فصلی از یك رمان : برادران كارامازوف اثر داستایوفسكی برادران كارامازوف

برادران كارامازوف مشهورترین اثر داستایوفسكی است رمانی كه داستایفسكی سه سال از آخرین سال‌های عمر خود را صرف نوشتن آن كرد. این رمان نهایتا در سال 1880 به پایان رسید و اگر نویسنده از دنیا نمی‌رفت قصد داشت داستان آن را ادامه دهد.

1397/11/09
|
16:10

درباره ی نویسنده : فیودار میخایلاویچ داستایِفسكی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانكاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایوسكی ارائه كرده‌اند.
برادران كارامازوف مشهورترین اثر داستایوسكی است رمانی كه داستایفسكی سه سال از آخرین سال‌های عمر خود را صرف نوشتن آن كرد. این رمان نهایتا در سال 1880 به پایان رسید و اگر نویسنده از دنیا نمی‌رفت قصد داشت داستان آن را ادامه دهد. به اعتقاد بسیارانی این رمان بزرگ‌ترین رمان داستایفسكی است.
خلاصه كتاب برادران كارامازوف:
در همان ابتدای كار و با خواندن اولین جملات داستان، خواننده متوجه می‌شود كه این رمان با دیگر رمان‌های داستایفسكی متفاوت است. نویسنده در ابتدای داستان موضوع مهمی را بیان می‌كند و این موضوع مهم، مرگ اسرارآمیز و دلخراش زمیندار مشهور فیودور پاولویچ كارامازوف است. فردی كه این رمان درباره او و پسرانش است. فردی كه از گونه‌ی آدم‌های عجیب روزگار است، از گونه‌ای كه فراوان به آن‌ها برخورد می‌كنیم. اما قبل از این اتفاق مهم روای داستان یك مقدمه آورده است.
در مقدمه‌ای كه روای داستان آورده است و اتفاقا خودش آن را زاید می‌داند، او قهرمان رمان را آلكسی فیودورویچ كارامازوف معرفی می‌كند. آلكسی یا آلیوشا سومین پسر فیودور پاولویچ است كه راوی اعتقاد دارد به هیچ وجه مرد بزرگی نیست اما با این حال او را قهرمان داستان می‌داند. همین موضوع ذهن خواننده را درگیر می‌كند و خواننده درنهایت باید به این سوال پاسخ دهد كه چرا آلكسی فیودورویچ قهرمان این رمان است.

فیودور پاولویچ دو بار ازدواج كرده است و سه پسر دارد. بزرگ‌ترین پسرش یعنی دمیتری فیودورویچ از زن اولش است و دو پسر دیگر یعنی ایوان و آلیوشا از زن دومش هستند. در فصل‌های اول رمان داستان این خانواده كوچك نازنین بیان می‌شود و سرگذشت این دو ازدواج و سرگذشت هر كدام از پسرها روایت می‌شود.

با خواندن فصل‌های ابتدایی رمان متوجه می‌شویم كه فیودور مردی رذل و كثیف است كه كوچك‌ترین توجهی به پسرانش ندارد. كاملا مشخص است كه او هیچ بویی از پدر بودن و وظایف پدری نبرده است. فیودور پسرانش را در كودكی به حال خودشان رها كرده و مدام در پی شهوترانی و ارضای امیال خودش است.

در میان پسران ابتدا با دمیتری آشنا می‌شویم كه او هم شهوتران و گناهكار است. هنگامی كه چهار سال داشت پدرش – فیودور – او را رها كرد. خط فكری خاصی ندارد و عقیده دارد پدرش ثروت‌های مادرش را بالا كشیده و اكنون به او بدهكار است. در اینجا لازم است اشاره كنیم كه زن اول فیودور، یعنی مادر دمیتری، از خانواده‌ای اشرافی و نسبتا ثروتمند بود.
سپس با ایوان آشنا می‌شویم. روشنفكری شكاك كه خط فكری مشخصی دارد و حتی تلاش می‌كند رابطه ویران شده میان دمیتری و فیودور را حل كند. و در نهایت با آلیوشا آشنا می‌شویم. جوانی بیست ساله كه در صومعه بزرگ شده است و همان‌طور كه خواندید قهرمان رمان معرفی شده است.

آلیوشا سر از صومعه درآورد چون تنها راهی بود كه او را مجذوب می‌كرد و می‌شود گفت این راه، برون‌رفت مطلوبی برای روحش بود و البته این راه را انتخاب كرده بود چون بسیار مورد توجه زوسیما، پیر پرآوازه صومعه بود.

