مرد كنار رودخانه

مردی آمریكایی در كنار رودخانه‌ای به رنگ زرد در سودان شمالی نشسته است. دوست سودانی او، كه 10 سال از وی كوچك‌تر است، او را به این منطقه آورده و سوار بر دوچرخه در جاده‌های گِلی، به گشت‌وگذار رفته‌اند.و....

1397/10/10
|
16:41

درباره ی نویسنده:دیو اگرز یك نویسنده، ویراستار، فیلم‌نامه‌نویس، پدیدآور، و رمان‌نویس اهل ایالات متحده آمریكا است. وی برنده جوایزی همچون جایزه مدیسی، جایزه ایمپك دوبلین و جایزه كتاب لس‌آنجلس تایمز شده است.
داستان « مرد كنار رودخانه » داستانی كوتاه از این نویسنده است . این داستان كوتاه را در زیر بخوانید.

مردی آمریكایی در كنار رودخانه‌ای به رنگ زرد در سودان شمالی نشسته است. دوست سودانی او، كه 10 سال از وی كوچك‌تر است، او را به این منطقه آورده و سوار بر دوچرخه در جاده‌های گِلی، به گشت‌وگذار رفته‌اند. در این روز، دوست سودانی تصمیم می‌گیرد شهری در آن‌سوی رودخانه را به مرد آمریكایی نشان دهد. سوار بر دوچرخه، چندین مایل تا حاشیه رودخانه با هم پیش رفتند تا به این نقطه رسیدند، جایی كه رودخانه كم‌عمق بود و جریان آب شدت كمتری داشت، دوست سودانی به آب زد.

اما مرد آمریكایی تصمیم گرفت نمی‌تواند از آب عبور كند. چند روز پیش زخمی در پای او ایجاد شده بود كه پانسمان نشده بود و به خاطر عمیق بودن زخم، نگران است چیزی در رودخانه، مثلاً انگل یا میكروب ناشناخته‌ای، از طریق این زخم وارد بدن وی شود و چون از هرگونه خدمات پزشكی غربی ساعت‌ها فاصله دارد، ممكن است بیمار شود و اینجا بمیرد. به همین دلیل تصمیم گرفته است از رودخانه عبور نكند و روی سنگ‌های كنار رودخانه بنشیند و منتظر بماند.

گرما بسیار شدید است و به همراه دوست سودانی‌اش مدت‌هاست كه گاهی اوقات دوچرخه‌سواری می‌كنند، به همین دلیل خوشحال است كه زمانی برای تنها بودن داشته باشد. اما خیلی طول نمی‌كشد. مرد قدبلندی از آن‌سوی رودخانه به آب زده و به سمت او می‌آید. دوست سودانی اوست. مرد آمریكایی می‌هراسد كه این دوست دوم ممكن است با خود چه خبری به همراه داشته باشد و چرا دوست او خودش نیامده است.

دوست دوم گفت: «سلام.»

او نیز به سلامش پاسخ داد.

«دوست مشترك ما، من را فرستاده است و می‌خواهد از روستایی در آن سمت رودخانه است، دیدن كنید. من را فرستاده تا شما را از رودخانه بگذرانم.»

مرد آمریكایی به او می‌گوید حالش خوب است و احساس راحتی می‌كند و دوست دارد در همین‌جا بماند. از این‌كه بگوید نمی‌خواهد با زخم كوچكش، به رودخانه‌ای بزند كه عمق آن تا زانو است احساس خجالت می‌كند، به همین دلیل می‌گوید خسته است و می‌خواهد اینجا بماند.

دومین دوست با حالتی مات و مبهوت بالای سرش ایستاد و گفت: «لطفاً ممكن است با من به آن‌سوی رودخانه بیایید؟ این وظیفه به من محول شده.»

مرد آمریكایی توضیح می‌دهد كه با دوست مشتركشان توافق كرده كه اینجا، در كناره رودخانه بماند و هیچ مشكلی پیش نخواهد آمد و دوست دوم نباید نگران باشد.

چهره دوست دوم غمگین شد. می‌گوید: «خوب؛ در فرهنگ ما» و مرد آمریكایی از این پاسخ جا می‌خورد، چون این كلمات معمولاً خبر از درخواست ناخوشایندی می‌دهند. «ما باید به مهمان‌هایمان كمك كنیم. این وظیفه من است كه شما را به آن‌سوی رودخانه ببرم.»

مرد آمریكایی اصرار می‌كند كه نمی‌خواهد یا نیازی نیست به آن‌سوی رودخانه برود. به‌عنوان آخرین گره‌گشایی، زخم خود را به او نشان می‌دهد و امكان عفونی شدن زخم را نیز توضیح می‌دهد.

دوست دوم می‌گوید: «اما رودخانه كه تمیز است.»

