چندگاهیست كه مهمان مولانا جلال الدین هستیم. شاعر، عارف و عاشق بزرگ ایرانی كه با مركب بادپای زبان پارسی ما را تا اوج آسمان بالا می برد.
نویسنده: ارسطو جنیدی
سلام بر شما خوبان. بر شما پارسی زبانان. بر شما عاشقان و واصلان حق.
چندگاهیست كه مهمان مولانا جلال الدین هستیم. شاعر، عارف و عاشق بزرگ ایرانی كه با مركب بادپای زبان پارسی ما را تا اوج آسمان بالا می برد.
در چهار گفتار پیشین اشاره ای كوتاه به زندگی مولانا داشتیم و سپس به مفهوم متعالی «نیست شدن» در عرفان ایرانی ـ اسلامی و مصادیق آن و در دو گفتار قبلی نیز به طور اخص انعكاس كلام الله مجید را در مثنوی و نیز كلیات شمس مد نظر قرار دادیم. اشاره شد كه این موضوع به قدری وسیع است كه می توان صدها ساعت از آن سخن گفت و یقین داشت كه حق مطلب ادا نشده. ازین جهت تنها به اشاراتی بس مختصر اكتفا شد.
امروز می خواهیم مطلبی دیگر از مفاهیم طرح شده در نِی نامه مولانا در مثنوی شریف را پیش چشم بگذاریم و آن مفهوم داستان سرایی شیرین و زیبای مولانا در مثنوی شریف است.
مولانا شخصیتی شگفت انگیز و به راستی چند وجهی است. او چنان دقیق و زیبا از هر مطلبی سخن می گوید كه گویی فقط در همان یك موضوع تخصص دارد. وقتی از موسیقی و عظمت موسیقی و اصطلاحات آن سخن به میان می آورد انگار كه موسیقیدانی بس ممتاز و شوریده، لب به سخن گشوده. وقتی از قرآن كریم مطلبی را طرح می كند تو گویی كه مفسری یگانه است و وقتی سخن از اجتماع بر زبان می راند او را جامعه شناسی برجسته و بسیار دقیق النظر می یابیم و ...
در داستان گویی و داستان سرایی نیز او معجزه گر است. او ابتكاراتی چنان شگرف در داستان سرایی دارد كه نه تنها در ادبیات ایران و زبان پارسی بلكه در ادبیات جهان نیز بسیار نو و دلپذیر است و بی مانند است.
پیش از ورود به این بحث تذكر این نكته لازم است كه در تعاریف ادبی دورۀ معاصر، داستان با قصه از نظر ادبی تفاوتی بنیادین دارد كه همواره مورد توجه اهل فن بوده است.
در واقع قصه روایت توالی حوادث علی و معلولی است با نتیجه گیری اكثراً روشن. اما داستان علاوه بر توالی حوادث و سلسله اتفاقات علی و معلولی، دارای عمق و ژرفاست. در داستان ما با شخصیت پردازی روبه رو هستیم و نیز نتیجه گیری به شكل روشن بیان نمی شود بلكه در عمق داستان پنهان است.
اما از آنجایی كه در ادوار كهن غالباً این دو مفهوم را به صورت مترادف المعنی به كار می برده اند و نیز از آن جهت كه حتی با همین تعاریف معاصر نیز، هم داستان و هم قصه در مثنوی وجود دارد، ما در كل این بحث، این دو واژه را مترادف هم و هر دو را به یك معنوی به كار می بریم.
نی نامه خود به راستی داستانی كوتاه و شیرین و اثر گذار است. داستان جدایی عاشق از معشوق و كوشش عاشق برای وصال مجدد در نیستان عالم قدس.
اما جدا از نی نامه، كل مثنوی مشحون از داستان و قصه است. تمامی سخنان مولانا در بستری از داستان و قصه عرضه می شود و این حقیقت نشانگر اینست كه مولانا از تاثیر فراوان قصه و داستان در شنوندگان به خوبی آگاه است.
