فصلی از یك رمان : « شرق بهشت » اثر جان اشتاین بك « شرق بهشت »

جان اشتاین بك ،یكی از شناخته شده‌ترین و پرخواننده‌ترین نویسندگان قرن بیستم آمریكاست. از بهترین آثارش می‌توان به خوشه‌های خشم (1939) اشاره كرد.

1398/01/25
|
15:55

درباره ی نویسنده : جان اشتاین بك ،یكی از شناخته شده‌ترین و پرخواننده‌ترین نویسندگان قرن بیستم آمریكاست. از بهترین آثارش می‌توان به خوشه‌های خشم (1939) اشاره كرد.
جان استاین‌بك در سال 1902 در كالیفرنیا به‌دنیا آمد. پدرش خزانه‌دار و مادرش آموزگار بود. پس از تحصیل ادبیات انگلیسی در دانشگاه استانفورد، در سال 1925 بی‌آنكه دانشنامه‌ای دریافت كرده باشد دانشگاه را رها كرد و به نیویورك رفت. در این شهر خبرنگاری كرد و پس از دو سال به كالیفرنیا برگشت. مدتی به عنوان كارگر ساده، متصدی داروخانه، میوه‌چین و… به كار پرداخت و به همین سبب با مشكلات برزگران و كارگران آشنا شد. پس از آن پاسبانی خانه‌ای را پذیرفت و در این زمان وقت كافی برای خواندن و نوشتن پیدا كرد. زمانی كه جهان به‌سرعت به سمت مدرنیسم پیش می‌رفت و ادوات جدید كشاورزی جایگزین بیل و گاوآهن می‌شد، او در اندیشهٔ غم و درد و رنج آنان بود. نخستین اثرش جام زرین را در سال 1929 نوشت. نگاه انسان‌دوستانه و دقیق او به جهان پیرامون و چهرهٔ رنج‌كشیدهٔ خودش سبب درخشش او در نوشتن آثاری چون موش‌ها و آدم‌ها و خوشه‌های خشم شد.
خوشه‌های خشم او در سال 1939 منتشر شد و جایزه پولیتزر را از آن خود كرد. استاین‌بك به سبب خلق این آثارش جایزهٔ نوبل سال 1962 را برد. از نوشته‌های دیگر او به چمنزارهای بهشتی، به خدایی ناشناس، تورتیلافلت، دره دراز، ماه پنهان است، دهكدهٔ ازیادرفته، كره اسب كَهَر، شرق بهشت، مروارید و پنجشنبهٔ شیرین می‌توان اشاره كرد.
بخش هایی از رمان « شرق بهشت » اثری از این نویسنده را در زیر بخو.انید .

دره سالیناس در كالیفرنیای شمالی قرار دارد. شیاری است بلند با كف پهن میان دو رشته كوه. رودخانه با انشعاب‌های كوچك و بزرگش، تا خلیج مونتری در آن جریان دارد.

نام‌هایی را كه در بچگی به هر یك از گیاه‌ها و گل‌های نهفته آن داده بودم هنوز به‌یاد دارم، و نیز مخفی‌گاه هریك از وزغ‌ها و ساعت تابستانی بیدار شدن پرنده‌هایش را. فصل‌هایش و درخت‌هایش، مردمانش و رفتار و كردارشان و حتی رایحه‌هایش هم در خاطرم هست. خاطره‌های مربوط به حس بویایی بسیار غنی و پردوام است.

قله‌های گابیلن را یادم هست كه در سمت خاور بر دره مشرف بودند، قله‌هایی روشن و شاد، آفتابگیر و زیبا، قله‌های افسون‌كننده‌ای كه آدم دلش می‌خواست از كوره‌راه‌های ولرمش با تلاش بالا برود، انگار از زانوان مادری عزیز بالا بلغزد. كوه‌های دلفریبی بودند كه زینت‌شان علف‌های سوخته از هُرم آفتاب بود. در طرف باختر سلسله‌كوه‌های سانتا لوچا ، در دل آسمان نقش بسته بودند، توده‌ای تیره و مرموز كه میان دریا و دره حائل بودند ــ غیر دوستانه و خطرناك. از باختر همیشه می‌ترسیدم و خاور را همیشه دوست داشتم. نمی‌توانم بگویم چرا. شاید به این دلیل كه روز از قله‌های گابیلن می‌دمید و شب بر فراز بلندی‌های سانتالوچا فرود می‌آمد. شاید هم احساسی كه من نسبت به این دو رشته كوه داشتم به تولد و مرگ روز پیوند داشت.

از هر سوی دره تندآب‌هایی از فراز گلوگاه‌ها فرومی‌ریختند تا به رود اصلی بپیوندند. در زمستان‌های پر باران، تندآب‌ها حجم بیشتری پیدا می‌كردند، در نتیجه رود طغیان می‌كرد، و خشمگین و خروشان بسترش را ترك می‌كرد تا همه‌چیز را سر راهش نابود كند. زمین‌های كشاورزی دو طرفش را با خود می‌برد، خانه‌ها و انبارها را از جا می‌كند و شخم می‌زد، گاوها، خوك‌ها و گوسفندها را به دام می‌انداخت، در امواج گل‌آلودش غرق می‌كرد و آن‌ها را به‌طرف دریا می‌غلتاند. سپس با پایان گرفتن بهار، رود به بسترش برمی‌گشت و زمین‌های پوشیده از ماسه در دو سویش پدیدار می‌شدند. در تابستان رو به خشكی می‌رفت. از آن جز بركه‌هایی كوچك در محل‌هایی كه گرداب‌های زمستانی به وجود آورده بودند، چیزی باقی نمی‌ماند. علفزارها عقب می‌نشستند و درخت‌های بید كه شاخه‌هاشان تا آن موقع در آب خوابیده بودند، پر از پس‌مانده‌هایی كه آب با خود آورده بود در هوا آویزان می‌ماندند. سالیناس جز رودخانه‌ای فصلی و بولهوس چیزی نبود، گاهی خطرناك و گاه كمرو و بی‌حال. ولی ما فقط همین رودخانه را داشتیم و به آن افتخار می‌كردیم. آدم می‌تواند به هر چیزی، اگر تنها چیزی است كه دارد، افتخار كند. هرقدر تهیدست‌تر باشد، بیشتر لازم می‌شود به آنچه دارد ببالد.

دسترسی سریع