اینیاتسیو سیلونه از نویسندگان معاصر ایتالیا است كه درروستای «پِشینا» ازبخش «اَبروتزو»به دنیا آمد.وی به علت فعالیتهای سیاسی ناگزیر شددر1930به سویس بگریزد و شاهكارهای خود مانند «نان و شراب» را به رشته ی تحریر درآورد.
درباره ی نویسنده : اینیاتسیو سیلونه (زادهٔ 1 مهی 1900 – درگذشتهٔ 22 اوت 1978) از نویسندگان معاصر ایتالیا است كه در روستای «پِشینا» از بخش «اَبروتزو» به دنیا آمد. سیلونه دوران كودكی را با فقر و تنگدستی گذراند و در زمینلرزه سال 1915 ایتالیا پدر و مادر و پنج برادر خود را از دست داد.
وی به علت فعالیتهای سیاسی ناگزیر شد در 1930 به سویس بگریزد و شاهكارهای خود مانند «نان و شراب» و «فانتامارا» و «دانه زیر برف» و «یك مشت تمشك» و «رازلوك» و «روباه و گلهای كاملیا» را در آن دیار به رشته تحریر كشید.
اینیاتسیو سیلونه كتاب نان و شراب را در سال 1937 منتشر كرد و سپس در سال 1940 كتاب دانه زیر برف را كه ادامه نان و شراب است، منتشر كرد.
در قسمتی از متن پشت جلد كتاب آمده است:
این رمان در واقع حسبحال سیلونه است. او از انقلاب دلزدهای سخن میگوید كه احساس میكرد در وجودش سر برمیآورد.
داستان كتاب در زمان حكومت موسولینی اتفاق میافتد. كافونها – به زبان ایتالیایی یعنی دهقان بیچیز و فقیر – زندگی سختی دارند و به حدی ضعیف شدهاند كه توانایی انجام هیچ كاری را ندارند. در واقع حتی فكر انجام دادن یك حركت بر علیه ظلمی كه به آنها میرود در ذهنشان هم شكل نمیگیرد. در این هنگام، كلیسا نیز به حمایت از دولت پرداخته و عموم مردم نیز در خرافات و تعصبات مذهبی فرو رفتهاند. در این شرایط است كه قهرمان داستان تلاش میكند كاری انجام دهد.
زمانی بود كه راستگویی هم تا حدی پیشرفت داشت و كم و بیش قابل اغماض بود، اما امروز دیگر اصلا بازار ندارد. پاپ اعظم آن را یك كالای روستایی و بدوی و بسیار پرخرج میداند، در صورتی كه دروغ و ریا كالایی است به نرمی مخمل و همیشه رایج و نه تنها ارزان بلكه مفید هم هست. (رمان نان و شراب – صفحه 20)
نان و شراب رمان تلخی است كه نویسنده برای نشان دادن برخی واقعیتهای آن از طنز استفاده كرده است اما در همین رمان تلخ كه زندگی مردم ایتالیا را منعكس میكند، وجود شخصیتهای قوی مانند دن بنهدتو، پیترو سپینا، كریستینا، بیان كینا و… امیدبخش است. شخصیتهایی كه هنوز انسانیت در درون آنها زنده است و فداكاری را به ما نشان میدهند. فضای این كتاب بی شباهت به رمان خرمگس نوشته اتل لیلیان وینیچ نیست. در واقع هر یك از شخصیتهای كتاب نان و شراب را میتوان یك خرمگس دانست كه تلاش میكنند نظریات، باورهای عموم جامعه و سیاست موجود را به چالش بكشند.
از طرف دیگر پیترو سپینا شبحی از خود نویسنده است و میتوان این كتاب را یك اثر اتوبیوگرافیك به حساب آورد. همین نكته را هم میتوان از نقاط قوت كتاب دانست. یعنی نویسنده در این كتاب درباره موضوعاتی صحبت میكند كه خود از نزدیك آنها را لمس كرده است.
