رمان مو قرمز درباره پسر فقیری است كه پدرش در زندان نظامی ها بوده و حالا هم آن ها را رها كرده است.پسر داستان مجبور است برای تامین پول كلاس هایش كار كند. كاری كه به او پیشنهاد می شود وردستی یك چاه كنِ پیر است و…
درباره ی نویسنده : فرید اورخان پاموك ؛ زاده 7 ژوئن 1952) كه در ایران به اورهان پاموك معروف شدهاست، نویسنده و رماننویس اهل كشور تركیه و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات سال 2006 است. او نخستین تركتباری است كه این جایزه را دریافت كردهاست.
پاموك در كشور خود نویسندهای بسیار نامدار است. آثار او پیش از دریافت جایزه نوبل ادبیات به 46 زبان و پس از آن به 56 زبان ترجمه شدهاست.
پاموك اولین رمانش جودت بیك و پسران را كه حكایت خانوادهای متمول و پرتعداد است در سال 1982 نوشت كه جوایز ملی ارهان كمال و كتاب سال را برایش به ارمغان آورد.
اوج شهرت پاموك زمانی بود كه رمان نام من سرخ را در سال 1998 منتشر كرد و انبوهی از جوایز ادبی در كشورهای مختلف را برایش به ارمغان آورد. سال 2002 رمان برف را منتشر كرد كه خودش آن را نخستین و آخرین رمان سیاسی در كارنامه كاریاش خواند. ضمیمهٔ روزنامهٔ نیویورك تایمز سال 2004 این رمان را یكی از 10 رمان برتر جهان معرفی كرد. پاموك سال 2003 كتابی با عنوان استانبول منتشر كرد كه در واقع اتوبیوگرافی نویسندهاست. بسیاری این كتاب را یكی از بهترین اتوبیوگرافیهای نویسندگان ادبی میدانند.
در ژانویه 2016 جدیدترین اثر او زنی با موهای قرمز انتشار یافت.
پاموك در كتاب مو قرمز داستان بی نهایت متفاوتی را روایت می كند.
یك تكه از این كتاب برآمده از قصه ی رستم و سهرابِ فردوسی است و تكه ی دیگرش از ادیپوسِ شهریار سوفوكل. رمان درباره پسر فقیری است كه پدرش در زندان نظامی ها بوده و حالا هم آن ها را رها كرده است.
پسر داستان مجبور است برای تامین پول كلاس هایش كار كند. كاری كه به او پیشنهاد می شود وردستی یك چاه كنِ پیر است و…
مقنی ای كه در كار خود استاد است و با تمام وجود سعی میكند جای پدر نداشته ی پسر را پر كند. پسركی كه آمال و آرزوهایش موجب میشود به استاد خیانت كند. راهی كه با افسانه ها گره خورده و تقدیری كه بر برگ برگ داستان سایه افكنده. گویا پاموك قصد داشته بگوید: داستان ها هر قدر تكراری باشد، چیزی از ارزششان نمی كاهد. چه آنكه دست تقدیر از میانراهه های آشنایی به زندگی دست درازی میكند و نقشه ی هجومش در طی سالیان و قرن ها مدام تكرار میشود.
پاموك به زیركی توانسته خواننده را اسیر داستان پردازی اش كند. كشش عجیب داستان شاید نه به دلیل همذات پنداری با راوی یا قضاوت او، بلكه به این دلیل است كه نویسنده شما را تا یك سوم آخر كتاب میان زمین و آسمان نگه میدارد و در صفحات پایانی، همانطور كه خواننده ی صاحب فراست به زیركی در می یابد، ضربه ی پایانی را فرود می آورد تا موقرمزش قلبتان را به تپش بیاندازد.
میتوان گفت مو قرمز روایتی كهن است در قالب داستانی نو. چه آن ها كه دوستدار افسانه اند و چه امروزی ها از خواندنش لذت خواهند برد. اما هنوز هم تكرار میكنم. سراغ آثار پاموك نروید كه از كار و زندگی می افتید.
قسمت هایی از كتاب مو قرمز
این قضیه بسیار عجیب نیست؟ این كه آدمی خرده ریزهایی را كه بسیار دوست شان دارد و برایش ارزش مادی یا معنوی بسیاری دارند، داخل چاهی پنهان كند و بعد فراموش شان كند، نشانه ی چیست؟
ساعت ها بود كه چیزی نخورده بودم، اما نه میلی به نان شیرمال داشتم، نه دونر و نه هیچ خوراكی دیگری. با خود گفتم: پس قاتل بودن چنین احساسی دارد!
« وقتی آدم دور از پدر، بی پدر، بزرگ میشه اونوقت كل عالم واسش هیچ مركزیتی نداره، دیگه مرزی برای اون آدم نیست. برا همین احساس می كنه كه هیچ محدودیتی نداره و می تونه هر كاری كه دلش خواست بكنه در حالیكه بعد از مدتی می فهمه این خبرا نیست. خیلی از كارها هست كه. اون از عهده ی انجامش بر نمیاد و اون وقت چی كار می كنه؟ شروع می كنه به گشتن دنبال یه معنا، یه مفهموم، یه مركز، یه آدم كه گاهی جلوش قد علم كنه و با صدای بلند سرش فریاد بكشه و بگه نه، نه، نه.»
به نظر من یه آدم مدرن آدمیه كه از پدرش دور افتاده و تو یه جنگل درندشت به اسم شهر، گم شده و الان در به در دنبال پدرشه. البته اون هیچ وقت پدرش رو پیدا نمی كنه. خودش هم هیچوقت پیدا نمی شه. اصلا مدرن بودن یعنی گم شدن، یعنی یتیمی.