داستان فرهنگ:« قاضی و جلادش » اثر فردریش دورنمارت « قاضی و جلادش »

قاضی و جلادش،این رمان، داستانی پلیسی و جذاب است كه با قتل افسر پلیسی به نام اشمید كه از منظم‌ترین و ماهرترین افسرهای جوان اداره پلیس است شروع می‌شود.

1398/02/10
|
16:05

درباره ی نویسنده : فریدریش دورنمات (به آلمانی: Friedrich Dürrenmatt) نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس برجسته سوئیسی در پنجم ژانویه (15 دی) 1921 در یكی از روستاهای اطراف شهر برن در كشور سوئیس متولد شد.
كتاب قاضی و جلادش اثر فریدریش دورنمات، نمایشنامه و رمان‌نویس مشهور سوئیسی است كه به همراه كتاب دیگر او – سوءظن – طی سال‌های 1950 تا 1952 نوشته شده‌اند. نیاز مالی – به دلیل بیماری دورنمات و همسرش – سبب خلق این دو اثر شد، و شروع آثار بعدی او در زمینه ادبیات پلیسی شد.
این رمان، داستانی پلیسی و جذاب است كه با قتل افسر پلیسی به نام اشمید كه از منظم‌ترین و ماهرترین افسرهای جوان اداره پلیس است شروع می‌شود. بعد از این اتفاق، تحقیقات آغاز می‌شود و قهرمان داستان، كه به هیچ‌ وجه شبیه قهرمان داستان‌های پلیسی نیست وارد می‌شود. بازرس پیر و بیماری به اسم برلاخ كه در روزهای آخر عمر خود است.
با وجود اینكه برلاخ ظاهری قهرمانانه ندارد اما ماموری كاركشته است كه در ضمن، رییس مامور كشته شده، یعنی اشمید نیز می‌باشد. در بخش دیگری از داستان كتاب متوجه می‌شویم كه بازرس در گذشته، روزی در می‌خانه‌ای با یك مرد شرط‌بندی عجیبی می‌كند كه سرگذشت هر دو آن‌ها را تغییر می‌دهد.

كسی كه بازرس با او شرط‌بندی كرده بود، فردی به اسم گاستمان است. شخصی كه در پوشش سیاست و دیپلماسی جنایت‌های سیاه و پلیدی انجام می‌دهد و در زمان شرط‌بندی بازرس برلاخ با گفتن این جمله كه «انسان مهره‌ی شطرنج نیست كه جنایتكارها به دلخواه حركتش بدهند، هر جنایتكاری زمانی دستش رو می‌شود.» با او شرط می‌بندد كه روزی او رابه سزای اعمالش برساند. در ادامه كتاب قاضی و جلادش بازرس متوجه اتفاق عجیبی می‌شود و…
موضوع جالب توجه درباره داستان، آخر آن است . جایی كه می‌فهمید افسر چانتس از روی حسادت به موقعیت و موفقیت همكارش، اشمید، اقدام به قتل او كرده تا بتواند موقعیت كاری و حتی نامزدش آنا را تصاحب كند و دقیقا در لباس چانتس اما در مقام اشمید زندگی كند. در نهایت وقتی كتاب تمام می‌شود با خودت فكر می‌كنی كه حسادت آدم‌ها را به كجا می‌تواند برساند.

طی داستان با فضاسازی‌های جالب، ملموس و كاملا متناسب با موضوعی بود كه نویسنده انتخاب كرده بود، روبه‌رو هستیم و فریدریش دورنمات واقعا در این كتاب فضایی پر از هراس و امید، ابر و افتاب و مرگ و زندگی خلق كرده است.
بخش هایی از كتاب قاضی و جلادش را در زیر می خوانید :
می‌گفتی جنایت، حماقت است، چون غیرممكن است بشود با انسان‌ها مثلِ مهره‌های شطرنج رفتار كرد. من، برخلافِ تو، كمتر از از سرِ اعتقاد و بیشتر برای مخالفت با تو، با اطمینان می‌گفتم كه درست همین بی‌نظمیِ روابطِ انسانی، جنایت را ممكن می‌كند، و باز به همین دلیل، تعدادِ بی‌شماری جنایت نه فقط كیفر نشده‌اند، بلكه بدونِ انعكاس هم مانده‌اند؛ انگار كه فقط در ناخوداگاه اتفاق افتاده باشند.

خب، برنامه‌ریزی هم هست، چرا كه نه. برای همین هم به عنوان همزاد گاستمان، آدمی را تصور می‌كنم كه می‌تواند جنایتكار باشد چون اخلاق و فلسفه‌اش شرارت است و شرارت را هم با همان تعصبی انجام می‌دهد كه آن دیگری از روی بصیرت، نیكی را.

تو یك سال دیگر وقت زندگی‌كردن داری و چهل سال بی‌وقفه تعقیبم كرده‌ای. این صورت حسابش است. برلاخ، بحث ما، در آن میخانه‌ی بوگندوی حومه‌ی شهر توفان، غرق دود غلیظ سیگارهای تركی، درباره‌ی چی بود؟ تو می‌گفتی كه عدم كمال انسانی، این واقعیت كه ما هیچ‌وقت نمی‌تونیم شیوه‌ی عمل فرد دیگر را با اطمینان پیش‌بینی كنیم، و این‌كه ما نمی‌خواهیم در برنامه‌ریزی‌هایمان عنصر اتفاق را كه‌ همه‌جا نقش دارد دخالت بدهیم، باعث می‌شود بیشتر جنایتكارها به‌ناچار دستشان رو بشود. می‌گفتی جنایت حماقت است.

شرطی بود كه با تمام غرورمان زیر آن آسمان بستیم، مثل وقتی كه نمی‌توانیم یك شوخی وحشتناك را، حتی اگر كفرآمیز باشد، نكنیم؛ فقط چون گفتنش وسوسه‌مان كرده است، وسوسه اهریمنی ذهن توسط ذهن.

دسترسی سریع