یادداشت روز : نگاهی به دوران پیشدادیان /قسمت ششم نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه / قسمت ششم

این هفته نیز با قسمت دیگری از روایت دوران پیشدادیان در شاهنامه همراهتان هستیم و در جنگل شگفت انگیز و زیبای شاهنامه سیر و سفر می كنیم.

سخن ما در باب ضحاك سیه دل بود و قتل پدر ارجمندش به دست گنهكار وی و به وسوسه اهریمن و اكنون ادامه كلام.

1397/07/29
|
14:54

نویسنده : ارسطو جنیدی

بعد از پدر، ضحاك بر تمام قلمرو وی و خدم و حشمش سیطره پیدا می كند.
اهریمن بد نهاد به دسیسه های خود ادامه می دهد و بعد از عملی شدن نقشه نخستش، حال، خود را به شكل آشپز جوانی در می آورد كه در آشپزی بسیار زبردست است و بهترین خوراكها را به ضحاك می هد و وی را خوراكی از دست شیطان می خوراند:

چو این كرده شد ساز دیگر گرفت

یكی چاره كرد از شگفتی شگفت

جوانی برآراست از خویشتن

سخنگوی و بینادل و رایزن

همیدون به ضحاك بنهاد روی

نبودش به جز آفرین گفت و گوی

بدو گفت اگر شاه را در خورم

یكی نامور پاك خوالیگرم

خوالیگر، كه واژه ای پارسی و زیباست، باید {خالیگر} تلفظ شود و معنای آن آشپز است.
ضحاك بعد از آنكه چرب زبانی جوان آشپز كه همان شیطان باشد را می بیند، او را مورد تفقد و عنایت قرار می دهد و به وی اجازه می دهد خوراك برایش تهیه كند و كلید آشپزخانه دربار خود را به وی می سپارد، غافل از آنكه عنان خویش به دست اهریمن می سپرَد:

چو بشنید ضحاك بنواختش

ز بهر خورش جایگه ساختش

كلید خورش خانهٔ پادشا

بدو داد دستور فرمانروا

تا پیش از این دوران، تنوع خوراك و غذای مردمان زیاد نبود اما:

فراوان نبود آن زمان پرورش

كه كمتر بد از خوردنیها خورش

ز هر گوشت از مرغ و از چارپای

خورشگر بیاورد یك یك به جای

به خویش بپرورد برسان شیر

بدان تا كند پادشا را دلیر

سخن هر چه گویدش فرمان كند

به فرمان او دل گروگان كند

اهریمن كه به ظاهر جوانی آشپز درآمده، چنان خوراك لذیذی به ضحاك می دهد كه:

بخورد و برو آفرین كرد سَخت

مزه یافت خواندش ورا نیكبخت

شیطان در جواب او را می ستاید و وعده می دهد كه فردا خوراكی به مراتب لذیذتر به ضحاك دهد:

