در گفتار پیشین وعده كردیم كه امروز دیگر غزلی از مولانای عزیزمان را پیش چشم بگذاریم.این غزلی كه اینك آن رابرخواهیم خواند، از زیباترین و توصیفی ترین غزلیات مولاناست. مولانا در این غزل توانایی خویش در وصف دلنگیزی از طبیعت را به اوج می رساند
نویسنده : ارسطو جنیدی
بهاران و نوروز خرّم مبارك باد یاران همراه.
در گفتار پیشین وعده كردیم كه امروز دیگر غزلی از مولانای عزیزمان را پیش چشم بگذاریم.
این غزلی كه اینك آن را برخواهیم خواند، از زیباترین و توصیفی ترین غزلیات مولاناست.
مولانا در این غزل توانایی خویش در وصف دلنگیزی از طبیعت را به اوج می رساند.
اما تفاوت این غزل با دیگر اشعار بهاریه مولانا در آنست كه در دیگر چكامه ها، ابتدا توصیف بهار و نوروز را می بینیم و سپس رمزگشایی مولانا از رستاخیر جان را. اما در این غزل مولانا در همان بیت نخست آماج كلام خویش را به نیكوترین وجهی نمایانده است و بهار را با درخششی عرفانی عرضه داشته.
مولانا این ابتكار شگرف را با آوردن نام نامی مولای متقیان، امیر مومنان، علی (ع) انجام می دهد. یعنی بلافاصله پس از اولین مصرع بیت نخست، در مصرع دوم، سوسن آبدار و زیبا را به ذوالفقاری تشبیه می كند كه برقراركننده عدالت بوده است و انسانیت و اسلام ناب:
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
دو نكته زیبا و لطیف دیگر در مورد این بیت آنكه اولا آغاز بهار و روز نخست فروردین كه نوروز باشد، آغاز اعتدال ربیعی است. بدین معنا كه در روز نخست فروردین روز و شب نسبتی كاملاً برابر دارند و این اعتدال ربیعی و بهاری برای شعرای بزرگ ما پلی است تا آرزوی والا و بی همتای بشریت در طول تاریخ را بیان كنند. بشریت قرنهاست در آرزوی عدالت محض است و تشنگی بشر بیش از هر چیز دستیابی به آرمان بی همتای عدالت می باشد. علی(ع)بعد از حضرت رسول اكرم (ص) والاترین نمود آن عدالت بی نقص و زیبا و كامل بود و شمشیر او نماد و سمبلی است از حكومتی كه داد مظلوم از ظالم می ستاند. پس ارتباط دادن روز اول سال و طلیعه نوروز با عدالت علوی، بیان یك آرزوی والای تاریخ بشریت است و علی ابن ابی طالب را مظهر و نماد عدالت واقعی دانستن.
دومین نكته آنكه مولانا با هنرمندی خاصی، سوسن را به ذوالفقار علی(ع) تشبیه می كند، و نه ذوالفقار را به سوسن كه این نیز خود نمایانگر آنست كه ذوالفقار علی شناخته شده تر است برای تمامی انسانهای جویای عدالت تا سوسنی كه همه ابنای بشر در آغاز هر سال می نگرند.
اجزای خاك حامله بودند از آسمان
نه ماه گشت حامله زان بیقرار شد
این همه لطافت در شاخه درخت و سبزه و چمن گویی از عالم غیب آمده كه به راستی نیز چنین است.
از اینجا باز مولانا وصف طبیعت را بنا می نهد اما هیچ بیت غزل او خالی از ذكر لطیفه ای معنوی و بی ارتباط با عالم عرفان نیست:
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
صحرا پر از بنفشه و كُه لاله زار شد
مشاهده می فرمایید كه در همین بیت پیشین مولانا از واژه لاله بهره جسته. لاله، گل عشق و شهادت در ادبیات پارسی است پس اشاره به آن در حكم تكریم عاشقان حق و انسانهای پاك سرشت است، و نه صرفاً فقط لاله.
اشكوفه لب گشاد كه هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست كه وقت كنار شد
گلزار چرخ چونك گلستان دل بدید
در رو كشید ابر و ز دل شرمسار شد
آن خار میگریست كه ای عیب پوش خلق
نكته ای درخور توجه در این چند بیت آنكه شاعری به لطافت ضمیر مولانا، در طبیعت رقص و وجود و حیات می نگرد و طبیعت برای او جلوه گاه عشقبازی عاشقان و معشوقان است و این یكی از درسهای مهم عرفان ایرانیست كه خداوند تنها آفریننده عالم نیست، بلكه خود، عین عالم است. خداوند در پشت هر ذره ای پنهان شده و باز به قول خود مولانای جان در مثنوی شریف:
در پس هر ذره درگاهی دگر
پس زل هر ذره بدو راهی دگر
و این همان اصل زیبا و تخطی ناپذیر (( وحدت وجود )) است كه جانِ عرفان نورانی و والای ماست.
