كتاب «بیچارگان»، نخستین رمان نویسندهی برجسته و معروف روس، «فئودور داستایوفسكی» است. در این كتاب، دختر جوان و مردی كه خویشاوند یكدیگر و هردو فقیر هستند، از راه مكاتبه با هم ارتباط برقرار میكنند.
درباره نویسنده : فیودور میخایلاویچ داستایفسكی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانكاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است.
كتاب «بیچارگان»، نخستین رمان نویسندهی برجسته و معروف روس، «فئودور داستایوفسكی» است. این رمان كوتاه در سال 1846 میلادی به چاپ رسید. در این كتاب، دختر جوان و مردی كه خویشاوند یكدیگر و هردو فقیر هستند، از راه مكاتبه با هم ارتباط برقرار میكنند. داستایوفسكی این رمان را با الهام از داستاننویسی نیكولای گوگول، به سبك نامهنگاری نوشته است.
بخش هایی از این داستان را در زیر بشنوید :
«پیشتر راجع به ترزایی كه اینجا داریم برایت نوشتهام او هم زن زیبا و قابل اعتمادی است. و من همهاش نگران نامههایمان بودم. چطور باید این نامهها تحویل میشد؟ و بعد، بخت یار ما بود، و خدا ترزا را برایمان فرستاد. زن مهربان و نازنینی است. اما خانم صاحبخانه هیچ رحم و شفقتی ندارد. از بس از ترزا كار میكشد فرسودهاش میكند، انگار یك پادری كهنه است.
اتاق من، نمیدانی چه سوراخ موشی است، واروارا آلكسییونا! خب، اتاق اجارهای است دیگر! پیشتر مثل یك زاهد واقعی زندگی میكردم، یادت كه میآید. در آرامش و سكوت؛ حتی صدای افتادن یك سوزن را هم میشنیدی. اینجا، به عكس، هیچ چیز نیست مگر سروصدا، داد و قال، قشقرق!
اما تازه، نمیدانی همه چیز اینجا به چه ترتیب است. فقط یك راهروی دراز را در نظر بگیر كه بینهایت تاریك و بینهایت كثیف است. دست راستت یك دیوار لخت است، و دست چپت چیزی نیست غیر از در و در و در، درست مثل اتاقهای شمارهدار هتل، كه ردیف به ردیف پشت سر هم هستند...».
بالاخره، با كمال تاسف مجبورم با تو دعوا كنم. ماكار آلكسیویچ خوبم، پذیرفتن هدایای تو برای من واقعاً دشوار است. می دانم كه چقدر برایت گران تمام می شود و برای تهیه آنها باید ایثار كرده و خود را از خیلی چیزها محروم سازی. چندین بار گفته ام كه اصلاً نیاز به چیزی ندارم! واقعاً هیچ چیز! می دانی كه نمی توانم محبت های بی دریغ تو را جبران كنم. چرا آن گلها را فرستاده ای؟ یك شاخه گل حنا كافی بود، چرا این همه شمعدانی فرستادی؟ كافی است كه آدم یك كلمه در مورد گل شمعدانی حرف بزند و تو فوراً بروی و بخری، بدون شك قیمتش هم خیلی زیاد بوده است. اما این گلهای كوچك و دوست داشتنی سرخ چلیپا فوق العاده زیبا هستند، از كجا خریدی؟ گلدان را بالای پنجره قرار داده ام. می خواهم نیمكتی هم پایین آن بگذارم و آنها را از گلهای دیگر بپوشانم، فقط كمی صبر كن تا پولدار شوم. فدورا هرگز از نگاه كردن به آنها خسته نمی شود، اینجا از زیبایی گلها مثل بهشت شده است. راستی چرا شیرینی؟
ماكار آلكسیویچ، نامه ات با نامه های دیگر تفاوت داشت. در نامه اخیرت، بهار، پرندگان و رایحه گلها را احساس كردم. مطمئن بودم كه اشعاری هم نوشته ای! باید می نوشتی ماكار آلكسیویچ. در مورد پرده باید بگویم كه اصلاً در فكر آن نبودم. شاید هنگام زمین گذاشتن گلدانها به كنار رفته است. آه، ماكار آلكسیویچ، برایم مهم نیست كه چه می گویی یا چگونه می خواهی مرا متقاعد كنی كه تمام پولت را صرف رفع نیاز شخصی خود می كنی. تو نمی توانی چیزی را از من پنهان داری. می بینم كه به خاطر من ساده ترین احتیاجات شخصی خود را نادیده می گیری. چه چیزی تو را وادار ساخت تا اطاقی را كه در آن آرامش و سكوتی وجود ندارد اجاره كنی؟ تو در اینجا در رنج و زحمتی. تو علاقه مند به تنهایی هستی و آن را در این اطاق نمی یابی. تو با حقوق خود می توانستی بهتر از این زندگی كنی. فدورا می گوید كه در گذشته زندگیت به مراتب بهتر از حالا بوده، آیا حقیقت دارد كه تمام عمرت را در تنهایی و فقر و افسردگی به سر برده ای؟ و هرگز كلام محبت آمیزی در آن بیغوله هایی كه از بیگانگان اجاره می كردی نشنیده ای؟ مهربانم، چقدر دلم برایت می سوزد! اما ماكار آلكسیویچ سعی كن خوب زندگی كنی. می گویی كار كردن با نور شمع چشمانت را ناراحت می كند پس چرا این كار را می كنی؟ به طور حتم روسای تو می دانند كه فردی كوشا هستی. ...