فصلی از یك رمان : آوریل سرخ اثر سانتیاگو رافائل رونكاگلیولو لومان « آوریل سرخ»

وقایع كتاب آوریل سرخ كه داستانی جنایی است ، در سال 2000 و در كشور پرو می‌گذرد و با پیدا شدن یك جسد در شهری كوچك شروع می‌شود. اكثر اتفاقات كتاب در ماه آوریل روایت می‌شوند

1398/03/18
|
15:18

درباره ی نویسنده : سانتیاگو رافائل رونكاگلیولو لومان (زاده ی 29 مارس 1975)، نویسنده، فیلمنامه نویس، مترجم و روزنامه نگار است. او 5 رمان درباره ی موضوع ترس نوشته است. وی همچنین، نویسنده ی سه گانه ای غیرداستانی است كه در آن ها به آمریكای لاتین در قرن بیستم می پردازد.او در سال 2006 برای رمان آوریل سرخ، موفق به كسب جایزه ی الفاگورا شد. این كتاب به بیش از بیست زبان دنیا ترجمه شده است.
رمان « آوریل سرخ» كه در سال 2006 منتشر و جایزه آلفاگوارا (اسپانیا) را دریافت كرد.
در قسمتی از پشت جلد كتاب آمده است:
چاكالتانا، دادستان منطقه، قصد دارد معمای جسدی را كه سوزانده شده است حل كند. او از قوت گرفتن مجدد گروه چریك‌های «راه درخشان» در هراس است، اما مقامات شهر به دلایلی خواهان سرپوش گذاشتن بر كل ماجرا هستند. او از پا نمی‌نشیند و در طول تحقیقات خود شاهد عمق بی عدالتی، فساد و سركوب در جامعه‌ای است كه روزی به كارآمدی نظام و قوانین حاكم بر آن ایمان داشت.
وقایع كتاب آوریل سرخ كه داستانی جنایی است ، در سال 2000 و در كشور پرو می‌گذرد و با پیدا شدن یك جسد در شهری كوچك شروع می‌شود. اكثر اتفاقات كتاب در ماه آوریل روایت می‌شوند.
شخصیت اصلی داستان، دادستان این شهر است كه گیج از اتفاقی كه افتاده، تحقیقات مخفیانه‌ای را برای پی بردن از آنچه رخ داده، شروع می‌كند. و در این مسیر، گرچه از فساد اداری و رازهای پشت پرده جنایات انجام شده، مطلع می‌شود، اما بزرگترین آسیب را خودش می‌بیند. كه البته در این میان گذشته این دادستان هم بی‌تأثیر نبوده است.

دادستان فلیكس چاكالتانا، فردی تنها و روان‌پریش با رفتارهایی عجیب و غریب است. روزش را با سر زدن به اتاق مادرش و حرف زدن با عكسهای وی شروع می‌كند. قبل از انجام هر كاری با وی مشورت می‌كند. تجربه ازدواجی ناموفق دارد. و تحت تأثیر فشار اتفاقات رخ داده، دست به كاری می‌زند كه انجامش را برای دیگری زشت و مخالف قانون می‌دانست.

غیر از این دادستان كه راوی بخش اعظم كتاب است، داستان یك راوی دیگر هم دارد كه با لحن و نوشتار متفاوتی وقایع را بیان می‌كند و هویتش در پایان مشخص می‌شود.
وی در ادامه توضیح می‌دهد؛ برای همین به جای ماجرای قتل واقعی آن را در قالب سریالی داستانی قرار دادم همانطور كه هنگام تماشای فیلمهای ترسناك چون می‌دانیم آنها دروغ هستند، لذت می‌بریم؛ در حالی كه اگر واقعی بودند چنین چیزی اتفاق نمی‌افتاد.
آوریل سرخ به خاطر وجود قاتلی زنجیره‌ای كه هر كدام از قربانیانش را به شیوه متفاوتی می‌كشد، رمانی جنایی – معمایی محسوب می‌شود.