بخش هایی از این كتاب را در زیر بخوانید :
روزی كه گوش كرهای مصلحتی باز شود و زبان لالهای مصلحتی به سخن درآید آن روز آغاز لحظات بسی دردناكی خواهد بود كه من آرزومندم تو را از آن نصیبی نباشد. (رمان نان و شراب – صفحه 26)
مومن هیچگاه تنها نیست، برعكس كافر همیشه تنها است ولو روز خود را از بام تا شام در پر جنجالترین كویها بگذراند. جانی كه خدا را درك نكند تنها است، به مثابه برگ جدا شده از درخت است، برگی تنها كه به زمین میافتد و خشك میشود و میپوسد. برعكس، جان به خدا بسته چون برگی است به درخت و به وسیله شیره حیاتی كه او را تغذیه میكند به شاخه و تنه و ریشه و تمام زمین مربوط است. (رمان نان و شراب – صفحه 119)
بدنی كه به ضربات تازیانه عادت كرد دیگر احساس درد نمیكند. (رمان نان و شراب – صفحه 149)
پدرم الكلی بود و در سن چهل سالگی مرد. چند هفته قبل از مرگش یك شب مرا به نزد خود خواند و تاریخچه زندگی خود را برای من حكایت كرد، یعنی تاریخچه شكستش را. ابتدا از مرگ پدرش، یعنی پدربزرگم با من شروع به صحبت كرد. پدرش به او چنین گفته بود: «من فقیر و ناكام میمیرم، ولی همهی امیدم به تو است، شاید تو بتوانی آنچه را كه زندگی به من نداده است، از او بگیری!» پدر من نیز وقتی حس كرد كه اجلش فرا رسیده است به من گفت كه حرفی به جز تكرار آنچه پدرش به او گفته بوده است، ندارد: «من نیز ای فرزند عزیزم، اینك فقیر و ناكام میمیرم. امیدم به تو است و آرزومندم بتوانی آنچه را كه زندگی به من نداده است، تو از او بگیری!» بنابراین آرزوها هم مثل بدهیها از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. من اكنون سی و پنج سال دارم، و میبینم در همان نقطهای هستم كه پدر و پدربزرگم بودند. من نیز آدمی هستم شكست خورده و زنم پا به زا است. فقط همین حماقتم باقی هست كه معتقد شوم، فرزندم خواهد توانست آنچه را كه زندگی به من نداده است از او بگیرد. من میدانم كه او نیز نخواهد توانست از این سرنوشت محتوم بگریزد، او نیز از گرسنگی خواهد مرد، یا از آن بدتر نوكر دولت خواهد شد. (رمان نان و شراب – صفحه 249)
دستگاه جادویی خاموش میشود. هیچكس حتی سه كلمه از آنچه آن دستگاه پخش كرده نفهمیده است. ولی مگر نیازی به فهمیدن هست؟ فهمیدن به چه درد میخورد؟ كیست كه در بند فهمیدن باشد؟ در واقع هیچكس را پروای فهمیدن نیست. شما ممكن است كنجكاوی و علاقه به فهمیدن مطلب كسی از خود نشان بدهید كه بخواهد شما را قانع و مجاب كند، لیكن تبلیغات نه دربند مجاب كردن است و نه در پی ثابت كردن چیزی. تبلیغات به صورت مسائل بدیهی و مسلم و غیر قابل بحث عرضه میشود. مردم بینوا در كوچه، در كشور تبلیغات، خویشتن را همچون ماهیهایی احساس میكنند كه در تور افتاده باشند. دیگر چیز مهمی در بین نیست كه كسی بخواهد بفهمد. توری است در آنجا گسترده و برای ماهیانی كه در تور افتادهاند وجود تور واقعیتی است و تنها واقعیتی است كه به حساب میآید. (رمان نان و شراب – صفحه 281)
زندگی فی نفسه نه جدی است و نه سرسری، نه خستهكننده است و نه جالب، بلكه این موضوعی است به وضع خود ما بستگی دارد. (رمان نان و شراب – صفحه 405)