فصلی از یك رمان : داستان های ماشین تحریر اثر تام هنكس « داستان های ماشین تحریر »

این كتاب با عنوان داستان های ماشین تحریر شامل هفده داستان است درباره‌ی زندگی، عشق، غم و خوشی با روایت‌هایی جذاب و شیوا و گاه طنزآمیز كه مخاطب را با خود همراه می‌كند.

1397/09/10
|
16:02

درباره نویسنده : تام هنكس هنرپیشه، فیلمنامه‌نویس و كارگردان شناخته شده و محبوب آمریكایى، نوشته‌هایش را در نیویورك تایمز و مجله‌ى نیویوركر منتشر مى كرد. داستان های ماشین تحریر (٢٠١٧) نخستین كتاب اوست. در این مجموعه با هفده داستان با ساختارها و موضوعات متفاوت روبرو مى‌شویم.

هنكس سابقه‌ای درخشان در دنیای سینما دارد. او در فیلم‌هایی مشهور همچون فارست گامپ، آپولو 13، نجات سرباز رایان، مسیر سبز، دورافتاده، رمز داوینچی و كاپیتان فیلیپس ایفای نفش كرده است. تام هنكس همچنین تجربه تجربه‌ی كارگردانی، فیلم‌نامه نویسی و صداپیشگی دارد. او جوایز متعدد بین‌المللی را نیز دریافت كرده است كه از جمله آن‌ها می‌توان به جایزه اسكار، گلدن گلوب، جایزه انجمن بازیگران فیلم و جایزه انتخاب مردمی اشاره كرد.

در قسمتی از مقدمه مترجم می‌خوانیم:
به گفته‌ی تام هنكس، نگارش این مجموعه حدود دو سال طول كشیده. او از هر فرصتی در سفرهای تفریحی و كاری برای نگارش این مجموعه‌داستان استفاده كرده. این كتاب با عنوان داستان های ماشین تحریر شامل هفده داستان است درباره‌ی زندگی، عشق، غم و خوشی با روایت‌هایی جذاب و شیوا و گاه طنزآمیز كه مخاطب را با خود همراه می‌كند.
همانطور كه از نام كتاب بر مى‌آید، علاقه‌ى شخصى هنكس به ماشین تحریر سبب شده تا این شئ نوستالژیك، نقشى گاه كم و گاه بیش در اكثر داستان‌ها داشته باشد. روایت‌هاى كتاب بى‌شباهت به كلكسیون ماشین تحریرِ هنكس نیست؛ مجموعه‌اى در انواع مدل‌ها، رنگ‌ها، متعلق به سال‌هاى دور یا نزدیك. آنگونه كه در تركیب‌بندى داستان‌ها نیز مى‌توان به ظرافت، رد جوهرِ ماشین تحریر را جست و جو كرد.

دو مولفه كه به وضوح در داستان‌ها خودنمایى مى كنند؛ یكى زمان و دیگرى مكان است. هنكس با نقب زدن به گذشته، به سال‌هاى امنِ دهه‌هاى میانى، فضایى گرم و صمیمى را مى‌جوید. فضایى كه شاید براى خواننده‌ى ایرانى از طریقِ حافظه‌ى تصویرى به جا مانده از فیلم‌هاى دهه‌هاى پیشینِ امریكا قابل لمس باشد. خانه‌هایى با كاغذ دیوارى‌هاى گرم و شلوغ، خیابان‌هاى عریض و خلوت، خانه‌اى مملو از عطر خوش آسایش. اینها در همه‌ى جوامع دستاویزهایى براى یادآورى حس تعلق و آسودگى هستند.

اما فاكتور دوم، مكان، شاید براى خواننده‌ى فارسى زبان تا حدى غریب باشد. از آن رو كه هنكس با به كارگیرى مكان‌ها سعى كرده حسى را در مخاطب بیدار كند، و این امر تنها با همخوانى فرهنگى امكان پذیر است. همانطور كه حس نوستالژیك نهفته در مكان‌هایى نظیر میدان آزادى، فرحزاد و یا شمس العماره براى خواننده‌ى انگلیسى زبان قابل لمس نیست.

با تمام اینها، فقدان این حس نتوانسته به همگامىِ خواننده و نویسنده لطمه بزند. با پایان یافتن هر داستان حسرتى به دلِ خواننده مى‌ماند؛ حسرتِ ماندن در كنار كاراكترها، لمس دنیایى كه نویسنده ما را با آن آشنا كرده و انتظارِ اینكه اثر بعدىِ نویسنده یك رمان باشد، شبیه به تجربه‌ى بلندى از دنیاىِ ملموس.

