این كتاب ، شرح سختیهای زندگیِ جوانی است كه دوران سرزندگی و شادابی خود را به نان درآوردن و گریختن از گرسنگی میگذراند. فكر و ذكر مداوم او، «نان» است و تامین نیازهای اولیه، بر تمام اندیشههایش، سایه افكنده است.
درباره ی نویسنده : هاینریش تئودور بُل ، نویسندهٔ آلمانی و برندهٔ جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (بهخصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن میپردازد.
هاینریش بل 21 دسامبر 1917 در شهر كلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یك كتابفروشی مشغول به كار شد اما سال بعد از آن همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال 1945 را در جبهههای جنگ به سربرد.
در 1971 ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت. او همچنین تا سال 1974 ریاست انجمن بینالمللی قلم را پذیرفت. او در سال 1972 توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود كند.
هاینریش بُل عاشق مردمان ساده و بیغلوغش است و قهرمانان داستانهای او درماندگان و شكستخوردگانند، اما بُل آنها را شكستخورده نمیداند و نشان میدهد كه حرص به كسب مال و مقام، وقتی كه انسان میتواند علیرغم دشواریها تا به آخر انسان باقی بماند، واقعاً در خور استهزاست؛ و هاینریش بُل كسی است كه تا به آخر انسان باقی میماند.
كتاب «نان سالهای جوانی» اثری از این نویسنده است . این كتاب ، شرح سختیهای زندگیِ جوانی است كه دوران سرزندگی و شادابی خود را به نان درآوردن و گریختن از گرسنگی میگذراند. فكر و ذكر مداوم او، «نان» است و تامین نیازهای اولیه، بر تمام اندیشههایش، سایه افكنده است.
راوی داستان، جوانی است كه همّ و غم زندگیاش، نان درآوردن است. این داستان در دههی 1950 میلادی به وقوع میپیوندد؛ دورانی تاریك، درست چند سال پس از پایان جنگ جهانی دوم.
شخصیت اصلی داستان، جوانی حدودا بیستوسهساله است و مانند بُل، میان دو جنگ جهانی و بههنگام بهقدرترسیدن رژیم نازی بهدنیا آمده است. او در دنیایی چشم گشوده كه خود، تاثیری در شكلگرفتنش نداشته است؛ بنابراین اولویت او، این است كه در این دنیای تاریك، گلیمش را از آب بیرون بكشد. جوان در خوابگاهی میزیسته و مستخدمهای داشته كه او را از آینده میترساند و حس ترس را در قلبش، شدت میبخشید
جملاتی از این رمان را در زیر بخوانید :
«گرسنگی قیمتها را به من یاد داد؛ فكر نانِ تازه مرا كاملا از خود بیخود میكرد، و من غروبها ساعتهای متمادی بیهدف در شهر پرسه میزدم و به هیچ چیز دیگر فكر نمیكردم به جز نان. چشمهایم میسوخت، زانوهایم از ضعف خم میشد و حس میكردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان».
آنزمان از اینكه پدرم نامه را با پست سفارشی فرستاده بود، تعجب كردم. هنوز نمیدانستم وقت این را پیدا خواهم كرد كه بهدنبال هدویگ به ایستگاه راهآهن بروم یا نه، زیرا از وقتی كه تخصص تعمیرات و نگهداری ماشین رختشوییهای اتوماتیك را گرفتهام، آخرهفتهها و دوشنبههای ناآرامی دارم.
بهویژه شنبهها و یكشنبهها كه مردها تعطیلاند و با ماشینهای لباسشویی ور میروند، چون میخواهند از كیفیت و نحوهی كار این وسیلهی باارزش و گرانبهایی كه خریدهاند، مطمئن شوند. من هم پای تلفن مینشینم و منتظر تماسهایی میشوم كه اغلب مرا از نقاط پرت و دورافتاده به خود میخوانند.
دوازده ساعت كار، حتی یكشنبه و بعضی اوقات هم یك وعدهی ملاقات با ولف و اولا در كافه یوس؛ غروبهای یكشنبه هم شركت در مراسم دعای دستهجمعی كلیسا كه اغلب به آن میرسیدم و با دلهره از حركات كشیش میفهمیدم كه آیا مراسم اولیه شروع شده است یا نه.
اگر شروع نشده بود، نفس راحتی میكشیدم، و خسته برروی نیمكتی میافتادم، گاهی وقتها هم خوابم میبرد و تازه وقتی كه دستیاران كشیش برای اجرای قسمت پایانی برنامهی نیایش، زنگ را به صدا درمیآوردند، از خواب برمیخاستم. ساعتهایی وجود داشت كه از خودم، از كارم و از دستهایم متنفر میشدم».
«اسم این مستخدمه ویتسل بود و من از چشمان آبیرنگ و خشن او میترسیدم، از دستان شرافتمند و قویاش وقتی ملحفههای رختخواب را صاف و پتوها را تا میكرد – تخت مرا همیشه مانند تخت یك جذامی مرتب میكرد – میترسیدم، همیشه همان سركوفتی را كه حتی امروز هم به شكلی وحشتناك در گوشهایم طنین میاندازد، تكرار میكرد: تو هیچی نخواهی شد – تو هیچی نمیشوی. و همدردی او پس از فوت مادرم كه همه نسبت به من مهربان شده بودند، از همهچیز بدتر بود.
اما وقتی پس از مرگ مادرم دوباره حرفه و محل كارم را تغییر دادم و روزهای زیادی در خوابگاه بیهدف پرسه میزدم تا اینكه كاپلان برایم یك كار تازه پیدا كرد، سیبزمینیها را پوست میكردم یا اینكه جارو به دست در راهروها وقت میگذراندم.
در آن روزها احساس همدردی او دوباره از بین رفته بود و هربار كه به من نگاه میكرد، دوباره پیشبینیاش را درمورد آیندهی من بر زبان میآورد كه: تو چیزی نمیشوی، تو هیچی نخواهی شد.»
با وجود تمام این سختیها، داستان نان سالهای جوانی، نگاهی مثبت و امیدوار به شرایط دارد؛ ویژگیای كه در بسیاری از آثار بل، بهخوبی مشهود است.