در بخش اول و دوم از این نوشتار نگاهی گذرا به زندگی هایدگر و فلسفه او داشتیم. در بخش آخر از این نوشتار قصد داریم كه برخی از رهنمودهای معنوی و فلسفی هایدگر اشاره كنیم
1 - ما فراموش كرده ایم كه به زنده بودن خویش توجه كنیم.
اغلب ما به موضوع اسرارآمیز زندگی بی توجهی می كنیم؛ موضوعی كه هایدگر نامش را دازاین (هستی یا وجود) گذاشت. بخش عمده فلسفه هایدگر به تلاش برای بیدار كردن ما نسبت به عجیب بودن و شگفتیِ هستی روی سیاره زمین اختصاص یافته است.
تنها در برخی موارد محدود، شاید در نیمه های شب، به هنگام بیماری و یا زمانی كه تمام روز را تنها بوده ایم، عجیب بودن و حتی غیرقابل توضیح جلوه كردنِ همه چیز، توجه مان را به خود جلب كند كه چرا چیزها به شكلی كه هستند، وجود دارند؟ چرا ما در این مكان خاص حضور داریم؟ چرا جهان این گونه است؟ چرا این درخت یا آن خانه به این شكل هستند؟
هایدگر برای توصیف این لحظه های كمیاب كه در آن ها، وضعیت عادی اشیا و مسائل، اندكی دچار تغییر می گردد، از معمای هستی سخن به میان می آورد. تمام فلسفه این اندیشمند به تشویق ما برای گرامیداشت و نشان دادن واكنش مناسب به این مفهوم نسبتاً انتزاعی اما فوقالعاده حیاتی اختصاص یافته است.
جهان مدرن از منظر هایدگر، ماشینی شیطانی با هدف پرت كردن حواس ما از ماهیت اساسی و شگفت انگیز "وجود" است. این دنیای نوین، ما را با اطلاعات بی پایان بمباران می كند و سكون و سكوت را می كُشد و نمی خواهد ما را تنها بگذارد؛ شاید به این دلیل كه درك معمای هستی، جنبه های رعب آور مختص به خود را دارد.
2- ما توجه نداریم كه تمام هستی، در هم تنیده است.
بسیاری از ما از دریچه ی محدود علایق و سلایق خودمان به دنیا می نگریم و نیازهایمان بر انتخاب چیزهایی كه در نظرمان بااهمیت جلوه می كنند، تأثیر می گذارند. بیشتر ما به دیگران و طبیعت به چشم وسیله، و نه هدف، نگاه می كنیم. اما گاهی ممكن است بتوانیم از این دریچه محدود بیرون آییم و نگاهی وسیعتر به یكپارچگی خود با هستی های دیگر داشته باشیم. ممكن است چیزی را حس كنیم كه هایدگر نامش را "وحدت وجود" گذاشت و دریابیم كه خودمان، كفشدوزكی كه روی درخت می بینیم و سنگ بزرگی كه در پارك نزدیك خانه مان جا خوش كرده، همگی وجود داریم و در داشتن حقیقت بنیادین "هستی" ، مشترك هستیم.
هایدگر برای این لحظه ها، ارزش زیادی قائل است و از ما می خواهد برای رسیدن به دركی ژرفتر، و برای غلبه بر احساس بیگانگی و خودبرتربینی، و برای قدردانی بیشتر از زمان محدودمان روی زمین و قبل از آرمیدن در آغوش "نیستی" از آن ها استفاده كنیم.
3- فراموش می كنیم كه آزاد باشیم و برای خودمان زندگی كنیم.
البته، جنبه های زیادی از زندگی ما آزادانه انتخاب نمی شوند. هایدگر بیان می كند كه ما در آغاز زندگی مان به این جهان پرتاب می شویم. ما در محیط اجتماعی خاص و محدودی به دنیا میآییم و در پیرامون خود، باورهایی سفت و سخت، تبعیضاتی دیرینه و ضرورت هایی را میبینیم كه خودمان در به وجود آمدن آن ها نقشی نداشته ایم.
هایدگر به ما برای غلبه بر این "پرتاب شدگی"، از طریق درك جنبه های مختلف آن كمك میكند. به عقیده هایدگر، انسان باید به درك درستی از محدودیت های روانی، اجتماعی و شغلی خود برسد و پس از آن، از این محدودیت ها بگذرد و نگرشی وسیع تر و جهانی تر را به دست اورد. با انجام این كار، سفر هایدگریِ كلاسیكِ خود را از "عدم اصالت" به سوی "اصالت" آغاز خواهیم كرد. در حقیقت، قصد كردن به انجام این كار، نقطه آغاز "زندگی برای خود" است.
با این اوصاف، در نظر هایدگر، باید منتظر شكست های زیادی در این مسیر بود و انسان ها اغلب، تسلیمِ گونه ای سطحی و اجتماعی شده از "هستی" می شوند كه هایدگر نامش را "خویشتن دیگران " در تضاد با "خویشتن خودمان" می گذارد. ما در بیشتر اوقات، از همهمه هایی پیروی می كنیم كه در روزنامه ها، تلویزیون و شهرهای بزرگ وجود دارند.
4- ما با دیگران همچون ابزار رفتار می كنیم.
ما در بیشتر اوقات، و غالباً به شكلی ناخودآگاه، با دیگران مانند چیزی رفتار می كنیم كه هایدگر نامش را "ابزار" می گذارد؛ انگار كه دیگران، به جای اینكه هستی هایی در ذات خود باشند، تنها وسایلی برای انجام كارهایی مشخص هستند. درمان چنین حسی از خودخواهی، قرار گرفتن در معرض آثار هنری بزرگ است. این آثار هنری برجسته هستند كه می توانند به ما كمك كنند قدمی از خود بیرون گذاریم و به دركی درست از هستی مستقل و در عین حال درهم تنیده دیگران و اشیای مختلف داشته باشیم.
هایدگر این موضوع را در خِلال بحثی درباره یك نقاشی از "ون گوگ" مطرح كرد. ون گوگ در نقاشی مورد نظر، كفش های یك كارگر را به تصویر كشیده است. ما به شكل معمول، اهمیت چندانی به كفش ها نمی دهیم و آن ها را صرفاً یكی از همان "ابزاری" در نظر می گیریم كه در شرایطی مورد نیاز می شوند؛ اما زمانی كه همین كفش ها را روی بوم نقاشیِ هنرمندی بزرگ ببینیم، توجه بیشتری به جزئیات و به طور كلی، هستی آن ها خواهیم داشت. همین فرآیند میتواند در مورد اشیاء و هستی های طبیعی و ساخته شده به دست انسان ها نیز صدق كند. هنر می تواند تجربه نوعی جدید از"اهمیت دادن" به هستی را در ما رقم بزند؛ تجربه ای كه بدون تردید، فراتر از هستی خودمان است.