پیشتر اشاره كردیم كه او فرزند شایستۀ قرآن كریم است.
قرآن نیز مشحون از قصه است. زیرا تاثیر زیبا و معجزه آسای قصه با هیچ مفهوم معنوی دیگری برابر نیست.
جالب است بدانیم كه 61 درصد قرآن كریم قصه است. خداوند در قرآن به رسول اكرم (ص) می فرماید كه: «ما زیباترین قصص را برای تو روایت می كنیم.»
قصه و داستان از قدیمی ترین ادوار تمدن بشری مد نظر صاحبان خرد بوده. تاریخ داستان و قصه تاریخی بس شیرین و مفصل است كه در اینجا از ذكر آن صرف نظر می كنیم.
اما بازگردیم به مثنوی مولانا. مولانا در مثنوی 375 داستان نقل كرده است.
برخی از منابع سخن مولانا عبارتند از: مقالات استاد بزرگش، شمس، و كتبی دیگر چون فرج بعد از شدت، كلیله و دمنه، قابوس نامه، كتب حدیث و قرآن كریم.
اما ابتكارات و لطائف كار مولانا در داستان گویی سبب شده كه این هنر دشوار و جذب كننده، درخششی خیره كننده در مثنوی پیدا كند.
مولانا داستان و قصه را پیمانه ای می داند كه دانه های گندم معرفت و حقیقت در آن ریخته شده و مهم آن دانه ها است و نه جام و پیمانه به تنهایی:
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی مثال دانه است
دانۀ معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
علت بیان چنین حقیقتی از زبان مولانا آنست كه وی می خواهد متعصبین دینی را از جهل خود بیرون آورد. زیرا بسیاری از متعصبین به جای نظر فكندن در دانه های پیمانه به پیمانه می نگردند و از خوشه های طلایی حكمت و معرفت محروم می مانند.
از دیگر سو مولانا در روایت قصه بسیار بسیار مبتكر و تواناست. او تمامی آن چه را كه یك قصه گوی خوب باید رغایت كند تا دل ها را شیفتۀ كلام خود سازد به بهترین وجهی رعایت می كند.
صحنه پردازی های او بی مانند است. تمامی جزیات را به خوبی شرح می دهد. زبان شخصیت های قصه های مولانا زبانی است متناسب با خود آن شخصیت ها. آنگاه كه از زبان یك آهنگر یا كشاورز سخن می گوید زبان او چنان شبیه و متناسب با این افراد است كه مخاطب را شگفت زده می كند. و زمانی كه از زبان پادشاه یا یك قاضی سخن می گوید كلامش به قدری متناسب با این افراد است گویی مولانا هزار سال پادشاه یا قاضی بوده. این امتیاز در كل ادبیات كهن ما خاص مولاناست و بس. هیچ كدام از بزرگان عرصۀ ادب در ادوار كهن ما چنین متناسب با هر شخصیتی زبان نقل داستان را تنظیم نكرده اند. زیرا اساساً نگاه داستان گویی كهن نگاه «دانای كل» بوده است و دانای كل نیز هر كلامی را متناسب با زبان خاص خود تعریف می كند. این شیوه تنها خاص ادبیات ایران نبود بلكه شیوه مرسوم و بسیار غالب ادبیات كلاسیك جهان در حوزه داستان سرایی همین است.
زبان داستان گویی مولانا نیز دانای كل است اما وقتی از شخصیتی با ویژگی های خاص اخلاقی و اجتماعی او سخن می گوید گویی در زیر پوست آن شخصیت جای می گیرد و دنیا را از دریچۀ چشم او می نگرد. از این جهت باید گفت هیچ ایراد و نقصی بر دیگر بزرگان والاقدر ادبیات ایران و جهان وارد نیست، بلكه این امتیاز مولاناست كه در این شیوۀ قصه گویی ید بیضایی استثنایی آشكار نموده است.