چنین گفت ابلیس نیرنگساز

كه شادان زی ای شاه گردنفراز

كه فردات ازان گونه سازم خورش

كزو باشدت سربه‌سر پرورش

برفت و همه شب سگالش گرفت

كه فردا ز خوردن چه سازد شگفت

خورشها ز كبك و تذرو سپید

بسازید و آمد دلی پرامید

شه تازیان چون به نان دست برد

سر كم خرد مهر او را سپرد

این كه می بینیم ضحاك از دست اهریمن خوراك می خورد و نمی داند كه وی شیطان است و بدخواه وی، نقطه اوج داستان پست و فرومایه شدن ضحاك و سرعت گرفتن او در سراشیبی سقوط بعد از قتل پدر است.
ضحاك آهسته آهسته بنده شیطان می شود و این نكته هم با حكمت درخشان ایران باستان و هم با معارف متعالی قرآن كریم منطبق است.
آنكه از كشتن و ظلم به مردمان ابایی ندارد و به راحتی ستمگری می كند، فی الواقع در ابتدا ضحاكی بوده است كه به وسوسه اهریمن، نخست، ریشه و اصالت خویش را نابود می كند (یعنی پدر ضحاك) و سپس اهریمن به او خوراك می دهد تا ضمیر او را برای ستمگری و ظلم آماده سازد (یعنی آشپزی برای ضحاك).
در قرآن كریم، سوره مباركه نساء، آیه 10 چنین می خوانیم:
((آنان كه اموال یتیمان را به ستمگری می‌خورند، در حقیقت آنها در شكم خود آتش جهنّم فرو می‌برند و به زودی در آتش فروزان خواهند افتاد.))
انسان اگر چشم بینا نداشته باشد، آتش می خورد اما می پندارد كه خوراك خورده.
مولانا نیز تحت تاثیر همین نگاه زیبا، چنین می گوید:

یا گمان كردی كه تو نان می خوری؟

زهر مار و كاهش جان می خوری

پس داستان ضحاك داستان رمز گونهء بسیار زیباییست كه به انسان نهیب می زند كه شیطان هر لحظه در كمین است تا زشتی ها را زیبایی جلوه دهد و لقمه های حرام را، شیرین و گوارا زینت بخشد.
باری؛ اهریمن هر روز خوراكهای رنگارنگی به خورد ضحاك می دهد و ضمیر او را برای سنگدلی و ستم و ظلم آماده و آماده تر می كند:

سیم روز خوان را به مرغ و بره

بیاراستش گونه گون یكسره

به روز چهارم چو بنهاد خوان

خورش ساخت از پشت گاو جوان

بدو اندرون زعفران و گلاب

همان سالخورده می و مشك ناب

چو ضحاك دست اندر آورد و خورد

شگفت آمدش زان هشیوار مرد

حال دیگر ضحاك چنان از خوراكهای جوان آشپز خوشش آمده كه به می گوید می توانی از من خواسته ای داشته باشی و شیطان قدم بعدی برای گمراه تر كردن ضحاك را برمی دارد و تقاضای شانه بوسی از ضحاك را مطرح می سازد:

بدو گفت بنگر كه از آرزوی

چه خواهی بگو با من ای نیكخوی

خورشگر بدو گفت كای پادشا

همیشه بزی شاد و فرمانروا

مرا دل سراسر پر از مهر تست

همه توشهٔ جانم از چهرتست

یكی حاجتستم به نزدیك شاه

و گرچه مرا نیست این پایگاه

كه فرمان دهد تا سر كتف اوی

ببوسم بدو بر نهم چشم و روی

تصویرگری حكیم فردوسی بزرگ، به راستی ویژه است و ممتاز. جوان آشپز كه همان اهریمن است اول تواضع و فروتنی ظاهری

می كند و ابراز می كند خود را در آن جایگاه نمی بیند كه بخواهد بر شانه های پادشاهی به عظمت ضحاك بوسه بزند، اما تنها آرزوی وی همین است.
در این جا ذكر یك نكته بسیار لازم است و آن هم این كه همانطوری كه بارها و بارها برای دوستان عزیز اشاره كرده ایم، اگر خواننده ای نحوه زیست كهن را نداند، بسیاری از نكات ادبی ما برای او مبهم و نامكشوف می ماند. مثلاً خواننده باید در این صحنه بداند كه بوسیدن شانه های پادشاه یعنی مقام بسیار بسیار ویژه ای قائل شدن برای كسی كه چنین افتخاری نصیبش می شد. مردمان عادی در هنگام دیدار با پادشاه و احترام و تعظیم به شخص وی، ابتدا آستانه و عتبه كه جلوی تخت پادشاه است را می بوسیدند. یك درجه بالاتر مقام پای بوسی بود كه خاص افرادی با درجه ای برتر از مرتبه پیشن بود. و مرتبه بعد از پای بوسی مرتبه دستبوسی و بعد از آن شانه بوسی بود. وقتی كسی به این درجه می رسد كه پادشاه اجازه بوسیدن شانه های خود را به وی می دهد، یعنی تنها یك درجه از پادشاه پایین تر است. اهریمن چنین امتیازی نصیبش می شود و ضحاك كه هم ستمگر و سنگدل است و هم ابله، این اجازه را به وی می دهد زیرا به فرموده استاد بزرگوار ما، از نقشه شوم اهریمن بی خبر بود.