داستان‌های این كتاب عبارتند از:

سه هفته‌ی خسته‌كننده ،شب كریسمس 1953 ، سفر رایگان به شهر نور، شهر ما امروز با هنك فیست؛ فیل در اتاق چاپ
به مریخ خوش آمدید، یك ماه در خیابان گرین ، اَلِن بِین به‌اضافه‌ی چهار، شهر ما امروز با هنك فیست؛ رها در سیب بزرگ
كی كیه؟
یك آخر هفته‌ی خاص ، این‌ها مكاشفه‌های قلب من‌اند، شر ما امروز با هنك فیست؛ بازگشت از سفر به گذشته ، گذشته برای ما مهم است ، پیش ما بمانید ، برو كاستاس را ببین ، شهر ما امروز با هنك فیست؛ اِوانجلیستای شما، اِسپرانزا ، استیووانگ بی‌نظیر است
اكثر داستان‌ها ساختارى كلاسیك دارند؛ ابتدا پیشینه‌اى از سرگذشت شخصیت‌ها ارائه مى‌دهند، سپس دنیایشان را موشكافى مى‌كنند، بعد با یك فلاش بك به گذشته، تونلى پیش پاى خواننده مى‌گذارند تا زیر و بم‌هاى روانشناختى كاراكتر را بكاود.
اما این همه‌ى ماجرا نیست. هنكس براى به دست آوردنِ دل مخاطب از هیچ كوششى فروگذار نكرده؛ انواعِ مبتكرانه‌اى از داستان‌ها پیش روى شماست تا با هر یك، ذائقه‌ى خود را محك بزنید. در چند داستان، كاراكترها مشتركند و مى‌توان یكپارچگى ساختارِ روایت را در آنها جستجو كرد. در داستان «سه هفته‌ى خسته كننده»، «اِلِن بِین به اضافه‌ى چهار» و «استیو وانگ بى‌نظیر است» شما مى‌توانید دنیاى شگفت انگیز چهار دوست را نظاره كنید كه خیلى زود به شخصیت‌هاى محبوبتان تبدیل مى‌شوند.

«شهر ما امروز با هنك فیست» در چهار قسمت، ستونِ یك روزنامه است كه از حال و هواى نیویورك و آدم‌هایش مى‌گوید. جالب اینكه در این داستان‌ها، سعى شده صفحه‌آرایى ویژه و خاصى كه در نسخه‌ى انگلیسى به چشم مى‌خورد، حفظ شود.

نكته‌ى دیگر به كارگیرىِ بازى‌هاى زبانى از سوى نویسنده است كه پدیده ى انتقال زبان، انتقال این وجه از شوخ طبعى و خلاقیت نویسنده را دستخوش تغییر كرده است، اگرچه سعى شده با بكارگیرى پانویس ،تا جاى ممكن، قصد نویسنده در استفاده از چنین تركیباتى نمایان شود.

در انتها این شما هستید كه ذهن داستان پرداز و شوخِ هنكس را ستایش مى‌كنید و بدون شك، ترك دنیاى عجیب، دوست داشتنى و ملموسِ این ماشین تحریر برایتان سخت خواهد بود.

جملاتی از كتاب را در زیر بخوانید :

من از آن دسته آدم‌هاى خسته و تنهایم كه مى‌توانند كل روز را بى هدف بگذرانند و احساس نكنند حتى ثانیه‌اى را هدر داده‌اند. (داستان های ماشین تحریر – صفحه 18)

فرانك گفت؛ «تولدت مبارك پسرم. دوباره بگو چندساله شدى؟»
«نوزده، ولى طورى رفتار میكنى احساس كنم سى ساله شدم.»
هدیه ساعت ورزشى ضدآب بود، مدلى جدیدتر از ساعتى كه فرانك مى‌بست، سراسر مشكى و فلزى، با كرونومترى نظامى مستحكم و ساعتى كه قبلا تنظیم شده بود. وقتى كِرك آم را دور مچش بست، حس كرد مى خواهد براى كشتن بن لادن سوارِ هلى كوپتر ارتش شود: «ممنون بابا، این ساعت من را از چیزى كه هستم جذابتر نشان مى‌دهد. فكر نمى‌كردم چنین چیزى ممكن باشد.» (داستان های ماشین تحریر – صفحه 124)

كرك به یاد آورد كه چقدر مریخ براى او خاطره‌انگیز بوده است. زندگى كردن در جایى كه با كمى رانندگى مى‌شد به موج‌ها رسید به كِرك اجازه داده بود دنیایى مخصوص خودش داشته باشد. در مریخ، كنار امواج قدرتمند، آسوده بزرگ شده بود. مریخ جایى بود كه كِرك خود را محك زده بود، نه ترك تحصیل كرده و نه دانشگاهى، نه تك پیك و نه دولوى خشت. (داستان های ماشین تحریر – صفحه 126)