پس از آشنا شدن با این خانواده كوچك نازنین، به مرور متوجه اختلاف جدی میان بزرگ‌ترین پسر و پدر خانواده می‌شویم و می‌بینم كه دو پسر دیگر چه تلاش‌هایی برای رفع این مشكل می‌كنند. برای حل این مشكل اعضای خانواده كه سال‌هاست همدیگر را ندیده‌اند دور هم جمع می‌شوند تا این مشكلات را برطرف كنند. برخورد این افراد با همدیگر، اختلاف نظرهای آن‌ها، گفت‌وگوهایی كه با همدیگر دارند و مراجعه آن‌ها به صومعه نزد زوسیمای پیر برای حل اختلاف و… شروع جدی این رمان است.
رمان برادران كارامازوف در 4 بخش و 12 كتاب نوشته شده است و هر كتاب شامل چندین فصل است. كتاب‌های این رمان به ترتیب عبارتند از: خانواده‌ی كوچك نازنین / جمع ناجور / شهوت‌پرستان / خراش دل / موافق و مخالف / راهب روس / آلیوشا / میتیا / تحقیقات اولیه / پسر بچه‌ها / برادر ایوان فیودورویچ / اشتباه در قضاوت.
بخش هایی از این رمان را در زیر بخوانید :
آن‌چه ایمان را برای شخص واقع‌بین به ارمغان می‌آورد معجزه نیست. واقع‌بین راستین، اگر مومن نباشد، همیشه در خود قدرت و توانایی ایمان نیاوردن به معجزه را نیز خواهد یافت، و اگر معجزه همچون واقعیتی بی‌چون‌وچرا در برابر او بایستد حاضر است در حواس خود تردید كند اما واقعیت را تصدیق نكند. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 34)

از دروغ بپرهیز، از همه‌ی دروغ‌ها، مخصوصا دروغ به خودت. مراقب دروغ خودت باش و هر ساعت، هر دقیقه، آن را وارسی كن. و از سرزنش بپرهیز، هم سرزنش خودت و هم سرزنش دیگران: آن‌چه در تو بد می‌نماید به صرف این حقیقت كه آن را در خودت مشاهده كرده‌ای پالایش می‌یابد. و از ترس دوری كن، گرچه ترس صرفا پی‌آمد هر دروغی است. از كم‌دلی خودت در دستیابی به عشق نهراس، و در عین حال حتی از كارهای بد خودت هم نهراس. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 69)

پدران راهب، چرا روزه می‌گیرید؟ چرا در ازای آن به پاداشی آسمانی چشم طمع دارید؟ برای چنین پاداشی من هم می‌روم و روزه می‌گیرم! نه، راهب مقدس، بكوش تا در زندگی پارسا باشی، در جامعه مفید باشی بی‌آن‌كه خود را با نان دیگران در صومعه‌ای حبس كنی، و بی‌طمع هیچ‌گونه پاداشی از بالا – این قدری دشوارتر است. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 102)

خدا وقت خیلی كمی به ما داده، فقط بیست‌وچهار ساعت در روز اختصاص داده، طوری كه حتی وقت كافی برای خوابیدن نیست، چه رسد به توبه. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 148)

از گناهان‌تان نهراسید، حتی آن‌گاه كه به آن پی می‌برید، به‌شرط آن‌كه توبه كنید، اما با خدا شرط نگذارید. باز می‌گویم، مغرور نباشید. در برابر كهتران مغرور نباشید، در برابر مهتران نیز مغرور نباشید. و از آنان كه شما را می‌رانند، بی‌آبروی‌تان می‌كنند، دشنام‌تان می‌دهند و به شما تهمت می‌زنند كین به دل نگیرید. از كارفران، آموزگارانشر و ماده‌گرایان نیز كین به دل نگیرید، نه حتی از كسانی در میان آنان كه شرورند، و نه از كسانی در میان آنان كه نیكند، زیرا بسیاری از آنان نیكند، خاصه در روزگار ما. در دعاهای‌تان از آنان چنین یاد كنید: خدایا رستگار كن آنانی را كه كسی نیست برای‌شان دعا كند، نیز رستگار كن آنانی را كه نمی‌خواهند به درگاه تو دعا كنند. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 184)

