طبل حلبی در سال 1999 جایزه نوبل ادبیات را به خاطر به تصویر كشیدن افسانه های شاد و سیاه كه در گذر تاریخ به دست فراموشی سپرده شده بودند، دریافت كرده است.
درباره نویسنده : گونتر ویلهلم گراس نویسنده، مجسمهساز و نقاش آلمانی بود. او عضو برجسته گروه 47 و از نویسندگان بزرگ و معروف آلمان بود.
گونتر گراس بازتاب صدای نسلی از آلمانها بود كه در زمان سلطه نازیسم بزرگ شده بودند. او خود را روایتگر تاریخ از نگاه پاییندستیها میدانست. وی با رویكردی معترضانه و هشداردهنده همواره در تمام رویدادهای مهم سیاسی و ادبی آلمان حضور مؤثر داشت . برای شناختن گونتر گراس باید ابتدا نخستین اثر و بهترین اثرش را كه، طبل حلبی است را خواند.
طبل حلبی در سال 1999 جایزه نوبل ادبیات را به خاطر به تصویر كشیدن افسانه های شاد و سیاه كه در گذر تاریخ به دست فراموشی سپرده شده بودند، دریافت كرده است.
قهرمان این كتاب، یك قهرمان كوچك است، كوچك نه از نظر توانایی های روحی و شخصیتی، بلكه از نظر جسمی.
رشد جسمی اسكار متوقف شده است و او در قد و قواره یك پسربچه 3 ساله باقی مانده است، اما این پسربچه از نظر هوشی خیلی جلوتر از همه است و میتواند به تحلیل همه ماجراهایی كه شاهدش است بنشیند. اسكار از سال 1899 قصه اش را شروع می كند و میگوید كه چطور مادربزرگ و پدربزرگش با هم اشنا شدند و مادرش به دنیا آمد.
اسكار به دنیا می آید و بدلیل عقب ماندگی جسمی بوسیله دیگران نادیده گرفته میشود و كسی كاری به او ندارد، اما او همه جاهست و از همه چیز خبر دارد و به همه جا سرك می كشد. البته او راهی هم برای ارتباط با دیگران دارد و آن طبل حلبی اش است كه در تولد سه سالگی گرفته و این طبل هر سال با طبل جدیدی تجدید می شود، و او طبال قهاری نیز می باشد.
با شروع جنگ جهانی دوم توانایی های اسكار رشد می یابد. تا آنجا كه جنگ به پایان میرسد و آلمان شكست میخورد. پس از پایان جنگ و شكست آلمان رشد جسمی اسكار آغاز می شود اما رشد ذهنی او متوقف میگردد و…
طبل حلبی با اینكه شامل فصل های زیادی است اما تعدد شخصیت ها شما را دچار فراموشی گذشته آن شخصیت ها و یا سردرگمی نخواهد كرد. چرا كه شخصیت های فرعی مربوط به همان فصل هستند و شخصیتهای اصلی معدودند.
بی شك با رمان زیبایی طرف هستیم كه چه در حین خواندن و چه تا مدتی پس از اتمام آن درگیرشخصیت ها و حوادث تلخ، شیرین و گاه خنده دار آن خواهید بود.
این كتاب 793 صفحه است و به همراه دو رمان دیگر به نامهای «موش و گربه» و «سالهای سگی» كه كامل كننده یكدیگر هستند. یك سه گانه را تشكیل می دهند.
كتاب بر خلاف حجم زیادش، روان و ساده نوشته شده و نیازی نیست تا برای درك حوادث و اتفاقات انرژی زیادی مصرف كنید. خود گراس میگوید:
هرگز فكر نمیكرده كه این داستان مورد توجه قرار گیرد.
گراس در این كتاب به دنبال یكی از بزرگترین فجایع جنگ جهانی دوم رفته و در قالب یك داستان عجیب از تاریخ لهستان و آلمان میگوید.
گراس به پاس زحماتش در سال 1999 برنده نوبل ادبیات جهان شد و البته او نیز به خوبی میداند كه این جایزه بخاط رمان طبل حلبی بوده است. چند سال قبل به خاطر تولد 50 سالگی اسكار جشنی برپا شد و گونتر گراس به روخوانی بخش هایی از كتاب خود پرداخت.
البته گونتر گراس در سالهای آخر عمر خود اعتراف كرد به اینكه در زمان حكومت نازی ها و در 17 سالگی عضو ارتش آلمان بوده است. با همه خشكی و جدی بودن دنیای سیاست (او در زمینه سیاسی هم فعال بود)، او در دنیای ادبیات زبان خاص خودش را داشت و همه مفاهیمی را كه از دنیای واقعی سرچشمه میگیرد را با عنصر طنز نشان میدهد.
قسمتهایی از متن كتاب را در زیر می خوانید
غمی كه غم باشد اصلاً موضوع نمی خواهد. دست كم مال من و كلپ موضوعی نداشت و همان بی علتی ِ می شود گفت مضحكش نشان عمق بسیارش بود كه از آن بیشتر ممكن نبود.
میگویند هیچ چیز جای مادر را نمی گیرد. بعد از به خاك رفتن مادر جانم خیلی زود بار نبودش را بر دلم احساس كردم. دیگر كسی نبود كه مرا به دكتر ببرد و دلم برای لباس سفید خواهر اینگه یك ذره شده بود.
به قدری مهربان بود كه مهربانیش برای پدری ِ دوازده بچه و قیمومت هشت تای دیگر كافی بود و به این علت درد ما را خوب می فهمید.
فقط كسی كه بازی می كند به عمد دست به تخریب می زند.
عادت كرده بود كه وقتی دیگران دست تكان می دهند او هم بدهد و وقتی دیگران فریاد می كشند یا می خندند یا كف می زنند او هم همین كارها را بكند و همین جور بود كه به آن زودی به حزب وارد شد.
با خود می گفتم:خوب، من هم پسر دارشدم، سه ساله كه شد برایش یك طبل حلبی میخرم. آن وقت خواهیم دید كه پدرش كیست.
با وجود اعتمادی كه این اواخر بین گرف و من پدید آمده بود هرگز رابطه ی رفاقت میان ما برقرار نشد و گرف تا آخر نسبت به من بیگانه ماند و گرچه غمش را می فهمیدم هرگز غمخوارش نشدم.