوب به كار پرس كردن و در نهایت خمیر كردن كتاب‌های ممنوع شده مشغول است. هانتا به كتاب خواند ن علاقه زیادی دارد، به‌طوری‌كه او كتاب‌های ارزشمند و خواندنی را از میان كتاب‌های دیگر جدا كرده و با خود به خانه‌اش می‌برد وبه مطالعه كتاب‌های می‌پردازد، گویی كه با كتاب‌ها زندگی می‌كند.
حجم كتاب‌های جمع‌آوری‌شده در خانه او به‌قدری زیاد است كه چندین بار خطر ریختن كتاب‌های بر روی خودش را متصور شده و به همین دلیل تعدادی از كتاب‌ها را به افراد دیگر فروخته و یا هدیه داده است.
هانتا تا سی‌وپنج‌سالگی به كار خود ادامه می‌دهد تا جایی كه با رشد تكنولوژی و روی كار آمدن ماشین‌های جدید پرس، دیگر نیازی به هانتا برای پرس كردن و خمیر كردن كتاب‌ها نیست، به همین دلیل از كار خود اخراج می‌شود... .

بخش هایی از این كتاب را در زیر بخوانید :
هر وقت كه دستگاه پرسم در آخرین مرحله، كتاب‌های زیبا را با فشار بیست اتمسفر خرد می‌كرد، صدای درهم شكستن اسكلت آدمی را می‌شنیدم و احساس می‌كردم كه دارم جمجمه و استخوان كلاسیك‌ها را خرد می‌كنم.
من وقتی چیزی را می‌خوانم، در واقع نمی‌خوانم. جمله‌ای زیبا را به دهان می‌اندازم و مثل آب‌نبات می‌مكم، یا مثل لیكوری می‌نوشم تا آن‌كه اندیشه، مثل الكل، در وجود من حل شود تا در دلم نفوذ كند و در رگ‌هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد.
در سكوت شبانه، سكوت مطلق شبانه، وقتی‌كه حواس انسان آرام‌ گرفته است، روحی جاودان، به زبانی بی‌نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه‌هایی سخن می‌گوید كه می‌فهمی ولی نمی‌توانی وصف كنی.
كیف‌دستی‌ام پر از كتاب‌هایی است كه انتظار دارم همان شب بر من درباره خودم رازهایی را بگشایند كه نمی‌دانم.
به دنیا آمدن یعنی به در رفتن و مردن یعنی به درون آمدن.
كاغذ هم مثل پنیر جا افتاده و شراب كهن، هرقدر كهنه‌تر خوشمزه‌تر.
من می‌توانم به خودم تجمل مطرود بودن را روا بدارم هرچند كه هرگز مطرود نیستم، فقط جسما تنها هستم تا بتوانم در تنهایی‌ای بسر ببرم كه ساكنانش اندیشه‌ها هستند، ‌چونكه من یك آدم بی‌كله ازلی- ابدی هستم و انگار كه ازل و ابد از آدم‌هایی مثل من چندان بدشان نمی‌آید.

دسترسی سریع