فصلی از یك رمان:بابا گوریو اثر بالزاك باباگوریو

بابا گوریو كه یكی از مهم ترین و زیباترین آثار اوست، عمیقا به مفهوم مهر پدری و حماسه پدر بودن می پردازد. «پدری» و روابط بین پدر و فرزند همیشه یكی از مضمون های آثار بالزاك بوده است، اما بابا گوریو یك مورد استثنایی است.

1397/08/14
|
14:58

درباره ی نویسنده : اُنوره دو بالزاك (به فرانسوی: Honoré de Balzac) (زاده 20 مه 1799 - درگذشتهٔ 18 اوت 1850) نویسندهٔ نامدار فرانسوی است كه او را پیشوای مكتب واقع‌گرایی (ادبیات) اجتماعی می‌دانند.
توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازك‌بینانه روحیات شخصیت‌های داستان بالزاك را به یكی از شناخته‌شده‌ترین و تأثیرگذارترین رمان‌نویسان دو قرن اخیر تبدیل كرده‌است.
آثار بالزاك آینه‌ای از جامعه فرانسه روزگار اوست. او افراد هر طبقه اجتماعی، از اشراف فرهیخته گرفته تا دهقانان عامی را در كمدی انسانی خود جای می‌دهد و جنبه‌های گوناگون شخصیتی آنان را در معرض نمایش می‌گذارد. بهره‌گیری او از شگرد ایجاد پیوند میان شخصیت‌ها و تكرار حضور آنها در داستان‌های مختلف موجب می‌شود تا در گسترش روان‌شناسی شخصیت‌های منفرد توفیق یابد.
رمان «بابا گوریو » یكی از آثار بالزاك است . بابا گوریو كه یكی از مهم ترین و زیباترین آثار اوست، عمیقا به مفهوم مهر پدری و حماسه پدر بودن می پردازد. «پدری» و روابط بین پدر و فرزند همیشه یكی از مضمون های آثار بالزاك بوده است، اما بابا گوریو یك مورد استثنایی است.
بالزاك نوشتن بابا گوریو را سه ماه پس از اینكه خود پدر شده بود آغاز كرد و در همان ابتدا از اهمیت اثرش آگاه بود.
بالزاك برای مجموعه آثار خود – كه در حدود 90 رمان و داستان كوتاه است – نام «كمدی انسانی» را انتخاب كرده است. در این میان، بابا گوریو را می توان پدر منظومه «كمدی انسانی» دانست.
این كتاب در مورد پیرمرد رشته فروش سابق، گوریو است كه دو دخترش را از هرچیزی در این دنیا بیشتر دوست دارد و به معنای واقعی كلمه حاضر است برای آن ها بمیرد. گوریو یك پیرمرد با عزت و احترام است كه همه ثروت خود را برای خوشبختی دخترانش خرج كرده و حالا خود در پانسیون خانم ووكر زندگی ساده ای دارد. در این پانسیون گوریو را بابا گوریو صدا می زنند.

بابا گوریو به خاطر علاقه بیش از خود به دخترانش، همه جور رنجی را تحمل می كند. از رنج تحقیر شدن توسط دامادهایش گرفته تا رنج گرسنگی و حتی نادیده گرفته شدن توسط دختران خودش. او فقط می خواد دخترانش در زندگی كمبودی نداشته باشند.

یكی دیگر از ماجراهای اصلی رمان بابا گوریو در مورد اوژن راستینیاك است. دانشجویی جوان كه از روستایی به پاریس آمده است و می خواهد طعم موفقیت و ثروت و همچنین لذت زندگی اشرافی به سبك پاریسی ها را بچشد. راستینیاك هم در پانسیون ووكر اقامت دارد و در ادامه داستان همدم بابا گوریو می شود.

داستان اصلی كتاب پس از توصیف ها و فضاسازی های بالزاك از جایی شروع می شود كه بابا گوریو دست به كارهای مختلفی برای آسایش دخترانش می زند اما در مقابل… . و همچنین از جایی شروع می شود كه اوژن تلاش های جدی خودش رو برای وارد شدن به جامعه اشرافی پاریس شروع می كند.