چو ضحاك بشنید گفتار اوی

نهانی ندانست بازار اوی

ضحاك اجازه شانه بوسی را به جوان آشپز یعنی اهریمن داد و گفت این افتخار را به تو می دهم تا به وسیله این افتخار، بلند آوازه و گرامی شوی:

بدو گفت دارم من این كام تو

بلندی بگیرد ازین نام تو

بفرمود تا دیو چون جفت او

همی بوسه داد از بر سفت او

به بیان دیگر فردوسی بزرگ در این صحنه تكان دهنده، حماقت ضحاك را با غرور وی و اطاعت اش از شیطان در كنار هم می نهد. پس می توان نتیجه گرفت كه شیطان نقطه مقابل خرد و دانایی است و اگر انسانی دانا و هوشیار باشد، هرگز مرحله به مرحله هرآنچه شیطان می خواهد را انجام نخواهد داد.

ببوسید و شد بر زمین ناپدید

كس اندر جهان این شگفتی ندید

دو مار سیه از دو كتفش برست

عمی گشت و از هر سویی چاره جست

اهریمن بعد از بوسیدن شانه های ضحاك، در زمین فرو می رود و همگان بسیار بسیار شگفت زده می شوند. از جای بوسه های ضحاك دو مار سیاه بیرون می آید كه موجب وحشت و توس ضحاك و اطرافیان می شوند. ضحاك پزشكان را فرا می خواند اما آنان نیز چاره این درد را نمی دانند. تا اینكه اهریمن این بار به شكل پزشكی ظاهر می شود و او را با بزرگ فریب می دهد و می گوید تنها راهی كه داری تا این مارها تو را نیش نزنند، آنكه هر روز مغز دو جوان را به این مارها بدهی تا هم به تو آزاری نرسانند و هم موجب شكوه و عظمت تو گردند.

به جز مغز مردم مده‌شان خورش

مگر خود بمیرند ازین پرورش



و در اینجا هم اوج حكمت فردوسی در این باب را مشاهده می كنیم كه ابلیس از این كار قصد داشت تا با قتل و جنایت، زمین را از آدمیان تهی كند و نسل آدمی را به دست آدمی براندازد:

نگر تا كه ابلیس ازین گفت‌وگوی

چه‌كردوچه خواست اندرین جستجوی

مگر تا یكی چاره سازد نهان

كه پردخته گردد ز مردم جهان

ملاحظه می فرمایید كه داستانهای دلپذیر شاهنامه تا چه پایه به زندگانی همین امروز بشر نیز نزدیك است. امروز شیطان در پشت سر صاحبان ظلم و ستم در حالی نابودی انسانیت و نهایتاً نسل بشر است. پس باید هر آن این بین فصل اول شاهنامه تا ابد جاوید را زمزمه كنیم كه:

تو این را دروغ و فسانه مخوان

به یكسان روش در زمانه مدان

ازو هرچه اندر خورد با خرد

دگر، بر ره رمز، معنی برد

و اساساً ساخت و بافت اسطوره و حماسه، رمزآلود، تمثیلی و رازآمیز است تا هر مظروفی در دل این ظرف جای بگیرد و اصول لایزال عالم را برای بشر یادآوری كند كه نبرد با عظمت نیكی و بدی است.

در گفتار بعدی به هزار سال ستم و ظلم ضحاك در حق مردم ایران زمین و كشتن جمشید به دست وی اشاره خواهیم كرد.
تا دیدار بعد در پناه لطف یزدان نیكی دهش باشید دوستان.

دسترسی سریع