عقاید یك دلقك اثر برجسته هاینریش بل است كه در سال 1972 به خاطر نوشته هایش كه تركیبی از جهان بینی گستردهٔ زمانهٔ خود و مهارت حساس او در كاراكترسازی است و به تجدید حیات ادبیات آلمان كمك كرده است، توانست جایزه نوبل ادبیات را از آن خود كند.
درباره ی نویسنده : هاینریش تئودور بُل نویسندهٔ آلمانی و برندهٔ جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (بهخصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن میپردازد.
در سال 1947 اولین داستانهای خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال 1949، به شهرت رسید؛ و در سال 1951 با برنده شدن در جایزه ادبی گروه 47 برای داستان گوسفند سیاه موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در 1956 به ایرلند سفر كرد تا سال بعد كتاب یادداشتهای روزانه ایرلند را به چاپ برساند.
عقاید یك دلقك اثر برجسته هاینریش بل است كه در سال 1972 به خاطر نوشته هایش كه تركیبی از جهان بینی گستردهٔ زمانهٔ خود و مهارت حساس او در كاراكترسازی است و به تجدید حیات ادبیات آلمان كمك كرده است، توانست جایزه نوبل ادبیات را از آن خود كند.
ین كتاب روایت دلقكی به نام “هانس شینر” است. شینر در حین یك اجرا زمین می خورد و همین باعث صدمه دیدن زانویش می شود. او كه از دلقكی مشهور و معروف به دلقكی ساده نزول پیدا كرده و عملا در شغلش دچار شكست شده به روایت داستانش می پردازد و به صورت پراكنده از زندگیش می گوید. از دوران كودكیش از خانواده اش از همسرش ماری و…
او داستانش رو به شكل اول شخص در ذهنش مرور می كند كه چگونه با همسرش آشنا شده، چه رفتاری در برخورد با نازی ها داشته، چگونه به یك دلقك تبدیل شده و بعد از شكستش چگونه با مشكلات مالی دست و پنجه نرم می كند، به طوری كه هیچ پولی در بساط ندارد كه حتی سیگاری بخرد و…
شینر در این كتاب مثل شخصی است كه در یك جزیره زندگی می كند و خودش را از مردم اطرافش جدا كرده و تنها پل او به دنیای اطرافش همسرش ماری است. شینر شدیدا عاشق همسرش است ولی به علت اختلافاتی كه قسمت عمده ی آن به مذهب ربط داده می شود، یك روز ماری او را ناگهانی ترك می كند كه باعث می شود شینر احساس خلا و پوچی شدیدی بكند.
شینر گرچه شغل دلقكی دارد ولی بسیار غمگین و درون گراست و شخصیتی جالبی دارد. او به دور از دورویی و نیرنگ است و داستان را در یك فضای به شدت تنها روایت می كند به طوری كه در كتاب فقط یك بار با یك شخص (پدرش) به شكل حضوری به صحبت كردن می پردازد و چند باری با تلفن با اشخاص دیگر و بقیه ی كتاب را فقط با مخاطب می گذراند.
رمان عقاید یك دلقك در مورد شخصیتی صحبت می كند كه جامعه ش را پذیرا نیست. شخصیتی بسیار عجیب كه از هر طرف فقط به موضوعات مختلف حمله می كند.
قسمت هایی از متن كتاب عقاید یك دلقك را در زیر می خوانید :
چیزی كه شاید آن را بتوان سرنوشت نامید، شغل و وضعیت مرا به خاطرم می آورد: اینكه من یك دلقك هستم. عنوان رسمی این شغل كمدین است؛ موظف به پرداخت مالیات به كلیسا نیستم، بیست و هفت ساله ام و نام یكی از برنامه هایم “ورود و عزیمت” است.
چند ماه پیش وقتی گیتاری به منظور تصنیف و تنظیم سرودهایی كه می خواستم بخوانم، خریدم، ماری وحشت زده این اقدام مرا “كسر شان” دانست و من به او گفتم پایین تر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد. اما ماری متوجه مقصود من از این قیاس نشد و من هم از تشریح و توضیح چنین تصویرهایی نفرت دارم. مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یك مفسر نیستم.
تصور می كنم حتی چشمان شیطان هم به تیزی چشمان همسایگان نیست.
او به آرامی گفت: “به هیچ، من به هیچ فكر می كنم.” گفتم: “اما به هیچ چیز كه نمی شود فكر كرد.” و او گفت: “چرا، می شود، من در این لحظات احساس می كنم درونم به طور كامل خالی شده است، مثل یك فرد مست و دلم می خواهد كفش ها و لباس هایم را هم درآورم و به گوشه ای پرتاب كنم_بدون هیچ باری.”
این واقعیت كه منتقدان خود قابل انتقاد هستند چیز زیاد بدی نیست، عیب آن است كه آنها به برنامه ی خود به دید انتقادی نگاه نمی كنند و خود را عاری از نقص و اشكال می بینند، و این خیلی ناخوشایند است.
این اشتباه خود ما بود كه درباره ی این لحظه با دیگران صحبت كردیم و قصد داشتیم آن را به عنوان لحظه ای به یاد ماندنی به ثبت برسانیم. می توانستیم خودمان از این واقعیتی كه اتفاق افتاده بود لذت ببریم.
لحظاتی وجود دارند كه تكرار آنها ممكن نیست.
هرگز نباید سعی در تكرار لحظات داشت، باید آنها را همان گونه كه یك بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.