ویژگی دیگر داستان پردازی مولانا جهش و پروازهای شگفت انگیز، زیبا و عاشقانۀ او در دل داستان هاست كه امروزه از آن به «جریان سیال ذهن» تعبیر می شود. مولانا چنان شوریده طبع است كه در بسیاری از موارد، آنگاه كه موضوعی به خاطرش می رسد و در آن دم بسی مهم می نماید، داستان را قطع می كند، شنوده را وعده می دهد كه به زودی به سر قصه باز می گردد و بعد می گوید: «عجالتاً می خواهم موضوع دیگری را برایتان بیان كنم. اكنون دل به این مبحث دهید تا دوباره به سر قصه باز گردیم.»
این شیوه در ادب كهن ما تا حدود اندكی رواج داشت و به ویژه در ادبیات عرفانی ما رنگی زیبا به خود گرفته، اما چندان شایع نبود. علت این جریان سیال ذهن مولانا و پروازهای مكرر او از موضوعی به موضوع دیگر آن هم وسط قصه، آنست كه مثنوی یك اثر تقریری است. بدان معنا كه مولانا با طبع بسیار جوشان خود همینطور پشت سر هم و بداهه شعر می سرود و حسام الدین چلپی سخنان وی را می نوشت. بدیهی است كه وقتی كسی مطلبی را تعریف می كند بیشتر ذهنش از مطلبی به مطلب مشابه پرواز می كند.
ویژگی دیگر مولانا در قصه گویی، طنز بسیار بسیار شیرین و لطیف او در بعضی قصه هاست. در مواردی ما داستان هایی را در دل مثنوی شریف می بینیم كه در منابع اصلی خود هیچ مایه ای از طنز ندارند و كاملاً جدی تلقی می شوند. اما مولانا رنگی از طنز به آن ها می زند. بدین شكل كه در روایت داستان چنان زیبا سلسله حوادث علی و معلولی را چینش می كند كه صحنه ها و گفتارها به شدت خنده آور و لبریز از طنز می شوند.
داستان خرس و صاحب او كه امروزه با نام دوستی خاله خرسه از آن یاد می كنیم، مصداق بارز این طنازی مولاناست.
اصل این داستان متعلق است به كتاب زیبای كلیله و دمنه. در متن كلیله و دمنه داستان با پایانی دلخراش و بسیار تكان دهنده پایان می پذیرد و نه تنها هیچ خنده ای در صحنه مرگ مرد در زیر بار سنگین آن سنگ بزرگ مشهود نیست، بلكه صحنه ای فوق العاده دلخراش و غم آلود برای ما مجسم می گردد كه البته بسیار استادانه، زیبا و اثر گذار است و یك اثر ابی ـ هنری كم نظیر.
اما مولانا داستان را در روایت خود طنزآلود بیان می كند. او هیچ تغییری در بافت استادانۀ قصه نیاكان ایجاد نمی كند، بلكه چنان نكات ریز و جالب و زیبایی را پدید می آورد كه صحنۀ كوبیدن تخته سنگ توسط خرس بر روی صورت مرد بی نوای ابله، از صحنه ای دلخراش و تراژدی، به صحنه ای بسیار بسیار خنده دار مبدل می شود.
از این جاست كه می توان دریافت تا چه میزان نگاه هنرمند و نقل یك هنرمند می تواند اثر گذار باشد: صحنه ای گریه دار به صحنه ای بسیار خنده آور تبدیل شود و یا به عكس. و این معجزۀ هنر و هنرمند است.
این مبحث «قصه گویی» مبحثی بسیار مهم، دلكش و جذاب و شیرین است كه مجالی بس گسترده تر را می طلبد و ما این مجال را در هفتۀ آتی به دست خواهیم آورد.
و باز هم به یاد بیاوریم كه این همه داستان های شیرین و لبریز از جاذبه به لطف زبان زیبای پارسی امروز در دست ما فرزندان مولاناست. پس زبانی را كه چنین كام ما را شیرین می سازد نیكو بداریم...
و سلام بر آنان كه زندگی ایشان داستانی است خواندنی و دلكش.