جملاتی از متن رمان آوریل سرخ را در زیر بخوانید .
آدم‌های هم سن و سالش كه از بچگی می‌شناخت یا مرده بودند یا مهاجرت كرده بودند. در دهه‌ی هشتاد، بیست و خرده‌ای سال‌شان بود، سنی مناسب برای مهاجرت و كاملاً نامناسب برای مردم. به سمت خانه‌اش راه افتاد. متوجه شد تقریباً می‌دود. خانه‌اش كهنه بود اما خوب نگهداری شده بود، همان خانه‌ای كه بچگی‌اش را در آن سپری كرده بود؛ بعد از حادثه بازسازی شده بود. وارد شد و با عجله به اتاق عقبی رفت.

فكر كرد اگر پرونده مربوط به تروریسم باشد، مسؤلیت با ارتش است و اگر هم نه، پلیس باید وارد عمل شود. كار او با افتخار تمام، با تلاش‌های بسیار، حتی با زخم برداشتن در راه انجام وظیفه به پایان رسیده بود. اما دو شب بعد از این واقعه، كابوس‌ها او را راحت نگذاشتند. به خواب‌های همیشگی درباره‌ی آتش، ضربه‌ها هم اضافه شدند، صدای ضربه و فریادهای یك زن.

بیشتر از احساس فقدان قدرت قضایی، آنچه دادستان چاكالتانا را عصبانی می‌كرد احساس خلأ بود. بیست سال هر روز كار دفتری كرده بود و حالا، ناگهان احساس بی‌مصرف بودن می‌كرد. انگار دفترش حبابی از یخ بود كه بین او و باقی دنیا فاصله می‌انداخت.

می‌دانست كار كردن آن قدر‌ها هم مهم نیست. مهم این است كه حتی اگر كاری برای انجام دادن نداری این احساس را در دیگران به وجود بیاوری كه سرت خیلی شلوغ است.

آدم باید حال را داشته‌ باشد تا به گذشته فكر نكند.

هیچ وقت در محاصره‌ی گلوله بوده‌ای در حالی كه می‌دانی زندگی‌ات از یك تكه تپاله هم كم ارزش‌تر است؟ هیچ وقت وارد یك ده پر از آدم شده‌ای بدون اینكه بدانی مردمش به تو كمك خواهند كرد یا تو را خواهند كشت؟ دیده‌ای چطور دوستانت در جنگ كشته می‌شوند؟ با آدم‌ها غذا خورده‌ای با علم بر اینكه این آخرین بار است و دفعه‌ی بعد كه می‌بینی‌شان، احتمالاً توی تابوت‌اند؟ هان؟ وقتی به اینجا می‌رسد، آدم دیگر دوستی پیدا نمی‌كند، چون می‌داند آن ها را از دست خواهد داد.

فكر كرد اگر همه چیز دروغ باشد، پس هیچ چیز دروغ نیست. اگر كسی در دنیایی ساخته از دروغ زندگی كند، همین دروغ‌ها حقیقت دنیایش می‌شوند.

عدالت خداوند باید همین طور باشد، جایی كه همه چیز تویش برعكس می‌شود، جایی كه شكست خورده‌ها پیروزند.

می دانست كه كلماتِ گیر افتاده در گلویش می‌خواهند بیرون بیایند، اما نمی‌دانست چطور باید بیرون بكشاندشان. می‌خواست با یك قاشق راه شان را باز كند. همیشه در كار با لغت‌ها خوب بود، اما حالا به نظر می‌رسید نمی‌تواند كلمه‌های مناسب برای حرف زدن از مهم‌ترین چیز زندگی‌اش را پیدا كند. اشكال كار اینجا بود كه حالا فاقد زمانی بود كه به عنوان یك كارمند جلوی میزش یا یك شاعر جلوی كاغذش برای كار با كلمات داشت. واژه‌هایی كه لازم داشت باید مستقیم از قلبش جوانه می‌زدند و قلبش خشكِ خشك بود.

چیزی كه جست و جو كرده بود این نبود، چیزی از جنس قدرت بود، از جنس كنترل، احساس اینكه در دنیا چیزی ضعیف‌تر از او هم وجود داشت، كه وسط دنیایی كه به نظر می‌آمد می‌خواهد لهش كند، او هم می‌تواند قدرت داشته باشد، نیرومند باشد و كسی را قربانی خودش كند.

دسترسی سریع