«تابوتهای دستساز» نوشته «ترومن كاپوتی» نویسنده مشهور آمریكایی است.این كتاب داستان قتلهای زنجیرهای را بازگو میكند كه قاتل با فرستادن تابوتهای دستساز، مقتول خود را انتخاب میكند
درباره ی نویسنده : ترومن كاپوتی نویسندهٔ آمریكایی بود. در سن پنج سالگی مادرش او را ترك میكند و سرپرستیاش را خالههایش در نیواورلئان به عهده میگیرند. از سن ده سالگی شروع به نوشتن میكند و اولین داستانش میریام در بیست سالگی منتشر میشود.
اولین رمانش صداهای دیگر، اتاقهای دیگر شخصیت او را به عنوان كسی كه دیگران را همواره به چالش میكشد معرفی كرد.
اوج شهرت ترومن كاپوتی زمانی بود كه كتاب در كمال خونسردی را به چاپ رساند.
«تابوتهای دستساز» نوشته «ترومن كاپوتی» نویسنده مشهور آمریكایی است.این كتاب داستان قتلهای زنجیرهای را بازگو میكند كه قاتل با فرستادن تابوتهای دستساز، مقتول خود را انتخاب میكند و كارآگاهی بانام جیك پیر وظیفه رسیدگی به این پرونده را بر عهده دارد.
ترومن كاپوتی خالق سبك (non-fiction) در ادبیات داستانی است. این سبك به بازگویی و گزارش وقایع واقعی میپردازد كه در قالب یك داستان روایت میشود. كتاب تابوتهای دستساز او نیز از همین سبك پیروی كرده است. راوی این كتاب، ترومن كاپوتی است كه درواقع یكی از اشخاص اصلی و تاثیرگذار در شكلگیری داستان كتاب تابوتهای دستساز است.
او با مخاطب همراه میشود و وقایع را به سبك رئال بازگو میكند بهگونهای كه مخاطب، گاهی در بحث فرورفته و از واقعی بودن اتفاقات وحشتزده میشود. شیوه روایت ترومن در كتاب تابوتهای دستساز، گزارشگری است كه ترومن با دقت به جزئیات، داستان را شاخ و برگ میدهد و مخاطب را با خود به دل داستان میكشاند.
یكی از ویژگیهایی كه سبك ترومن را منحصربهفرد میكند همین دقت در توصیف جزئیات و گزارش دقیق اتفاقات با قلمی مجذوبكننده است.
بخش كوتاهی از كتاب «تابوت های دست ساز » را در زیر بخوانید .
مارس 1975
شهری دریكی از ایالتهای كوچك غرب. شهر مزارع پهناور بسیاری در خودش جایداده و پنبهزارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی كمتر از ده هزار، دوازده كلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابان اصلی شهر تالار سینمایی است كه اگرچه ده سالی میشود فیلمی نشان نداده، همچنان بیروح و ملالانگیز سرپاست. شهر زمانی هتلی هم داشته اما حالا تعطیلشده و این روزها تنها جایی كه یك مسافر میتواند تویش سرپناهی كند متل پریری است.
و اینطور بود كه شب سردی در ماه مارس خودم را همنشین جیك پیر توی اتاق هتلش در حومه زمستان زده و پرباد این شهر غربی كوچك و دلگیر یافتم.
ت. ك: من هیچوقت نتونستم از ترتیب و توالی درست ماجراها سر در بیارم. قضیه شبیه یه پازله كه نصف تیكه هاش گمشدن.
حالا من یه انتخاب سخت جلو روم بود. باید بهش اعتماد میكردم، به زبون میآوردم كه خانواده رابرتز هم قبل مرگشون یه تابوتی عین همین براشون اومده بوده.