در هفته های پیشین موضوعاتی چون خداشناسی و احسان را از منظر این شاعر بزرگ میهنمان بررسی كردیم. این هفته به عشق می پردازیم كه بی شك بزرگترین جان مایهء ادبیات ایران و جهان است.
نویسنده: ارسطو جنیدی
مهربانان، سلام و صد سلام بر شما.
امیدوارم دلهای مهربان شما لبریز از عشق، آماده به پیواز رفتن سال نو باشد.
در این طلیعه سال نو چه خوب است از عشق در كلیات سعدی شیرین سخن كمی سخن بگوییم.
در هفته های پیشین موضوعاتی چون خداشناسی و احسان را از منظر این شاعر بزرگ میهنمان بررسی كردیم. این هفته به عشق می پردازیم كه بی شك بزرگترین جان مایهء ادبیات ایران و جهان است.
در ابتدا نیكو خواهد بود كه اشاره ای كنیم به ریشه این واژه زیبا.
بر خلاف تصور نادرسی كه بین اكثر مردم رایج است، واژه عشق به هیچ وجه یك واژه عربی نیست. بلكه واژه ای ایرانی و اوستایی است كه از ریشه {āšk} گرفته شده و در متون میترایی و كتاب اوستا بسیار به كار رفته. این كلمه بعدها وارد زبان عربی شد و به صورت مشتق به كار رفته و واژگانی چون عاشق و معشوق و متعشّق و ... از آن ساختند.
اما محتوای این كلمه زیبا همانا میل و دلبستگی بسیار شدید است.
اما هر میل و كشش و دلبستگی را عشق نمی نامند. عشق شدت والای دلبستگی است به طوری كه عاشق، كسب رصایت معشوق را بر خواست خود اولویت می دهد. عاشق چنان در عشق به معشوق، از خود بی خود می شود كه جز شادی و جلب خاطر معشوق چیزی نمی خواهد.
عشق در ادبیات عرفانی ما جلوه های بسیار بسیار گسترده ای دارد اما دو جلوه آن از همه مهمتر و پررنگ تر هستند. یكی عشق به ذات حضرت حق و دومی عشق به معشوق زمینی و جنس مخالف.
از دیرباز فلاسفه و عرفا در باب محتوای این دو نوع از عشق هزاران هزار صفحه سخنان زیبا و درخشان را برای بشریت به یادگار گذارده اند اما ادبیات تجلی بارزتر و بسیار دلپذیرتری برای این واژه مقدس است.
خلاصه آنچه فلاسفه بزرگ ایران زمین و عرفای شوریده و پاك باخته این مرز عارف پرور گفته اند را می توان در این یكی دو جمله بیان كرد:
عشق به تمام پاكیها و خوبیها، عشق به خداوند است، و سعدی شیرین سخن چه لطیف این معنا را بیان فرموده:
به جهان خرّم ازآنم كه جهان خرّم ازوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
و انسان اگر بدون عشق زندگی كند بیهوده زیسته:
هركه هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
و عشق پاك كه رضایت خداوند را به دنبال داشته باشد، نهایتاً انسان را به لقاءالله می رساند.
عشق سعدی چنین عشقی است. معشوق او دارای جسمی زمینی است اما دلی آسمانی دارد. سعدی نگاهی چون نجم رازی یا غزالی را ترویج نمی كند كه می گویند عشق زمینی حجاب عشق آسمانی است. نه؛ سعدی نازنین ما این دو عشق را یكی می بیند و در طول یكدیگر و نه در عرض هم.
سعدی رهبانیت و ترك دنیا را شرط رسیدن به خدا نمی داند. او در میان دنیا بودن و پاك زیستن و انسانی خوش قلب و مهربان و عاشق بودن را فضیلت می داند.
از این منظر، عرفان او عرفانی پرطراوت، شاد، زیبا و كاربردی است. نه عرفانی خشك و سرد و منجمد مانند بعضی از عرفای هم عصر وی.