انسان تا زمانی كه آزاد بماند دیگر دغدغه‌ی بی‌وقفه و آزاردهنده‌ای برایش نمی‌ماند جز یافتن كسی كه هرچه زودتر در برابرش تعظیم كند. اما انسان چیزی را می‌جوید در پایش بیفتد كه بی‌چون‌وچرا باشد، به قدری بی‌چون‌وچرا كه همه‌ی انسان‌ها بی‌درنگ در پرستش همگانی‌اش اتفاق نظر داشته باشند. چون دغدغه‌ی این موجودات ترحم‌انگیز فقط یافتن چیزی نیست كه من یا دیگری بتواند در برابرش تعظیم كند، بلكه یافتن چیزی است كه هركس دیگری نیز به آن ایمان آورد و در برابرش تعظیم كند، چون ناگزیر همه‌چیز باید باهم باشد. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 281)

به تو می‌گوییم برای انسان هیچ دغدغه‌ای آزارنده‌تر از این نیست كه كسی را بجوید تا هرچه زودتر بتواند آن عطیه‌ی آزادی را كه این موجود مفلوك با آن به دنیا می‌آید به او بسپرد. اما تنها كسی می‌تواند آزادی انسان‌ها را بر عهده بگیرد كه وجدان‌شان را راضی كند. با نان بیرقی بی‌چون و چرا به تو داده شد: به انسان نان بده و او در برابرت تعظیم خواهد كرد، چون هیچ‌چیز ناگزیرتر از نان نیست. اما اگر در عین حال كسی دیگری وجدان او را در اختیار گیرد – آه، آن‌گاه حتی نان تو را بر زمین می‌اندازد و كسی را متابعت می‌كند كه وجدانش را فریفته است. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 282)

زندگی بهشت است، و ما همه در بهشتیم اما نمی‌خواهیم آن را بفهمیم، و اگر به‌راستی می‌خواستیم آن را بفهمیم فردا سرتاسر دنیا بهشت می‌شد. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 318)

دنیا، به‌ویژه اخیرا، اعلام آزادی كرده است، اما در این آزادی آنان چه می‌بینیم: فقط بردگی و خودكشی! (رمان برادران كارامازوف – صفحه 344)

وقتی پسر خدا به صلیب كشیده شد و مرد، از بالای صلیب یك‌راست رفت به جهنم و همه‌ی گناهكارانی را كه آن‌جا رنج می‌كشیدند آزاد كرد. و جهنم نالید چون فكر می‌كرد دیگر گناهكارانی نخواهند آمد. و خداوندگار به جهنم گفت: «ناله نكن، ای جهنم، چون همه‌ی انواع قدرتمندان، و فرمانروایان، قضات بزرگ و ثروتمندان از همه‌جا به‌سوی تو خواهند آمد و تو همچون همیشه پر خواهی بود، تا ابدالآبد، تا زمانی كه من دوباره بیایم. درست است، این همان چیزی است كه گفت…» (رمان برادران كارامازوف – صفحه 449)

من به مردم ایمان دارم و همیشه خوشحال می‌شم به انصاف با آن‌ها رفتار كنم اما هیچ‌وقت رو بهشون نمی‌دم، این شرط لازمه. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 593)

بسیاری آدم‌ها فقط به این دلیل شریفند كه احمقند. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 642)

اگر خدای لایتناهی وجود نداشته باشد، پس فضیلتی هم نیست، و اصلا نیازی به آن نیست. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 684)

حقیقت به‌ندرت چیز بامزه‌ای است. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 694)

لحظاتی هست كه، در انجام وظایف‌مان، خودمان در برابر انسان درون و هم به خاطر انسان درون تقریبا احساس ترس می‌كنیم! این لحظاتی است كه آدم به وحشت حیوان جنایتكاری می‌اندیشد كه از پیش می‌داند همه‌چیز از دست رفته است اما همچنان تقلا می‌كند، همچنان قصد دارد با شما بجنگد. این‌ها لحظاتی است كه همه‌ی غرایز صیانت نفس فورا در او سربلند می‌كند و او در تلاش برای نجات خودش به شما با چشمی نافذ نگاه می‌كند، می‌پرسد و رنج می‌كشد، شما را می‌گیرد و مطالعه می‌كند، چهره‌تان را، اندیشه‌های‌تان را، در انتظار این‌كه ببیند از كدام سو ضربه خواهید زد، و بی‌درنگ هزاران طرح در ذهن اشفته‌اش می‌ریزد. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 774)

كاملا در سلامت عقل هستم، اما روحم زیر بار سنگینی است. (رمان برادران كارامازوف – صفحه 807)

دسترسی سریع