بت رویا مى‌دید – مى‌شد آن‌ها را چیز دیگرى نامید؟ البته این رویاها همیشگى و حتى معنوى نبودند اما ناگهان نورى مى‌دید، مثل انفجار، مثل عكسى از تعطیلات كه مدت‌ها قبل گرفته شده و با دیدنش تمام خاطرات قبل و بعد از آن به تصویر كشیده مى‌شود. زمانى كه شوهرش، باب مانك، یك روز از سركار به خانه آمده بود_بوم_ تصویرى واضح از او را دیده بود كه دستان لورین كانِر اسمایت را در رستورانى كنار هتل میشِن بِل ماریوت گرفته بود. لورین مشاور كارى شركت باب بود، بنابراین این دو موقعیت‌هاى زیادى داشتند تا با هم موس موس كنند. در آن نانوثانیه، بِت فهمید ازدواجش با باب از وضعیت «خوب» به وضعیت «تمام شده» رسیده است. بوم.(داستان های ماشین تحریر – صفحه 138)

بى وزنى به همان اندازه كه تصور مى‌كنید باحال است، اما براى بعضى فضانوردهایى كه به دلایل نامعلوم چند ساعتِ نخست سفرشان را به استفراغ كردن مى‌گذرانند، مى‌تواند دشوار باشد؛ انگار در جشن پیش از پرتاب، بیش از حد غذا خورده باشند! این یكى از حقایقى است كه هیچ وقت ناسا منتشر نمى‌كند و در خاطرات فضانورد هم نمى‌آید.(داستان های ماشین تحریر – صفحه 177)

هروقت به مردم مى‌گویم سمت پنهان ماه را دیده‌ام، مى‌گویند: «منظورت سمت تاریك ماه است؟» مثل این است كه دارت وِیدر یا پینك فلوید را اشتباه تلفظ كرده باشم. در واقع نور خورشید یكسان به هر دو سمت ماه مى‌رسد، فقط در مقاطع زمانى متفاوت. (داستان های ماشین تحریر – صفحه 179)

اعتراف مى‌كنم شهر نیویورك كلان شهر است، البته نه بدون جادو. وقتى خورشید پشت برج‌ها مى‌رود و از پختن پیاده رو دست بر مى‌دارد، آدم مى‌تواند پشت یكى از میزهایى كه در پیاده رو است، بنشیند و نوشیدنى كوكتل سفارش دهد.(داستان های ماشین تحریر – صفحه 178)

كنى قبلا در زندگى واقعى این اتفاق را ندیده بود؛ مردى گونه‌ى زنى را ببوسد. پدرش هیچ وقت نامادرش را نبوسیده بود؛ فقط به این دلیل كه میخواست از اتاق بیرون برود. بوسیدن گونه، كارى بود كه مردها و زن‌ها در تلویزیون مى‌كردند.(داستان های ماشین تحریر – صفحه 248)

اولین پرواز كِنى با هواپیما شگفت انگیزترین رویداد زندگى‌اش بود. احساس مى‌كرد سرش از هوا پر شده و نفسش كم مى‌آید. خورشید از همیشه درخشان تو بود و كِنى خوشحال از اینكه عینك آفتابى زده. (داستان های ماشین تحریر – صفحه 252)

ماشین تحریر به تمیزكارى اساسى و روغن كارى نیاز داشت كه انتظار مى‌رفت بیست و پنج دلارى آب بخورد اما او به معمایى بزرگ تر فكر كرد، معماى پیشروى همه‌ى كسانى كه در هزاره‌ى سوم ،ماشین تحریر مى‌خرند؛ به چه درد مى‌خورد؟ نوشتن نشانى روى پاكت‌هاى نامه. مى‌توانست بدون ترس از بایگانى ایمیل، پیام‌هاى توهین آمیز به نامزد سابقش بفرستد، مثل «هى كله پوك، اشتباهى احمقانه كردى!»(داستان های ماشین تحریر – صفحه 262)

ماشین تحریر وسیله است. اگر دست آدم درستى بیفتد، مى‌تواند دنیا را تغییر دهد.(داستان های ماشین تحریر – صفحه 266)

مى‌خواهم بچه‌هایى كه قرار است داشته باشم، روزى مكاشفه‌هاى قلب من را بخوانند. شخصا آن‌ها را صفحه به صفحه نقش خواهم كرد، چیزهایى كه از جریان خودآگاهى واقعى من مى‌آیند و آن‌ها را در جعبه‌ى كفش نگه خواهم داشت تا بچه‌هایم آن قدر بزرگ بشوند كه شرایط انسانى را هم بخوانند و هم به آن بیاندیشند.(داستان های ماشین تحریر – صفحه 270)

براى روح آدم خوب است گاهى از قله پایین بیاید. در غیر این صورت، جز قله‌هاى كوه چیزى نمى‌بینى. (داستان های ماشین تحریر – صفحه 347)

دسترسی سریع