سیذارتا (Siddhartha) نام كتابی است از هرمان هسه كه به تحول معنوی یك مرد هندی برهمن میپردازد. این كتاب در سال 1922 و پس از آنكه هسه مدتی در دهه 1910 در هند به سر برد منتشر شد.
درباره نویسنده :
هرمان هسه نویسندهٔ آلمانی-سوییسی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در كالو (بادن-وورتمبرگ) متولد و در تسین سوییس درگذشت .
سیذارتا (Siddhartha) نام كتابی است از هرمان هسه كه به تحول معنوی یك مرد هندی برهمن میپردازد. این كتاب در سال 1922 و پس از آنكه هسه مدتی در دهه 1910 در هند به سر برد منتشر شد. سیذارتا در زبان سانسكریت، یعنی «كسی كه به هدفش رسیدهاست». ماجرای داستان مربوط به دوران هند باستان است.
رمان سیذارتا به طور كلی یك سفر است. سفر عرفانی سیذارتا برای سیدن به معنویت، برای رسیدن به كمال و برای رسیدن به روشننگری. مترجم كتاب – سروش حبیبی – كه ترجمهای بسیار عالی از كتاب به مخاطب ارائه كرده است، در مقدمه خود به زیبایی درباره كتاب مینویسد:
سیذارتا تلاشی دیگر و دیگرگون است در راه خردمندی. سركشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این بار در صحنهای هندی، آن هم صحنهای افسانهای، نمود مییابد. این داستان شرحی است بر عقیدهای فردباور و ردّیهای بر هر گونه مكتب، حكم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایشنامهی زندگی تاملمدار. هسه این داستان را با نثری ساده انشا كرده است. سادگی فرزانهوارش یادآور زبان كهن است. جوانان آن را همچون اثری انگیزهبخش در عرصهی ادب خواندهاند، همچون متنی مقدس.
پشت جلد كتاب نیز، قسمت مهمی از كتاب آمده است:
گوش به رود سپرد. آوای بسیارآهنگ رود بهنرمی بهگوش میرسید. سیذارتا در آب روان نگریست و پیش چشمش صورتهایی نقش بست. صورت پدرش را دید كه تنها بود، در ماتم پسرش پیرشده، و صورت خود را دید كه تنها بود، او نیز در بند اشتیاق فرزند دورشدهاش اسیر. پسرش را دید كه او نیز تنها بود و با شوری بسیار بر راه گدازان امیال جوانی خویش میشتابید. هریك از آنها روی بهسوی مقصود داشتند و مقهور آن بودند و هریك در رنج. رود با آوای رنج مینالید.
سیذارتا فرزند عالِم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی، برهمن فرزانه است و از كودكی راه پدر را دنبال كرده و در حال آموختن تعلیمات مذهبی است. در كنار دوستش گویندا، در حال رشد هستند و از سختیهای زندگی چیزی نمیدانند. در ناز و نعمت بزرگ شدهاند و هرچه بخواهند میتوانند داشته باشند. همه سیذارتها را ستایش میكردند و او را دوست داشتند و عقده داشتند او در آینده یكی از بزرگان برهمایی خواهد بود. اما در این میان مشكلی بود. خود سیدارتا از درون راضی نبود و احساس خوبی نداشت:
اما سیذارتا در دل خود شادی نمیآفرید و نشاط نمیانگیخت. در راههای پرگُل انجیرزار قدم میزد و در سایهی كبودرنگ درختزار به مراقبه مینشست. با غسلهای پلیدیشوی روزانه خود را از گناه مصفا میساخت و در جنگل ژرفسایهی انبه قربانی نثار میكرد و حركات و رفتارش با كمالِ بایستگی همگان را شیفته میگرداند و مایهی شادی همه بود، اما در دل خویش نور نشاط نمیآفرید. (سیذارتا – صفحه 25)
سیذارتا به احساس خوب نمیرسید و فكر میكرد این شادیها و زیباییهای اطرافش ابدی نیست. احساس میكرد همه این موارد از بین خواهد رفت و او به آرامش نخواهد رسید. فكر میكرد سیراب نخواهد شد و به حكمت نخواهد رسید. بنابراین تصمیم گرفت راه تازهای پیش بگیرد و نزد شمنان (مرتاضها) رود. تصمیم گرفت دریابد كه شمنان چه چیز برای آموزش دارند و خواست از دید آنها نیز به دنیا نگاه كند. در این راه، دوست ستایشگرش، گویندا نیز او را همراهی كرد.
غروب آن روز به شمنان رسیدند، به شمنان فروخشكیده. از ایشان خواستند آنها را در سلك خود بپذیرند، زیرا میخواهند طوق طاعتشان را بر گردن گیرند. شمنان نیز آنها را پذیرفتند.
