این كتاب درباره یاكوف پتروویچ گالیادكین، مشاور رسمی اداره است كه دلباخته دختر مرد ثروتمندی است كه قبل از بازنشستگی سمت اداری مهمی داشته و نسبت به گالیادكین محبت داشته است.
درباره ی نویسنده : فیودور میخایلاویچ داستایفسكی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانكاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است .
رمان همزاد ، یكی از آثار این نویسنده است . این رمان ، داستان تكوین و تحول جنون آقای گالیادكین، یك كارمند اداره است.
این كتاب درباره یاكوف پتروویچ گالیادكین، مشاور رسمی اداره است كه دلباخته دختر مرد ثروتمندی است كه قبل از بازنشستگی سمت اداری مهمی داشته و نسبت به گالیادكین محبت داشته است. اما جوان دیگری كه خواهرزاده رئیس كارمند نیز میباشد بر او ترجیح داده میشود.
در بخشهای مختلف كتاب، گالیادكین در مورد خودش و اخلاقیاتش صحبت میكند و بیان میكند كه چقدر آدم شریف و با عزت نفسی است. در قسمتی از كتاب، گالیادكین برای كریستیان ایوانوویچ – پزشك خود – رفتار و كارهای خودش را چنین شرح میدهد:
من راه خودم را میروم، راهی كه مخصوص خودم است، جناب كریستیان ایوانوویچ. من با دیگران فرق دارم و خیال میكنم آقای خودمم و منت كسی را نمیكشم. من دنبال كسی نمیروم. من هم، كریستیان ایوانوویچ قربان… به گردش میروم، مثل دیگران، و همیشه در خانه نمینشینم. (رمان همزاد – صفحه 19)
من اهل دوز و كلك نیستم و از این هم احساس غرور میكنم. من كارهایم را پنهان نمیكنم و به اصطلاح آبزیركاه نیستم. همهچیزم مثل روز روشن است، بیشیلهپیله! گرچه من هم اگر میخواستم میتوانستم، و خوب میتوانستم، صدمه بزنم و زهر به كام خلق بریزم، و حتی میدانم تیشه به ریشهی چه كسی بزنم و چطور. ولی، كریستیان ایوانوویچ، نمیخواهم خودم را به اینجور كارها آلوده كنم. وجودم را از این پلیدی پاك نگه میدارم. (رمان همزاد – صفحه 22)
صحنه اول رمان همزاد نیز درباره رفتن به یك مهمانی است. مهمانی كه حتی آقای گالیادكین به آن دعوت نشده است، اما فكر میكند كه به آن دعوت شده و باید با نهایت شكوه در آن حضور پیدا كند. برای شركت در این مهمانی، كالسكهای كرایه میكند، برای نوكر خانهاش اونیفورم پیشخدمتی كرایه میكند و خودش بهترین لباس ممكن را میپوشد.
در راه رسیدن به مقصد، در كالسه دیگری رئیس خود را میبیند و همین باعث پریشان شدن احوالش میشود. گالیادكین نمیداند چطور واكنش نشان دهد و این اولین صحنهای است كه دوگانگی در وجود گالیادكین پدیدار میشود:
كرنشی بكنم یا نه، عكسالعملی نشان بدهم یا نه، اقرار بكنم كه بله خودمم یا نه. چطور است وانمود كنم كه من نیستم و این شخصی كه او در كالسكه میبیند شخص دیگری است كه شباهت عجیبی با من دارد و طوری نگاهش كنم كه انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده؛ چون این كسی كه او میبیند من نیستم… نخیر، من نیستم! همین و همین! (رمان همزاد – صفحه 13)
یكی دیگر از موضوعاتی كه نویسنده در این كتاب به آن میپردازد، محیط پرتشنج اداره است كه از نظام ارتشی چیزی كم ندارد. محیطی كه هر كارمند در آن پایه و درجه خاصی دارد و با اونیفورم مخصوصاش شناخته میشود. یعنی اونیفورم شما هویت شما و مهمترین دارایی شما در اداره است. در صورت نداشتن این اونیفورم شما هیچ نیستید. در واقع در این سیستم اداری، آدمها صرفا مهرههای بیارزشی هستند كه هویتی ندارند و هر لحظه ممكن است جایگزین شوند.
افكار گالیادكین پریشان است و مدام لازم دارد كه در مورد چیزی كه میخواهد بگوید فكر كند. اما خودش میگوید كه من سخنپرداز نیستم و نمیتوانم قشنگ حرف بزنم.
جملاتی از متن رمان همزاد را در زیر بخوانید :
آقای گالیادكین، هرچند هوا گرفته و بارانی بود، پنجرههای دو طرف كالسكه را پایین كشیده و با توجه و علاقهی بسیار رهگذران را از راست و چپ تماشا میكرد و همین كه میدید نگاه كسی را بهسوی خود جلب كرده است، باد به غبغب میانداخت و راست مینشست و حالتی بسیار محترمانه و باوقتار اختیار میكرد. (رمان همزاد – صفحه 12)
من میخواستم دوستانه یك چیزی برایتان بگویم. شما، آقایان، همه مرا میشناسید. ولی تا امروز فقط با یك جنبه از شخصیت من آشنا شدهاید. (رمان همزاد – صفحه 34)
هیچ دری نیست كه روی آدم جسور باز نشود. (رمان همزاد – صفحه 48)
آقای گالیادكین همچنان درجا ایستاده، چشمش به دنبال او بود. اما رفتهرفته به خود آمد. با غیظ در دل گفت: «یعنی چه؟ چه شده؟ یعنی من واقعا دیوانه شدهام؟» (رمان همزاد – صفحه 61)
مثل این بود كه همهچیز، حتی طبیعت، علیه آقای گالیادكین شمشیر كشیده بود، اما او هنوز برپا بود و مغلوب نشده بود. احساس میكرد كه شكست خورده است. آمادهی نبرد بود. وقتی بحران بهتش گذشت و به خود آمد، با چنان شور و نیرویی دست بر هم مالید كه هركس او را میدید یقین مییافت كه او اهل تسلیم نیست. (رمان همزاد – صفحه 113)
صحبت حماقت كه باشد گاهی ده دیوانه را حریفم. (رمان همزاد – صفحه 116)
قدرت مرد بیگناه از همان بیگناهی اوست. (رمان همزاد – صفحه 173)