آری، در منظر عرفای آیینه صفت ما، خداوند یك ساعت ساز نیست؛ چنانكه نیوتن تصور می كرد. او جان جانان است. در همه جا هست... هر مخلوقی نور اوست. ماه و خورشید و ستاره و زمین و زمان جز او نیست. و باز به فرموده مولانا:
اوست گل و سبزه و باغ و بهار
غیر درین باغ جهان، هیچ نیست
پس، از هر ذره ای راهی به سوی اوست...
شد مستجاب دعوت او گلعذار شد
شاه بهار بست كمر را به معذرت
هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد
چه سان زیبا می سراید این خداوندگار عرفان ما: خداوند معجزه جاویدان در دل طبیعت خلق فرموده است. اگر در دوست موسی (ع) یك عصای چوبین مبدل به مار شد، در فصل بهار بنگر كه هر شاخه درخت در این بزم و جشن و بهاری، از شكوفندگی و طراوت مانند یك جشن بزرگ پادشاهی شده است:
هر چوب در تجمل چون بزم میر گشت
گر در دو دست موسی یك چوب مار شد
آنچه موجب حسرت است آنست كه شوربختانه ما امروز به سبب زندگی فرسایشگر شهری، این همه لطافت و زیبایی در طبیعت را به درستی مشاهده نمی كنیم و از طبیعت و دامان پر مهرش دور افتاده ایم.
باری، ادامه سخن:
زنده شدند بار دگر كشتگان دی
تا منكر قیامت بیاعتبار شد
این بیت كه از منظر دل مصفای شما فرزندان مولانا گذشت یكی از زیارسطو:
باترین ابیات این غزل دلنگیز است.
در این بیت باز هم مولانا ترس از مرگ را برای ما محو و نابود می كند. عظمت شاعری به منزلت او در اینجاست كه استدلالی عقلی را در دلِ یك بیت شعر جای می دهد. شعری كه اساساً متعلق است به عالم عاطفه و احساس و نه استدلال و منطق. اما این ازدواج فرخنده عق و عشق و استدلال و عاطفه چنان زیبا در میشگاه مولانا و به دست هنرمند او رخ می دهد كه هردو گندمزار حق و احساس در مغز و دل ما سیراب می شوند.
بار دیگر این بیت استثنایی و شگف انگیز را بنگرید:
زنده شدند بار دگر كشتگان دی
تا منكر قیامت بیاعتبار شد
زهی درود و هزاران هزار درود بر این دل آسمانی و این ضمیر جلیل.
شاخه های مرده و خشكیده كه در دی ماه به دست بی رحم زمستان كشته شده بودند، بار دیگر زنده شدند و این به تنهایی برای رسوا كردن و بی اعتبار كردن كلام منكر قیامت كه حیات مجدد آدمی را رد می كند، كافیست.
از نظر منطقی این سخن یك استدلال استقرایی است. یعنی از جزء به كل رسیدن. مثالی كوچك زدن و نتیجه ای بزرگ از آن گرفتن و مولانا این كار را چه زیبا در قامت شعر شیوای خود انجام می دهد و اقناع ایجاد می كند. زیرا قدرت اقناعی كه یك بیت شعر دارد بسیاری از اوقات از قدرت اقناع ده صفحه كتاب فلسفی بیشتر است.
اصحاب كهف باغ ز خواب اندرآمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
حال مولانا تشبیه بكر دیگری می یابد:
گلهای بهاری و شكوفه ها و درختان زنده شده را به اصحاب كهف تشبیه می كند:
همان سان كه اصحاب كهف بعد از سیصد سال خواب چون از غار بیرون آمدند از دیدن شرایط تغییر یافته متحیر شدند، مردمان بسیار بیشتر از رخ دادن چنین معجزه ای در شگفت شدند. همان طور كه ما از زایندكی درختانی كه تا چندی پیش ستروَن بود غرق شگفتی و زیبایی می شویم. پس بیاموزیم كه تمامی این معجزات، تحكیم بخش ایمان هستند. ایمان به آفریننده بهاری چنین مسحور كننده و دلربا.
ای زنده گشتگان به زمستان كجا بدید
آن سو كه وقت خواب روان را مطار شد
آن سو كه هر شبی بپرد این حواس و روح
آن سو كه هر شبی نظر و انتظار شد
و در نهایت مولانا سخن را چنین خاتمه می بخشد:
بربند این دهان و مپیمای باد بیش
كز باد گفت راه نظر پرغبار شد
مرحبا بر فرهنگی كه چنین فرزندی می پرورد. فرزندی در معنای راستین كلمه، فخر انسان و انسانیت و مابه مباهات ایران و ایرانیت...
و باز هم این قند مكرر را به كاممان برسانیم و این حقیقت بدیع را به یاد بیاوریم كه این زبان بی همتا و بسیار لطیف پارسی است كه باعث دوستی ما با این نیاكان مهربان و شیرین زبان می شود. پس گرامی اش بداریم این زبان از آب چشمه گواراتر را...گرامی اش بداریم چون فرهنگ اهورایی وطن عزیزمان و معشوقش بداریم چون نوروز جاویدان تا ابد خجسته...
نوروزتان پیروز...