باز هم به اقیانوس پر مروارید ادبیات وارد می شویم و غوطه زنان به سراغ مولانا جلال الدین بلخیِ تا ابد ایرانی می رویم تا از صفای ضمیرش توصیفی دیگر از این بهار دلنگیز را در صدفی سپید هدیه بگیریم
نویسنده: ارسطو جنیدی
ایرانیان ایران فرهنگی، درود و صد درود بر شما عاشقان نوروز و فرهنگ ایران زمین.
باز هم نوروزتان خجسته باد.
باز هم به اقیانوس پر مروارید ادبیات وارد می شویم و غوطه زنان به سراغ مولانا جلال الدین بلخیِ تا ابد ایرانی می رویم تا از صفای ضمیرش توصیفی دیگر از این بهار دلنگیز را در صدفی سپید هدیه بگیریم و با مروارید كلامش گردنبندی ساخته، بر گردن روح و روان و اندیشه خویش بیاویزیم تا موجب زیب و زیور ما در میان اهل دل و فرشتگان عالم قدس و خداوند متعال باشد.
نكته حائز اهمیت كه پیشتر هم بدان اشاره كرده ایم آنست كه شعرای بزرگ ما مثل مولانا و سعدی و حافظ با بهار صورت آغاز می كنند اما به بهار دل و صفای ضمیر می رسند و بهار جاودان را بهار وصال به خداوند می دانند. از این نگاه همین نوروز زیبا و همین بهار طبیعت هم بسیار زیباتر و دلنگیزتر می شود. زیرا آینه تمام نمای جاودانگی روح انسان و مهر خداوندی است.
امروز این غزل كوتاه مولانا را پیش چشم می گذاریم:
امروز جمال تو بر دیده مبارك باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارك باد
مولانا بهار را آینه ای می داند كه چهره زیبا و مهربان خدا را در آن می توان مشاهده كرد و بدان دل باخت. بهار به یادمان می آورد كه برای خوب شدن، برای ماك شدن و برای رفتن به سوی نور و عشق و زیبایی هرگز دیر نیست. اگر صد بار خطا كرده ایم، با دیدن زایش دوباره طبیعت و نگاهی به چهره بخشنده خالق طبیعت، باز هم می توانیم نیكو باشیم و از تاریكی به سمت روشنایی حركت كنیم.
گلها چون میان بندد بر جمله جهان خندد
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارك باد
خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده
دل بر در این خانه لغزیده مبارك باد
نوروز، اوج شادمانی ایرانیان است و مولانا نیز اگر اشك می ریزد، اشك شادی و شوق است و نه اشك غم و اندوه:
نوروز رخت دیدم خوش اشك بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارك باد
و اشك مولانا به قدری فراوان و بسیار است كه خود به تنهایی بارانیست... و در فرهنگ كهن ایرانیان، باران در ابتدای بهار بسیار خوش یمن و مبارك و نیكوست.
اساساً باران در فرهنگ ما ایرانیان قداستی ویژه دارد و بارش آن از آسمان كه مركز معنویت به شمار می رود تیز یكی از دلایل قداست آنست؛ علاوه بر زایندگی و حیات بخشی آن.
در هیچ نمونه ای از شعر كهن ادب پارسی هرگز نشاهده نمی كنیم كه باران با نكوهش و تلخی و بدی یاد شود. باران حتی اگر نشان اشك هم باشد، مثل همین شعر مولانا، اشك شور و شوق و دلتنگی برلی معشوق یا سوق دیدار و وصال اوست و نه پیغامبر جدایی و تلخی و سیاهی.
این عشق به خورشید و باران تا حد زیادی نیز ریشه در جغرافیای كشور عزیزان نیز دارد كه چون بحثی مفصل و بسیار دقیق است به مجالی دیگر موكول می كنیم.
بازگردیم به شعر لطیف مولانای عزیزمان:
بی گفت زبان تو بیحرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارك باد
او، خداوندیست كه بدون هیچ نیازی به كلام ظاهری و درد دل ما با گوشت پارهء زبان، از حال دل ما آگه است. اما زیباست با او سخن گفتن و درد جدایی را با زبان شعر و عشق عرضه داشتن. كه نفس بردن نام نامی پروردگار، آرامشی خاص به دلهای ما می بخشد و بهار او در پیش چشمان ما به افسونگری می پردازد تا با دیدن این زیبایی به حقایق بسیاری پی ببریم كه زیبایی جلوه های خداوند و قدرت والای او و جاودانگی روح انسان و بی معنی شدن مرگ در معنای نیستی، از درسهای مهم این عشقبازی با لاله و شبنم بهاریست. آری، درس بزرگ رستاخیز بهار یادآور رستاخیز انسانهاست؛ پس مولانا از دیدن شكفته شدن شكوفه بهاری به این حقیقت شگرف می رسد كه پس مرگ تنها پلی منتقل كننده است و انسان جاودانیست و هرگز نابود نمی گردد. آن چنان كه در غزلی دیگر چه زیبا می فرماید:
زنده شدند بار دگر كشتگان دِی
تا منكر قیامت بی اعتبار شد
و در مجالی دیگر همین غزل مولانا را كه اینك تنها بیای از ان را به عنوان شاهد مثال ذكر كردیم، مفصلاً مورد بررسی قرار خواهیم داد.
و درس سترگ دیگر آنكه چه نیكوست كُرنش زمین در پیشگاه مقدس نیاكانمان كه چنین جشن بی همتا و زیبا و معنوی را پایه گذاری كردند كه در شكوه انسانی و لطافت معنوی و بندگی در برابر خداوند در تمام جهان بی مانند است. و مولانای جان نیز فرزند همین فرهنگ ایرانی است پس به خوبی دریافته كه بهترین بهانه برای عشق ورزی با كردگار عالم، نوروز ایرانی میهن عزیزش است.
و درود بر فرزندان ایران فرهنگی و عاشقان جشن شكوهمند و باستانی نوروز...
باز هم نوروز باستانی بر شما خجسته باد...