سیذارتا جامهی خود را به برهمنی بیچیز كه در كوچه دید بخشید. روزی یك بار چیزكی میخورد و لب به غذای پخته نمیزد. (سیدارتها – صفحه 35)
رفتن سیذارتا و گویندا به نزد شمنان تازه ابتدای كتاب و شروع سفر معنوی پر پیچ و خم آنهاست. آموزشهایی كه شمنان به آن دو دادند قطرهای بود از دریای معرفت و حكمت. در ادامه كتاب، این دو جویای خردمندی نزد گوتاما میروند و…
این كتاب خوب و خوشخوان، با تصمیمی جسورانه و بسیار سخت آغاز میشود. تصمیمی كه به راحتی میتوان تصور كرد هركسی قادر به گرفتن آن نیست. تصمیمِ رها كردن یك زندگی راحت با همه نعمتهایی كه در اختیار داری و بلافاصله رفتن سراغ شمنانی كه برای نان گدایی میكنند و به شكل آگاهانه به خود رنج میدهند كار سادهای نیست. گرفتن این تصمیم نیازمند قدرت روحی بالا و نیرویی است كه سیدارتها از خود نشان میدهد. اما سیذارتا از گرفتن این تصمیم چه هدفی داشت؟ به دنبال چه چیز بود؟ چه چیزی را میخواست كه این زندگی سراسر زیبا نمیتوانست به او هدیه دهد؟
سیذارتا خسته از زندگیای كه داشت، عصیان میكند و با رنج و سختی دوست میشود. با درد دوست میشود. دیگر برای او مهم نیست اگر گدایی كند یا هر كار به ظاهر حقیر دیگری انجام دهد. سیذارتا میخواهد از درون غنی شود و پس از شناخت خود از «خویشتن» رهایی یابد. حتی با اشتیاق آموزههای بودا را هم میشنود اما بازهم طغیان میكند. بازهم احساس میكند نمیتواند از «من» رهایی یابد و به خرد و روشننگری برسد. به آن صلحی كه خواستارش است برسد. سیذارتا همهچیز را رنج میدید و به معنای واقعی دنبال رهایی بود و به همین خاطر هم نزد شمنان و بودا رفته بود. به همین خاطر بسیار اصرار داشت كه معلمی داشته باشد و از او یاد بگیرد. نهایتا بعد از چندین سال زندگی نزد شمنان و بعد از شنیدن آموزههای گوتاما، پس از گفتوگویی بسیار قابل تامل با بودا او را ترك میكند و به بیداری میرسد و به خود میگوید:
وای كه من چه ناشنوا و كندذهن بودم! وقتی كسی نوشتهای را میخوانَد و معنی آن را میجوید، نشانهها و حروف آن نوشته را خوار نمیدارد و آنها را مجاز و فریب نمیداند و حاصل تصادف یا پوستههایی خالی از معنی و بیارزش نمیپندارد، بلكه آنها را حرف به حرف میخواند و در آنها باریك میشود و آنها را دوست میدارد. من اما كه میخواستم كتاب عالم و كتاب وجود خود را بخوانم، به اعتبار معنایی از پیش برای آن پنداشته، نشانهها و حروف این كتاب را خوار میداشتم و عالم پدیدهها را فریب مینامیدم و چشم و زبانم را تظاهراتی اتفاقی و بیارزش میشمردم. نه، حالا دیگر اینها گذشته و من بیدار شدهام. بهراستی بیدار شدهام و تازه امروز زاده شدهام. (سیذارتا – صفحه 63)
بعد از این بیداری، بعد از این تولد دوباره، سیذارتا زندگی را در آغوش میگیرد و با اشتیاق زیاد هرچیزی كه در سر راهش باشد را میپذیرد. دیگر به دنبال معلمی خاص همانند شمنان یا بودا نیست. سیذارتا پی میبرد كه میتواند از هرچیز و هركسی درسی بیاموزد و دنیا را بهتر درك كند. سفر معنویت اما كامل نمیشود مگر اینكه شما عشق را تجربه كنید. در واقع عشق یكی از عناصر مهم در این كتاب میباشد كه جایگاه ویژهای در سفر به سوی كمال سیذارتا دارد.
جملاتی از كتاب «سیذارتا» را در زیر بخوانید:
جملاتی از متن كتاب سیدارتها
غسل نیكو بود، اما آب، پلیدی گناه را نمیشست و جان تشنه را سیراب نمیكرد و دل را از وحشت آزاد نمیساخت. (سیذارتا – صفحه 26)
سیذارتا هدفی پیش روی داشت، هدفی یگانه، و آن خالی شدن بود: میخواست از عطش و از خواهشها، از رویا و شادیها و نیز از رنج خالی شود. میخواست «خود» خویش را بمیراند و از آن خلاصی یابد. و چون جانش از «من» خالی شد، به صلح دست یابد و جانش در اندیشهی ازخویشتنرهیده بر اعجاز گشوده شود. این هدفش بود. (سیذارتا – صفحه 36)
به اطراف خود نگریست، چنانكه انگار اولبار است چشم به جهان میگشاید. دنیا زیبا بود و رنگین و شگفت و معماگون. یكجا كبود بود و یكجا زرد و یكجا سبز. آسمان سیار بود و رود جاری، كوه استوار بود و جنگل از جا نمیجنبید. و همهچیز زیبا بود و شگرف و افسونی و مخزن اسرار، و در میان اینها همه سیدارتها بود كه بیدار میشد، به سوی خویش پویا. اولبار بود كه اینها همه، تمام این كبودی و زردی و رود و جنگل، از راه چشم به درون سیدارتها راه مییافت. (سیذارتا – صفحه 62)
باید مقهور گناه میگشتم و در ضلالت فرو میغلتیدم تا به زندگی بازگردم! آه كه راه زندگی مرا از چه تنگناهایی گذرانده است! (سیذارتا – صفحه 119)
یك پژوهندهی راستین كه بهراستی در پی معرفت باشد هیچ مكتبی را نمیتواند بپذیرد و بهعكس، پژوهندهای كه به حقیقت دست یابد هر مكتبی را درست میداند و هر راهی را راست و هر هدفی را بهحق میشمارد. (سیذارتا – صفحه 134)
یافتن زمانی محقق میشود كه از هدف آزاد باشی و دل را گشوده بداری. (سیذارتا – صفحه 162)
بصیرت را نمیتوان برای غیر بیان كرد. اگر خردمندی بخواهد بصیرت خود را برای دیگری شرح دهد، گفتهاش نابخردانه مینماید. (سیذارتا – صفحه 164)