پس عشق زمینی مقدس و والاست چون فرمان خداوند است. آنچه كه مهم است ضمیر پاك و زلال انسانی است كه اگر در عاشق و معشوق وجود داشته باشد، پیوند آن دو پیوندی بهشتی و زیبا خواهد بود. و این عشق زلال با ازدواج است كه به عالی ترین درجه درخشش خود می رسد.
سعدی از پیشاهنگ خویش تبعیت می كند. پیشاهنگ وی كسی نیست جز حضرت ختمی مرتبت (ص) كه نفر نخست آفرینش است و فرمود:
((ازدواج سنت من است و هركس به سنت من میل و رغبت نكند، از امت من نیست)).
سعدی، این عشق و ازدواج انسانی را موجب جلب رضای حق می داند. اما ازدواج هم باید توام با عشق باشد.
عشق در منظر سعدی فقط به صورت و ظاهر تعلق ندارد. او در بوستان، همسری پاك و مهربان و دانا و بزرگوار را كه چهره ای زیبا ندارد بسیار برتر از پری چهرهء زشت خوی می داند.
شاعر عشق ما، حتی در زیبایی صورت انسانی هم قلم قدرت خداوند را می بیند و این شوریدگی او را رها نمی سازد.
در بیای شگرف و دلكش، سعدی خطاب به معشوق زمینی چنین می گوید:
حیرت من در تو نیست، در قلم قدرتیست
كو بتواند چنین صورتی انگیختن
و این قلم صنع الهی را دیدن، ژرف نگری و بصیرتی می خواهد كه سعدی از این نعمت برخوردار است:
گر دیگران به منظر زیبا نظر كنند
ما را نظر به قدرت پرودگار اوست
او در نزدیك به هشتصد غزل كه بارانی از فیروزه های آسمانی دل مصفای اوست، به ما درس عشق و عاشقی را نیز می آموزد. سعدی به ما پاك بودن، صادق بودن و وفادای و ایثار بدون حد و مرز در عشق را می آموزد.
رفتن دلبر برای او رفتن جان و روح اوست:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم كه جانم می رود
با فراق یار، او جمله وجود خویش را از دست رفته می بیند و آنچه برایش باقی می ماند فقط جانی برای فدا كردن است:
رفتی و در ركابت، دل رفت و صبر و دانش
بازآ كه نیم جانی بهرِ نثار دارم
عاشق، از دیدگاه سعدی از كوه هم استوارتر است. او هرگز معشوق را رها نمی كند. نه به سبب جور و جفای معشوق و نه حتی فراق و جدایی. سعدی به ما تعلیم می دهد كه به قول خودش ((عشق را آغاز هست، انجام نیست...)) :
چندم به سر دوانی پرگاروار گِردت؟
سرگشته ام ولیكن پای استوار دارم
عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد
عقل از كجا و دل كو تا بر قرار دارم؟
زان مِی كه ریخت عشقت در كامِ جانِ سعدی
تا بامداد محشر در سرخمار دارم
از غزلیات سعدی سخن گفتن لذتی وصف ناشدنی دارد و مجال ما اینك بس اندك است.
چه نیكو خواهد بود كه هفته بعدی را نیز در خُمخانهء بزرگ عشق معتكف شویم و ساقی ما این سعدی خوش سخن و بی همتای تاریخ ایران و جهان باشد كه در جام زمرّدین و پاك (( زبان پارسی )) شراب زلال عاشقی را در كام جانمان فرو ریزد.
شادكام و عاشق باشیم جملگی ما فرزندان این زبان و فرهنگ بی مانند كه شراب راستین همین ادبیات زیبای ماست. شراب بی زوال و همواره پاك و مستی بخش واقعی این اشعار الهی هستند كه اگر كسی با این شراب معرفت انس گیرد و سرمست از این بادهء شكوهمندِ (( فرزند عشق بودن و فرزند سعدی بودن )) شود، آنگاه به قول سعدی:
مستی خَمرَش نكند آرزو
هركه چو سعدی شود از عشق مست...