مولانا جلال الدین، خورشید عرفان ایران (قسمت چهارم)

امروز در دنبالۀ سخنمان از خوبی و نیكویی كه در وجود مهربان مولانای عزیز متجلی شده، طبق قراری كه هفتۀ پیش گذاشتیم، از انعكاس آیات نورانی وحی در اشعار و سخنان مولانا شمّه ای را به مشام جان عاشقان خواهیم رساند.

1398/02/15
|
12:25

نویسنده: ارسطو جنیدی

ای عاشقان حق سلام بر شما خوبان باد.
امروز در دنبالۀ سخنمان از خوبی و نیكویی كه در وجود مهربان مولانای عزیز متجلی شده، طبق قراری كه هفتۀ پیش گذاشتیم، از انعكاس آیات نورانی وحی در اشعار و سخنان مولانا شمّه ای را به مشام جان عاشقان خواهیم رساند.
مثنوی را بسیاری از عارفان و حتی مفسران كلام الله مجید، قرآن پارسی نامیده اند.
شیخ بهایی در ستایش از مثنوی شریف چنین می سراید كه:

مثنویِ معنویِ مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی

من نمی گویم كه آن عالی جناب
هست پیغمبر، ولی دارد كتاب

خوانندگان ارجمند در نظر داشته باشند كه شیخ بهایی یك شخص بسیار ممتاز است كه چنین سخنی بر قلم او جاری شده. او امام جماعت پایخت حكومت صفویه به شمار می رفت. او مرجع بزرگ شیعه و صاحب مهمترین كتب حدیث و روایت و تفسیر بود.
این جاست كه می توان دریافت عظمت وجودی مولانا به عنوان یك شخص سنّی تا چه پایه ایست كه یك پیشوای والاقدر شیعه چنین تمجید و ستایشی از او می كند.
حالا نمونه هایی از عشق مولانا به وجود مقدس حضرت پیغمبر اكرم(ص) را ذكر می كنیم همراه با انعكاس هایی خیره كننده از قرآن كریم در اشعار این عاشق پاكباختۀ خداوند. در كتاب كلیات شمس، در غزلی دلكش مولانا چنین می سراید:
جامه سیه كرد كفر نور محمد رسید
طبل بقا كوفتند ملك مخلد رسید
با آمدن محمد مصطفی (ص) كفر عزادار شد. زیرا محمد عالیترین درجۀ ایمان است و عشق. او با آمدنش حتی در دل كافران نیز نور امید را برافروخته است تا بدانند كه در رحمت الهی هرگز بسته نمی شود. پس بدیهی است كه كفر كه همان شیطان باشد دیگر از ناامیدكردن انسان های مشتاق خوبی و تعالی عاجز خواهد بود. پس باید هم عزادار باشد كه نور محمد(ص) تابیدن گرفته است. آن گاه كه خورشید می تابد، موش كور پرشان می شود و نالان و تنگنای تاركی و سیاهی خویش پنهان.
مولانا اشاره می كند كه اگر آسمان چنین فراخ است و بزرگ و زیبا به سبب وجود مقدس رسول خاتم است. اینجا نكته ای مهم باید در نظر گرفته شود. در معارف اسلامی و عرفان ما، وجود مقدس و نور بی همانند حضرت محمد مصطفی(ص) یك وجود ازلی و ابدی است. گرچه جسم حضرت در زمان و مكانی خاص تجلی نموده است اما نور وجود ایشان و روح كامل و سراسر درخشان ایشان ازلاً و ابداً وجود داشته و دارد. خود حضرت در حدیثی می فرمایند كه: «من پیغمبر بودم در حالی كه هنوز گِل حضرت آدم سرشته نشده بود.» در حقیقت ایشان برترین و كامل ترین آفریده خداوند هستند و نور محض خداوند و وحی هم از مجرای وجود آن حضرت است كه جاری و ساری شده است. او بر كل كائنات مبعوث شده است در تمام دوران ها و در تمام مكان ها. مولانا در مثنوی نیز بر این حقیقت تأكید می كند كه:
ما كجا بودیم كان دیّان دین
عقل می كارید اندر آب و طین