مرد آمریكایی درحالی‌كه از این‌كه حساس به نظر برسد، متنفر است، می‌گوید: «مطمئن هستم كه همین‌طور هست، اما قبلاً در مورد عفونت‌هایی كه میكروب‌های مختلف در اینجا منتقل می‌كنند، خوانده‌ام.» دوست دوم با تردید به او نگاه می‌كند و مرد ادامه می‌دهد: «مثل این كه شما به آمریكا بیایید. در آن‌جا در معرض بیماری‌هایی قرار خواهید گرفت كه برای شما ناآشنا بود. ممكن است بیماری شما با شدت بیشتر و سرعت بالاتر نسبت به زمانی كه در كشور خودتان بودید، پیشرفت كند.»

دوست دوم تمام این صحبت‌ها را كنار می‌زند. دوباره می‌گوید: «در فرهنگ ما..» و مرد آمریكایی دلش می‌خواهد فریاد بزند: این هیچ ربطی به فرهنگ شما ندارد. من و تو این را خوب می‌دانیم. دوست دوم ادامه می‌دهد: «در فرهنگ ما این اجازه داده نشده است كه مهمان ما این‌طور اینجا بشیند.»

دوست دوم هم‌چنان آزرده به نظر می‌رسد و مرد آمریكایی كم‌كم حس می‌كند اگر این دوست دوم به این وظیفه گذراندن مرد آمریكایی از رودخانه عمل نكند، ممكن است برای دوستش – دوست مشترك آن‌ها و خانواده او و هم‌چنین ساكنان آن شهر- مشكلی پیش بیاید.

دوست دوم در حالی كه دستانش را روی كمرش قرار داده، به دوردست‌ها نگاه می‌كند و از گوشه چشمانش ماهیگیری را می‌بیند كه با قایق كوچك خود، مشغول ماهیگیری در خم رودخانه است. ایده‌ای به ذهنش خطور می‌كند و به سمت مرد ماهیگیر می‌دود.

مرد آمریكایی از تصور این كه ماهیگیر باید از كار خود دست بكشد و او را از یك رودخانه كم‌عمق بگذراند، نسبت به آلوده شدن به یك نوع بیماری ناشی از آب، بیشتر آزرده می‌شود. تلاش می‌كند این پیشنهاد را نیز رد كند، اما می‌داند كه شكست می‌خورد. او شكست خورده است.

«من این را نمی‌خواهم.»
«لطفاً، این مرد شما را از رودخانه می‌گذراند. خیس نمی‌شوید.»
مرد آمریكایی به ماهیگیر كه از این كه این درخواست از او شده، ناراضی است، با حالت عذرخواهی و عبوسانه لبخند می‌زند. مرد آمریكایی دلش می‌خواهد به دوست دوم بگوید هیچ‌كس این وضعیت را نمی‌خواهد، هیچ‌كس جز تو.

اما حالا كه دیگر ماهیگیر منتظر است و دوست دوم انقدر به زحمت افتاده، كمترین راه مقاومت این است كه سوار قایق شود و از رودخانه عبور كند. مرد آمریكایی سوار قایق شده و متوجه می‌شود 6 اینچ آب در قایق است، به همین دلیل نمی‌نشیند و بین چندین تور و البته هیچ ماهی‌ای، چمباتمه می‌زند.

مرد ماهیگیر جایی برای نشستن ندارد، در میان آب می‌ایستد و با گام‌هایی سخت، قایق را در عرض رودخانه می‌كشد. دوست دوم در كنار او راه می‌رود و هر دو با زبان دینكا، در مورد اوضاع بحث می‌كنند. ماهیگیر از این كه مرد آمریكایی باید مثل یك پادشاه از رودخانه عبور كند، آزرده شده است و دوست دوم می‌گوید، می‌دانم، می‌دانم، خدا می‌داند كه من هم می‌دانم. هر دوی آن‌ها در حال ایجاد یا تأیید ایده‌ای جدید بر این مبنا هستند كه این آمریكایی و سایر غربی‌ها: خودشان از عرض رودخانه عبور نخواهند كرد و اصرار می‌كنند قایق‌های ماهیگیرهای پرمشغله از آن‌ها گرفته شود و وقتی در قایق چمباتمه زده‌اند، كسی آن‌ها را به آن‌سوی رودخانه بكشد و می‌ترسند خودشان خیس شوند.

اما مرد آمریكایی اصلاً نمی‌خواست از رودخانه عبور كند. چنین تقاضایی نداشت، هیچ‌كدام از این شرایط را نخواسته بود. تنها می‌خواست در كنار رودخانه بشیند. نمی‌خواست مهمان باشد یا به عنوان یك غریبه یا مرد عجیب یا كسی باشد كه از رودخانه عبور می‌كند و چیزی را می‌بیند.

دسترسی سریع