بالزاك كتابش را با توصیف هایی مفصل در مورد محیط پانسیون خانم ووكر و همچنین با تشریح شخصیت آدم هایی كه در آن سكونت دارند شروع می كند. كلماتی كه پس از خواندن آن ها كاملا متوجه می شوید كه با چه آدم هایی در این این رمان روبه‌رو هستید. اما این توصیف های خواندنی تنها شروع داستان است و شما هرچقدر جلوتر بروید خواندن بابا گوریو برایتان دلچسب تر و زیباتر می شود.

و پایان كتاب. یك پایان درجه یك، سرشار از احساسات و بی نهایت تاثیر گذار، در حدی كه خود نویسنده هم تحت تاثیر قرار گرفته و مترجم، مهدی سحابی، این موضوع را به خوبی در قالب یك توضیح كوتاه به خواننده می فهماند.
بالزاك در بابا گوریو در مورد عشق و محبت پدری نسبت به فرزندانش می گوید. در مورد اشرافی های پاریس می گوید كه عاشق به نمایش گذاشتن شكوه و عظمت خود هستند اما از درون زندگی كسالت بار و فاسدی دارند. در مورد پسری می گوید كه شیفته تجملات است اما وقتی وارد این دنیای متعفن می شود تصمیم دیگری می گیرد.

قسمت هایی از متن كتاب بابا گوریو را در زیر بخوانید


بابا گوریو پیرمرد كمابیش شصت و نه ساله، در سال 1813 پس از ترك كار و فعالیت در خانه خانم ووكر گوشه گرفته بود.

چه كسی می تواند بگوید دیدن كدام یك از این دو دهشتناك تر است، دل های خشكیده یا جمجمه های تهی شده؟

افرادی هم هستند كه مزدور صفت به دنیا آمده اند و هیچ خوبی ای در حق دوستان و نزدیكان شان نمی كنند، چون این وظیفه شان است؛ در حالی كه با خدمت به غریبه ها خودستایی شان ارضا می شود: هر چقدر كانون عواطف شان به ایشان نزدیك تر باشد كم تر محبت می كنند؛ هر چقدر دورتر باشد علاقه و توجه بیشتری نشان می دهند.

ما زن ها هیچ وقت چیزی را كه هیچ كس نخواهدش نمی خواهیم.

ثروتِ سریع مساله ای است كه امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش كنند، جوان هایی كه همه در وضعیت شما هستند. شما یك واحدِ این رقم اید. خودتان حساب كنید چه تقلایی باید بكنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنكبوت های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است كه پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می دانید در این مملكت چطور باید ترقی كرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یك گلوله توپ میان این توده آدم راه باز كنید، یا این كه مثل طاعون به جان شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی خورد. همه در مقابل قدرت نابغه كمر خم می كنند. البته ازش متنفرند، سعی می كنند بدنامش كنند، چون همه را برای خودش برمی دارد و به كسی چیزی نمی دهد، اما اگر پایداری كند بالااخره جلوش زانو می زنند؛ در یك كلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش كنند زانو می زنند و می پرستندش.

چیزی به اسم اصول اخلاقی وجود ندارد، هرچه هست رویداد است؛ قانون وجود ندارد، هرچه هست شرایط است: انسان برتر با رویدادها و شرایط كنار می آید و آن ها را هدایت می كند.

همه ملت ها آزادی را مثل بت می پرستند؛ اما در همه دنیا كو یك ملت آزاد؟

چه چیزی زیباتر از این كه نظر به زندگی ات بیندازی و ببینی كوچك ترین لكه ای به دامنش ننشسته.

شاید عشق چیزی نباشد جز قدردانی از خوشی.

خدایی هست و حتما دنیای بهتری برای ما خلق كرده، وگرنه این دنیای خاكی معنایی ندارد.

دسترسی سریع