آری، او بر كل هستی مبعوث شده و بر زنبور عسل نیز اوست كه وحی كرده است. فراخی آسمان به سبب وجود اوست و سرسبزی زمین نیز:
روی زمین سبز شد جیب درید آسمان
بار دگر مه شكافت روح مجرد رسید
اگر تا پیش از حضرت رسول شیرینی و شِكر ایمان در نقاطی از گیتی به مذاق عده ای رسیده بود، حال او شِكر ایمان و نور حقیقت را بر همه جهانیان عرضه داشته است.
گشت جهان پر شكر بست سعادت كمر
خیز كه بار دگر آن قمرین خد رسید
دل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمان
شرح دل احمدی هفت مجلد رسید
پیك دل عاشقان رفت به سر چون قلم
مژده همچون شكر در دل كاغد رسید
آن همه شیرینی واقعی كه بدون آن كام جان انسان هرگز شیرین نمی شود، در دل قرآن كریم و بر كاغذ جای گرفته است.
كاغذ این جا منظور كتاب قرآن است. شیرینی واقعی ایمان است كه بدون آن هیچ كس به راستی احساس سعادت و نیك بختی نخواهد كرد. این ایمان است كه انسان را از ترس مرگ و نابودی می رهاند. این ایمان است كه به انسان گوشزد می كند كه نیكی هرگز بی پاسخ و بی پاداش نمی ماند. این ایمان است كه به انسان مژده می دهد كه خداوند همیشه و همه جا با اوست. این ایمان است كه انسان را گل سرسبد آفرینش می داند و به انسان یادآور می گردد كه ای انسان تو از همه عالم برتری و خداوند همه هستی را برای تو آفریده است. پس مبادا كه وجود خویش را به آن چه كه مادون توست بفروشی كه خریدار جان و ضمیر پاك تو خداوند است.
آری، اگر انسان باور به جاودانگی و زندگی پس از مرگ نداشته باشد دیگر كدام شیرینی مادی می تواند به راستی او را شادمان و كامش را شیرین كند؟ زیرا او همواره در حال حركت كردن به سوی هیولایی به نام مرگ است.
استاد مولانا، شمس تبریزی در مقالات شمس چه زیبا می فرماید كه: من در عجم از كسی كه بدون بشارت جاودانگی، چگونه می تواند شاد و سرخوش باشد.
اگر ما باور نداشته باشیم كه اعمال ناپسند ما به سوی ما بازمی گردند، دیگر نیكی و اخلاق را چه معنا و مفهومی هست؟ اگر خوبی را قدر و منزلتی نیست پس چرا نیك باشیم؟ این شِكر ایمان است كه درگوش جان ما فریاد برمی آورد كه ای انسان، هرگز خوبی و بدی مساوی نیستند. هرگز زشتی و زیبایی مساوی نیستند. هرگز كور و بینا برابر نیستند. ای انسان تو از خدایی و به سوی خدابازمی گردی. تو هرگز در گور خاكی نمی گنجی. جسم تو تمام تو نیست. روح تو از هر پرنده ای پرّان تر است. مولانا در غزلی دیگر چه با استحكام و با اطمینان این سخن را می گوید:
از مرگ چه اندیشی؟ چون جان بقا داری
در گور كجا گنجی چون نور خدا داری
خوش باش كزان گوهر عالم همه شد چون زر
مانندۀ آن دلبر بنما كه كجا داری؟

