رمان «تعلیق» نوشته ژان پل سارتر بهتازگی با ترجمه حسین سلیمانینژاد توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این كتاب دویست و هشتاد و نهمین عنوان «داستان غیرفارسی» است كه این ناشر چاپ میكند.
این رمان یكی از عناوین سهگانه «راههای آزادی» ژان پل سارتر است كه چشمه در یك برنامه، بنا داشت ترجمهاش را چاپ كند. از آثار این نویسنده كه ناشر مورد نظر چاپ كرده، «سن عقل» در تابستان 96 و «تهوع» در تابستان 97 چاپ شدند كه در ادامهشان «تعلیق» به چاپ رسیده است. «تعلیق» دومین جلد از سهگانه «راههای آزادی» است. این سهگانه شامل «سن عقل»، «تعلیق» و «دلمردگی» است.
سارتر در «تعلیق» وقایع سیاسی-تاریخی اروپای سال 1938 را روایت كرده كه با پیمان مونیخ و در نتیجهاش تعویق در شروع جنگ جهانی دوم همراه بود. سارتر در این رمان از استراتژی نیروهای متفقین برابر بحرانِ سودِتس انتقاد میكند و بازتاب آن را در اروپا و كشورش فرانسه به تصویر میكشد. سارتر چارچوب كلی قصه این رمان را بر اساس اسناد و مدارك واقعی بنا كرده و داستانش را با ضرباهنگی سریع روایت كرده است.
عناوین فصلهای مختلف این رمان بهترتیب عبارت است از: جمعه 23 سپتامبر، شنبه 24 سپتامبر، یكشنبه 25 سپتامبر، دوشنبه 26 سپتامبر، سهشنبه 27 سپتامبر، چهارشنبه 28 سپتامبر، شب 29 تا 30 سپتامبر، جمعه 30 سپتامبر.
داستان «تعلیق» شخصیتهای زیاد و حال و هوایی مبهم دارد. جنگ جهانی دوم در سال 1939 شروع شد. تعلیقِ جنگ در سال 1938 خطوط داستانی مغشوشی را بهطور موازی شكل میدهد كه ارتباط شخصیتهای داستان در كنار هم قرارشان میدهد. محور اصلی قصه هم تصمیمهای سیاسی حاكمان اروپای آن دوران است.
در قسمتی از رمان «تعلیق» میخوانیم:
او حرف میزند! ماتیو برای شنیدنش تلاش فراوانی كرد و بعد، مایوس شد و از خیرش گذشت. غذایش را میخورد؛ روبهرویش دختركوچولو یك نان مربایی را گاز میزد؛ فقط هنهنِ آرام چرخها شنیده میشد، شبی بود به شیرینی عسل و كاملاً محصور. ماتیو چشمها را چرخاند و از پشت شیشه به دریا نگاه كرد. پرده صورتی و دایرهایشكل شب بر فراز دریا بسته میشد. با این حال، صدایی درون این تخممرغ شكری رخنه میكرد. صدا همهجا هست، قطار یكراست پیش میرود و صدا درونش است، زیر پاهای بچه، لای موهای زن، توی جیب من، اگر یك رادیو داشتم، روی توری وسایل یا زیر نیمكت روشنش میكردم. صدا اینجاست، صدای گسترده كه تلقتلق قطار را میپوشاند و شیشهها را میلرزاند و من آن را نمیشنوم. او خسته بود، در دوردست پردهای روی آب دید و فقط به آن فكر كرد.
ژاك پیروزمندانه گفت «گوش كن! گوش كن!»
ناگهان همهمه شدیدی از رادیو بیرون زد. اودت یك قدم عقب رفت، تقریباً تحملناپذیر بود. فكر كرد، «چهقدر زیادند. چهقدر تحسینش میكنند!» آنجا، هزاران كیلومتر آن طرفتر، دهها هزار ملعون. صدای آنها كانون آرام خانواده را پر میكرد، و سرنوشت او بود كه آنجا رقم میخورد.
ژاك گفت «بیا! خودش است!»
توفان كمكم داشت میخوابید؛ صداهای تودماغی و خشنی به گوش میرسیدند و بعد سكوت برقرار شد و اودت فهمید كه سخنرانی دارد شروع میشود. بوریس درِ بار را هل داد و صاحب بار به او اشاره كرد كه عجله كند.
این كتاب با 478 صفحه، شمارگان هزار نسخه منتشر شده است.