فصلی از یك رمان : پس از تو اثری از جوجومویز « پس از تو »

این رمان هم مانند رمان اول با یك حادثه شروع می‌شود. حادثه‌ای كه داستان كتاب پس از تو بر آن سوار است. حادثه‌ای كه لو تا آخر كتاب تحت تاثیر آن قرار دارد.

1397/12/15
|
14:01

درباره نویسنده: جوجو مویز روزنامه‌نگاری انگلیسی است كه از سال 2002 به نوشتن رمان‌های عاشقانه مشغول است. او یكی از تنها چند نویسنده‌ای است كه دو بار برنده جایزه سال رمان عاشقانه توسط انجمن نویسندگان رمان‌های عاشقانه گردیده و آثارش به یازده زبان مختلف دنیا ترجمه شده‌اند.
پس از تو با عنوان اصلی After you اثری از این نویسنده است . پس از تو ادامه كتاب من پیش از تو است.
كتاب من پیش از تو به ماجرای زندگی لوئیزا كلارك قبل از اینكه ویل ترینر به زندگی او وارد شود اشاره می‌كند. در واقع در قسمت عمده كتاب من پیش از تو، لو زندگی خودش را داشت و تحت تاثیر ویل زندگی نمی‌كرد. اما در اواخر كتاب لو به كلی عاشق ویل شده بود. كتاب پس از تو به داستان زندگی لو بعد از اینكه ویل آن تصمیم مهم و حیاتی را می‌گیرد اشاره می‌كند.

این رمان هم مانند رمان اول با یك حادثه شروع می‌شود. حادثه‌ای كه داستان كتاب پس از تو بر آن سوار است. حادثه‌ای كه لو تا آخر كتاب تحت تاثیر آن قرار دارد.
لوئیزا بعد از آن اتفاق مهم در آخر كتاب من پیش از تو، اكنون به لندن آمده است و در آپارتمانی زندگی می‌كند كه با پول ویل خریده است. پولی كه ویل برای او گذاشته بود تا زندگی خود را تغییر دهد. تا شاید باعث شود لو به شیوه‌ای متفاوت زندگی كند، شیوه‌ای كه ویل سعی كرده بود به لو یاد دهد.
لو در كافه فرودگاه مشغول به كار شده و مدام درگیر خاطرات ویل است، در ذهن خود با او گفتگو می‌كند و هنوز آن زندگی را كه ویل از او خواسته بود در پیش نگرفته است. هنوز در حال هضم آن اتفاق است و احساس می‌كند توانایی ادامه زندگی را ندارد.
بخش هایی از رمان « پس از تو » را در زیر بخوانید .

جملاتی از كتاب را در زیر بخوانید .
وقتی آدم درگیر قضیه‌ی فاجعه‌آمیزی می‌شود كه زندگی‌اش را تغییر دهد، یك نكته این وسط مطرح می‌شود. در این گونه مواقع، آدم خیال می‌كند حتما باید با حادثه‌ی فاجعه‌آمیزی كه زندگی‌اش را تغییر داده، رودررو شود؛ یادآوری گذشته؛ شب‌های بیخوابی، موضوع دائم توی ذهنتان می‌پیچد و از خودتان می‌پرسید آیا كار درستی كرده‌ام؟ آن چه را كه باید به خودتان بگویید، می‌گویید. آیا اگر جور دیگری برخورد می‌كردید می‌توانستید حتی یك ذره هم شده تغییری در اوضاع ایجاد كنید؟ (رمان پس از تو – صفحه 53)

می‌توانم بگویم از زندگی خودم تقریبا راضی بودم. این قدر در جمع‌هایی بودم بفهمم باید از شادی‌های كوچك زندگی هم خوشحال بود. سلامت بودم. دوباره خانواده‌ام را داشتم. كار می‌كردم. اگر هنوز با مرگ ویل كنار نیامده بودم، دست كم حس می‌كردم كم كم دارم از زیر سایه‌اش بیرون می‌آیم. (رمان پس از تو – صفحه 177)

رقصیدیم و رقصیدیم، انگار هیچ كاری نداشتیم جز رقصیدن. وای خدای بزرگ، عالی بود. مدت‌ها بود كه لذت زندگی كردن را از یاد برده بودم، لذت گم‌شدن در موسیقی، وسط ازدحامی از جمعیت، شور و هیجانی ناشی از تبدیل شدن به موجود زنده‌ای كه قلبش می‌تپد. برای چند ساعت، در لحظاتی جانانه و رازگونه، خودم را از همه‌چیز رها كردم. مشكلاتم مثل بادكنك گازی از من دور شدند؛ شغل وحشتناك، رئیس ایرادگیر و درجا زدن‌ها. حالا چیز دیگری بودم، زنده، در جنب‌وجوش و شاد. (رمان پس از تو – صفحه 204)

چرا باید بگذاری یك اشتباه كلِ زندگی‌ات را تغییر بدهد. (رمان پس از تو – صفحه 378)

وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم، كسی كه عاشقش هستیم، ظاهرا دیگر توان برنامه‌ریزی نداریم. گاهی افراد حس می‌كنند دیگه هیچ اعتمادی به آینده ندارند، گاهی هم خرافاتی می‌شوند. (رمان پس از تو – صفحه 395)

كسی زیر سایه‌ی یك بت نمی‌تواند رشد كند. (رمان پس از تو – صفحه 408)

با این كه من خودم مادر نبودم، ولی چیزهایی درباره‌ی مادر بودن دستگیرم شده بود؛ هركاری می‌كردی، احتمالا اشتباه بود. اگر سنگدل باشید، بی‌توجه یا غافل، به روح و روان بچه‌ای كه تحت مسئولیت شماست، زخم‌هایی می‌زنید كه هرگز التیام نمی‌یابند. اما اگر دلسوز و همدل باشید، مهربان و فداكار، اگر مایه‌ی دلگرمی آن‌ها باشید و به خاطر كوچك‌ترین موفقیتی كه به دست می‌آورند، تشویقشان كنید، آن‌ها را به شكل دیگری به تباهی می‌كشانید و نابود می‌كنید. (رمان پس از تو – صفحه 433)

گاهی به زندگی مردم دور و اطرافم نگاه می‌كنم و از خودم می‌پرسم آیا سرنوشت ما انسان‌ها مقدر بر آن است كه لطمه بخوریم و آسیب ببینیم. (رمان پس از تو – صفحه 451)

دسترسی سریع