و این است معجزۀ ادبیات، كه شاعران بزرگ بدون آن كه استدلال منطقی را ذكر كنند، چون خود به راستی به حقانیت كلامشان اعتقاد دارند، در دل مخاطبشان نیز اعتقاد می آفرینند. به عبارت دیگر چون سخنشان از عالم یقین آمده، در دل ما نیز یقین می آفریند.
در دنبالۀ غزلی كه آغاز كردیم، باز هم مولانا هدایای قرآن كریم را برمی شمرد:
چند كند زیر خاك صبر روان‌های پاك
هین ز لحد برجهید نصر موید رسید
طبل قیامت زدند صور حشر می دمد
وقت شد ای مردگان حشر مجدد رسید
آیا ما فقط یك رستاخیز داریم و بس؟ آیا اگر انسانی در مسیر تكامل باشم و تشنۀ بهتر و بهتر شدن، نباید برای خود قبل از مرگ رستاخیزی برپا كنیم؟ آری. انسان در مسیر تعالی در همین عالم خاك در لحظه ای كه به راستی پیام محمد (ص) و سخن قرآن كریم را دریابد دچار چنان رستاخیز عظیمی می شود كه تمام هستی او را تحت تاثیر قرار خواهد داد. آتشی این تحول بسیار بزرگ، تمامی خس و خاشاك وجود او را می سوزاند و او را پاك پاك می كند. پاك چون آتش. زیرا شعلۀ فروزندۀ ایمان وقتی به جان انسان افتاد، خود انسان نیز یك پارچه آتش خواهد شد. و آتش را نه از خس و خاشاك طمع و حسد و كینه هراسی هست و نه از تاریكی جهل و دورغ و شیطان بیمی.
بُعثِرَ ما فی القبور حُصِّلَ ما فِی الصّدور
آمد آواز صور روح به مقصد رسید
در این بیت زیبا، مولانا با آوردن عین كلمات وحی از این نكته خبر می دهد كه با آمدن احمد(ص) قیامتی بزرگ بر پا شد، گویی در صور اسرافیل دمیدند و مردگان زنده شدند.
در مثنوی شریف نیز مولانا می فرماید:
پس محمد صد قیامت بود نقد
چون كه حل شد در فنائش حل و عقد
در دنبالۀ غزل چنین می خوانیم:
دوش در استارگان غلغله افتاده بود
كز سوی نیك اختران اختر اسعد رسید
ستارگان میان خود جشنی برپا كرده بودند و صحبت در میانشان در افتاده بود كه آن ستارۀ بسیار مبارك كه از همه درخشان تر و باسعادت تر است، از راه رسیده است. ستارگان، استعاره است از پیغمبران دیگر و ستارۀ باسعادت هم احمد(ص) است كه سرور همۀ انبیاء و اولیاء است.
با توجه به كوتاهی فرصت، غزل را خلاصه می كنیم:
از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا عشرت سرمد رسید
سخنان زیبای خداوند در قرآن و در آینۀ ادبیات دل ربایی بسیاری دارد اما هركجا گلی هست خاری نیز هست و هركجا كوهی هست بی شك درّه ای نیز وجود خواهد داشت. پس چه بهتر كه در برابر نامحرمان و خام اندیشان كه هیچ استدلال و هیچ بیّنه و گواهی ایشان را قانع نمی كند، انسان حكیم، سخن خویش را كوتاه كند و دُرّ و مرجان حكمت را تنها نثار جواهرشناس كند نه پیله ور.
این مبحث، یعنی انعكاس كلام وحی در آثار مولانا، بحثی است بسیار بسیار مفصل و گسترده. مولانا فقط در مثنوی شریف بیش از دوهزار نقل قول مستقیم از قرآن دارد كه عین آیات كریمۀ قرآن را ذكر كرده و این غیر از نقل محتوا و مضامین قرآنی است. پس دوستان ملاحظه می فرمایند كه با چه دریای بی كرانه ای مواجه هستیم. از این جهت در همین جا این بحث شیرین و دلكش و گسترده را پایان می بخشیم و عاشقان آگاهی را به پی گیری این موضوع جالب و گوارا دعوت می نماییم. در مجال های بعدی باز هم به انعكاس قرآن در سخنان مولوی اشاره خواهیم كرد. در هفتۀ آتی و چند هفتۀ پس از آن مباحث دیگری از اندیشه و كلام این جلال الدین دوست داشتنی را طرح می كنیم و از این سفرۀ رنگارنگِ عشق، میوۀ خداپرستی، خوبی و حكمت را بر می گزینیم.
سفره ای كه از جنس زبان پارسی است و تمامی نعمات آن نیز از زمین اهورایی فرهنگ ایران زمین آب معرفت نوشیده اند.
شادكام و عاشق باشیم... چون مولانای عزیزمان

دسترسی سریع