فصلی از یك رمان : « موش ها و آدم ها » « موش ها و آدم ها »

داستان این كتاب در مورد جورج و لنی است. دو نفری كه ویژگی‌های بسیار متفاوتی با هم دارند اما هر دو كارگر كوچنده‌اند. برای پیدا كردن كار، از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر می‌روند و به امید اینكه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند

1397/07/28
|
16:57

رمان «موش‌ها و آدم‌ها » با عنوان اصلی Of Mice and Men رمان كوتاهی از جان استاین‌بك ،نویسنده آمریكایی است. جان استاین‌بك در سال 1962 به خاطر آثارش و به‌خصوص به خاطر دو كتابِ خوشه‌های خشم و موش‌ها و آدم‌ها توانست برنده جایزه نوبل شود.
داستان این كتاب در مورد جورج و لنی است. دو نفری كه ویژگی‌های بسیار متفاوتی با هم دارند اما هر دو كارگر كوچنده‌اند. برای پیدا كردن كار، از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر می‌روند و به امید اینكه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند زندگی می‌كنند. جورج، فردی باهوش و وفادار است كه جثه بسیار ریزی دارد و دوستش لنی، فردی سبك‌مغز و مهربان است كه جثه‌ای عظیم دارد. قدرت لنی همیشه مورد توجه كارفرماها است و این نقطه قوتی برای آنان در جهت پیدا كردن كار محسوب می‌شود. اما مشكل اصلی لنی، سبك‌مغز بودنش نیست، چراكه همیشه جورج را در كنار خود دارد و او می‌تواند در مواقع لازم كنترل كار را در دست بگیرد. مشكلی اصلی لنی این است كه قلب مهربانی دارد و همچنین نمی‌تواند قدرت خود را تحت كنترل داشته باشد.
لنی عاشق حیوانات است و چیزهای لطیف و قشنگ است. دوست دارد همیشه یك موش، خرگوش، توله سگ یا مثلا پیرهن لطیف داشته باشد كه بتواند آن را ناز كند و دست مهربانی بر سر آن بكشد. طبیعتا در اثر نوازش‌های شدید همیشه جان حیوانات را می‌گیرد. اما همین علاقه به حیوانات به جورج فرصت می‌دهد تا بتواند او را كنترل كند. جورج رویاهای داشتن یك مزرعه را در ذهن لنی قرار می‌دهد كه در آن لنی می‌تواند ده‌ها خرگوش داشته باشد و هرچقدر كه بخواهد به آن‌ها رسیدگی كند و آن‌ها را نوازش كند.
این رمان، داستان بسیار جذاب و گیرایی دارد كه جامعه آمریكا را در زمان دشوار ركود اقتصادی و خشكسالی به خوبی نشان می‌دهد. زمانی كه بحران سال 1929 باعث بیكار شدن میلیون‌ها كارگر شد.
موش‌ها و آدم‌ها داستان زندگی سخت كارگرانی است كه برای لقمه‌ای غذا از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر كوچ می‌كنند. همیشه مورد ظلم قرار می‌گیرند و همواره به تندی به آن‌ها رفتار می‌شود. موش نیز در این رمان نماد همین قشر است. قشر كارگران بدبختی كه همانند موش در چنگال اربابان گرفتارند به زندگی نكبت‌بار خود رضایت داده‌اند. با كارگران به بدترین شیوه ممكن رفتار می‌شود و هیچ امكانات رفاهی در اختیار آنان قرار داده نمی‌شود، این كارگران هیچ امیدی به زندگی ندارد و صرفا هستند و زندگی می‌كنند.


بخش هایی از این رمان را در زیر میخوانید:
جورج نگاه تندی به او انداخت و پرسید: «اون چی بود از جیبت درآوردی؟»
لنی زیركانه گفت: «چیزی تو جیبم نیست!»
«می‌دونم، دیگه تو جیبت نیست. تو دستته! چیه تو دستت؟ چی قایم كردی؟»
«هیچی جورج، به خدا هیچی!»
«بدش به من، یالا!»
لنی دست بسته‌اش را از جورج دور برد. «چیزی نیست، یه موشه فقط جورج!»
«یه موش؟ یه موش زنده؟»
«نه جورج، مرده. اما من نكشتمش! به خدا نكشتمش. مرده پیداش كردم.»
جورج گفت: «بدش بیاد!»
«آخ جورج، بذا پیشم باشه!»
«گفتم رد كن بیاد!»
دستِ بسته‌ی لنی به آهستگی اطاعت كرد. جورج موش را از او گرفت و آن را به آن طرف آبگیر، به میان بوته‌ها، پرت كرد. «من نمی‌فهمم یه موش مرده به چه دردت می‌خوره!»
لنی گفت: «تو راه كه داشتیم می‌اومدیم با شستم نازش می‌كردم.» (موش‌ها و آدم‌ها – صفحه 13)

اكنون جورج و لنی از مزرعه‌ وید كه در آن مشكلی برایشان پیش آمده بود فرار كرده‌اند و به دنبال كار وارد مزرعه جدیدی می‌شوند. جورج امیدوار است كه لنی این بار قلب مهربانش را كنترل كند و هوس نوازش چیزهای لطیف به سرش نزند. در مزرعه وید كه در آن كار می‌كردند، همین موضوع باعث دردسر آن‌ها شده بود.
موضوع مورد توجه دیگری كه در این كتاب بسیار به آن پرداخته می‌شود، موضوع تنهایی كارگران است. همه‌ی افراد این رمان به نحوی تنها هستند. حتی كرلی و زنش هم رابطه مناسبی با همدیگر ندارند و شاید از همه تنهاتر، آن‌ها باشند. دوستی جورج و لنی در این رمان بسیار مایه تعجب همگان است. كسی باور نمی‌كند كه كارگری دوستی داشته باشد.

«چه می‌دونم. من هیچ دوتایی رو ندیدم كه این‌جور دمشون به هم بند باشه. هیچ‌وقت ندیدم دو نفر همیشه با هم سفر كنن. كارگرا رو كه می‌دونی چه جورن. میان این‌جا، یه تختخواب بشون می‌دی. یه ماهی كار می‌كنن و بعد می‌رن پی كارشون. تك و تنها! عین خیالشونم نیست كه با كی كار می‌كنن یا همسایه‌شون تو خوابگاه كیه. اینه كه وقتی می‌بینم یه خل و چل مث این بابا با یه جوون زبل زرنگ مث تو هیچ‌وقت از هم جدا نمی‌شن برام جالبه!» (موش‌ها و آدم‌ها – صفحه 58)

مهم‌ترین پیام كتاب، پیام دوستی و برادری است. در جایی كه كارگران تنها هستند، زندگی مناسبی ندارند، به فردای خود امید ندارد و نیز تبعیض نژادی وجود دارد، جورج و لنی كنار هم هستند. به آینده امیدوار هستند و با وجود همه‌ی سختی‌ها كنار هم باقی می‌مانند. جورج بارها و بارها به رفتار لنی اعتراض می‌كند و می‌داند كه اگر او نبود، زندگی بسیار بسیار بهتری داشت. اما با این حال او را برادر خود می‌داند و حاضر نیست او را رها كند و در سخت‌ترین شرایط هم مسئولیت لنی را به عهده می‌گیرد.

دسترسی سریع