یكی از مشهورترین سفرنامه نویسان، ماركوپولو، سیاح ونیزی بود كه در بخشهایی از سفرنامه اش، مشاهدات خود را از ایران به رشته تحریر درآورده است.
سیاح ونیزی ماركوپولو ، متولد سال 1254 میلادی ست. پدرش «نیكولو پولو» بازرگانی فعال بود كه با قسطنطنیه داد و ستد تجاری داشت. در سال 1260 میلادی نیكولو با برادرش راه مشرق پیش گرفتند تا از سرزمینهای اصلی تولیدكنندگان كالاهایی از قبیل ابریشم، ادویه، سنگهای قیمتی، عاج، پوستهای مرغوب و جواهرآلات دیدن كنند. مسافرت آنان 9 سال به طول انجامید و به خدمت قوبیلای قاآن فرمانروای مغولی چین رسیدند. آنان در سال 1271 مجددا از ونیز عازم چین شدند. این بار ماركوی جوان نیز همراه آنان بود. سفر اخیر 24 سال به طول انجامید كه 17 سال آن را با احترام و اعتبار نزد خاقان چین سپری كردند و سرانجام در سال 1295 به ونیز بازگشتند. ماركو كه اینك 41 سال داشت در پی درگیریهای ونیز و جنوا به زندان افتاد. او در زندان با كمك یادداشتها و محفوظاتش خاطرات سفر را برای هم بند خود تقریر كرد و سفرنامه خود را به یادگار گذاشت.توصیفات ماركوپولو از سفرهایش به سایر كاشفان و بازرگانان اروپایی الهام بخشید تا دانش جغرافیایی خود را گسترش داده و در دنیایی فراتر از گذشته گام نهند.
ماركوپولو در این سفرها از ایران نیز دیدن كرد و در سفرنامه اش بخشی را به مشاهدات خود از شهرهای ایران اختصاص داد . ماركو در قرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی به ایران سفر كرد. تبریز نخستین شهر بزرگ ایران بود كه ماركو به آن وارد شد. وی آن را با نام «تاوریز» میخواند. شهر تبریز در زمان اباقاخان (680 ـ 663) یعنی چند سال قبل از ورود ماركوپولو به آنجا، مقر اصلی ایلخانان بود. در این زمان با سقوط بغداد و افول رونق آن، تبریز اهمیتی بیش از پیش یافته بود. بویژه كه جاده تجارتی هندوستان به قسطنطنیه در آن ایام از این شهر میگذشت. او در سفرنامه اش در این باره می نویسد:
«تبریز از چنان موقعیت خوبی برخوردار است كه كالای بازرگانی از هندوستان و بغداد و موصل و هرمز و جاهای دیگر به آسانی وارد شهر میشود... مردم از راه داد و ستد و پیشه وری روزگار میگذرانند و پیشه وری عبارت است از پارچهبافی به انواع گوناگون، پارچههایی گرانبها از زر و ابریشم بافته میشوند. در اینجا سنگها و مرواریدهای گرانبهایی هم خرید و فروش میشود و داد و ستد در شهر بسیار خوب است و بازرگانان مسافر به سودهای كلانی میرسند.»
ماركوپولو در راه بازگشت در سال 1294 دوباره به تبریز آمد. او پس از تبریز از ساوه یاد میكند. از طریق نوشته های حمداله مستوفی خبر داریم كه ساوه در آن زمان از 46 دیه تشكیل شده و شهری آباد بود. ساوه همان شهریست كه بنابر گفتهها سه مغ، اهل آنجا ازجمله اولین كسانی بودند كه خبر از تولد حضرت عیسی دادند و برای ملاقات وی به سوی اورشلیم شتافتند. ماركو كنجكاوانه به دنبال نشانی از آنان میگشت. او از مردم درباره زندگی این سه مغ پرسید، اما كسی نبود كه در این باره چیزی بداند.
این جهانگرد ایران را مركب از 8 ایالت میداند: 1ـ قزوین 2ـ كردستان 3ـ لرستان 4ـ شولستان 5 ـ اصفهان 6 ـ شیراز 7 ـ شبانكاره 8 ـ تون و قائن؛ این تقسیم بندی با موقعیت جغرافیایی ـ سیاسی ایران در زمان ایلخانان انطباق دقیقی ندارد. البته ایران در آن زمان واحد سیاسی یكپارچهای نبود و برخی نواحی حكومتهای مستقلی داشتند. از تجربههای تلخ ماركو برخورد با راهزنان بود كه به نظر میرسد در مناطق كم جمعیت و كویری راهزنی معمول بوده است.
ماركو از شهر یزد نیز دیدن می كند و ازپارچههای ابریشمی موسوم به «یزدی» سخن می گوید كه به همه جای دنیا صادر میشد. وجود نخلستانهای زیاد و شكارهایی چون بلدرچین و كبك و گورخر نیز در این نواحی برای ماكرو جالب توجه بوده است. او پس از یزد به كرمان میرسد، از نظر او مردم كرمان خوب و آرام هستند.
او كرمان را مركز سنگهای قیمتی و سنگهای صنعتی مثل آهن میداند. علاوه بر آن عملكرد زنان كرمانی در تولید صنایعدستی از نظر ماركو دور نمانده است. او همچنین به چشمههای آب گرم متعددی در این ناحیه اشاره میكند كه امراض پوستی را معالجه میكند.
وی پس از كرمان از شهر بزرگی به نام «كمدی» نام میبرد. ویرانههای این شهر در دوره جدید در شمال جیرفت شناسایی شد. دشت هرمز نیز در سفرنامه ماركو مورد توجه قرار میگیرد. این ناحیه محل داد و ستد بازرگانان خلیج فارس بود. ماركو به رونق آن در ارتباط با تجار هندی اشاره كرده و از كشتیهای بزرگ مملو از ادویه، مروارید، پارچه، سنگهای قیمتی و اجناس دیگر یاد میكند.
البته سفرنامه وی وجهی آسیبشناختی نیز دارد، ماركو كه پس از جنگهای صلیبی متولد شده بود متاثر از پیشفرضهای غربیان درباره اسلام و پیامبر(ص) بود. وی در مواردی بیاخلاقیهایی نظیر دزدی را كه در سرزمینهای اسلامی مشاهده میكرد به آیین محمدی نسبت داده است. او شناخت دقیقی از بینش مسلمانان و فرقههای موجود نداشت، مثلا دیانت اسماعیلیان الموت را محمدی میخواند به این ترتیب چنین فكر می كند كه بین خشونتهای پیروان حسن صباح و آیین محمدی ارتباطی وجود دارد. تمایلات مسیحی او نیز در اثرش نمود آشكار دارد. مثلا در ارتباط با سقوط خلافت آل عباس و تسلیم خلیفهالمستعصم مینویسد خلیفه پس از دیدن معجزات و كرامات كفاشی مسیحی ، در قلب خود مسیحی شد و زیر لباس خود صلیب میآویخت و پس از مرگش این صلیب را بر گردنش یافتند.
اما در كل سفرنامه ی او و مشاهداتی كه از نقاط گوناگون سرزمین ایران ثبت كرده است به عنوان منبعی ارزشمند برای مطالعات تاریخی است كه می تواند چهره ای از ایران آن روزگار را به تصویر كشد.