نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه / قسمت چهارم نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه / قسمت چهارم

هفته گذشته وعده كردیم كه در این بخش از سخن به یكی مهمترین پادشاهان دوران پیشدادی یعنی به جمشید جم بپردازیم.

1397/07/16
|
17:13

نویسنده : ارسطو جنیدی

جمشید پادشاهی است كه از نظر اهمیت در بخش اساطیری شاهنامه تنها با فریدون قابل قیاس است. او نمودی كامل از افول و یا بهتر بگوییم، سقوط آزاد بك پادشاه بزرگ است از قله به دره و از عظمت به ذلت.
جمشید بعد ازپدرش طهمورث دیو بند به پادشاهی می رسد و هفتصد سال فرمانروایی می كند.
این كه چرا سن و توان و نیرومندی شخصیتهای اسطوره ای این چنین شگفت انگیز به نظر می رسد، در واقع ریشه در ذات اسطوره دارد.
اسطوره پاسخهای بشر اولیه است به پرسشهایی كه از تحولات زندگی و عناصر طبیعت در ذهن دارد. این بشر كه در مقابل سختیهای طبیعی و زیستی خود را گاه ناتوان می بیند، می كوشد كه تمامی آرمانها و آرزوهای خود را بر دوش اسطوره ها بگذارد. اسطوره از طرفی بیانگر خواستهای ملی یك قوم نیز می باشد؛ پس ازاین حیث هم باید در بر دارنده والاترین نمود قدرت و عظمت و برآورده شدن آرمانها و آرزوهای ملی هم باشد.
اگر وزن گُرز رستم هفتصد من است و سن جمشید بیش از هفتصد سال، ریشه این مبالغات را باید در قهرمان دوستی ایرانیان جستجو كرد. این امر جزء ذات اسطوره و حماسه است. در اسطوره های یونان باستان و هند و انگلوساكسونها نیز با چنین خارق العاداتی و حوادث شگفت انگیزی مواجه می شویم.
آنچه مسلم است آن كه شخصیتهای اسطوره ای شاید در دل تاریكیهای تاریخ مصداقهایی تاریخی هم داشته اند اما به مرور در باب توانمندی آنها مبالغه شده و هرچه زمان گذشته به این مبالغات افزوده شده تا آن شخصیت تاریخی به شخصیت بسیار والا و اسطوره ای بدل شده است تا هم وجه دلپذیری و هم وجه سرگرمی یك روایت را در بر بگیرد. از دیگر سو شخصیت اسطوره ای باید مبالغه آمیز باشد تا بتواند به عنوان یك عنصر انسانی پاسخی باشد در برابر ضعف بشر اولیه به برتریهای طبیعت.

باری، جمشید موفق به كشف و اختراعات بسیار می شود و كم كم بشر را به رفاهی در خور توجه می رساند.
او در ابتدا خطاب به مردم می گوید كه هم پادشاهی بزرگ است و هم پیشوای بزرگ دینی:

منم گفت با فرهء ایزدی
همم شهریاری و هم موبدی

او در آغاز، شخصی مهربان و دادگر و خردورز است و وعده می دهد كه :

بدان را ز بد دست كوته كنم

روان را سوی روشنی ره كنم

سلاح جنگ، وسایل نبرد و لباس و پوشاك در دوران وی پدید می آیند:

نخست آلت جنگ را دست برد

در نام جستن به گردان سپرد

به فر كیتی نرم كرد آهنا

چو خود و زره كرد و چون جو شنا

در این بیت نكته مهم آنست كه فردوسی بزرگ می فرماید با فرّ پادشاهی كه شكوهی هدیه فرستاده شده ای سوی خداوند است، جمشید موفق شد آهن را نرم و رام بشر كند.

چو خفتان و تیغ و چو برگستوان

همه كرد پیدا به روشن روان

بدین اندرون سال پنجاه رنج

ببرد و ازین چند بنهاد گنج

دگر پنجه اندیشهٔ جامه كرد

كه پوشند هنگام ننگ و نبرد

ز كتان و ابریشم و موی قز

قصب كرد پرمایه دیبا و خز

جمشید تافتن و ریسیدن را آموزش می دهد:

بیاموختشان رشتن و تافتن

به تار اندرون پود را بافتن

چو شد بافته شستن و دوختن

گرفتند ازو یكسر آموختن

چو این كرده شد ساز دیگر نهاد

زمانه بدو شاد و او نیز شاد

ز هر انجمن پیشه‌ور گرد كرد

بدین اندرون نیز پنجاه خورد

نكته مهم در مورد جمشید، اقدامات آیینی اوست.
او گروهی ((كاتوزیان)) نام را بر می گزیند تا به عبادات مشغول شوند و راهنمای مردم باشند:

گروهی كه كاتوزیان خوانی‌اش

به رسم پرستندگان دانی‌اش

جدا كردشان از میان گروه

پرستنده را جایگه كرد كوه

بدان تا پرستش بود كارشان

نوان پیش روشن جهاندارشان

او گروه های دیگر را نیز با وظایفی خاص به كار مشغول می دارد:

صفی بر دگر دست بنشاندند

همی نام نیساریان خواندند

كجا شیر مردان جنگ آورند

فروزندهٔ لشكر و كشورند

كزیشان بود تخت شاهی به جای

وزیشان بود نام مردی به پای

بسودی سه دیگر گره را شناس

كجا نیست از كس بریشان سپاس

بكارند و ورزند و خود بدروند

به گاه خورش سرزنش نشنوند

جمشید چنان خوشبختی و سعادتی را سبب می شود كه دوران اول وی را دوران طلایی اساطیر ایرانی می نامند. دوران اساطیر طلایی ما دوران سیصد سال پادشاهی درخشان جمشید است. دورانی كه مرگ و رنج و بیماری و فقر ریشه كن می شود و مردم در اوج سعادت و بدون اندوده زندگی می كردند. جمشید ساختن عطرها و روایح خوش، ساختن حمام، به دست آوردن و ارج نهادن سنگهای قیمتی و ده ها اقدام بزرگ و مهم دیگر را انجام می دهد.
عصر او به سبب همین پیشرفتهاست كه عصر طلایی نام دارد.
دوران طلایی نیز از بخشهایی است كه در تمام اساطیر جلوه دارد. در اساطیر یونان نیز دوران حكومت زئوس بر زمین دوران طلایی نامیده شده است.
اما ادوار طلایی معمولاًبا ناشكری و گناه بزرگ پادشاهی مغرور و نادان پایان می یابد. در مورد جمشید نیز چنین می شود.
جمشید به كار و كوشش می پردازد، و در لابه لای این توصیف كار و كوشش، چه نیكو می ستاید فردوسی بزرگ، كار و كوشش را:

چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد

كه آزاده را كاهلی بنده كرد


او تا آنجا قدرت می یاید كه حتی دیوان او را به پرواز در می آورند و بر تختش كه از جواهرات ذی قیمت آراسته بود می نشیند و :

همه كردنیها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

به فر كیانی یكی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر شناخت

كه چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته برو شاه فرمانروا


جهان انجمن شد بر آن تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

جمشید بنیانگذار جشن فرخنده نوروز است در اساطیر ما. روزی كه غلبه كامل انسان بر دیو محقق می شود:

به جمشید بر گوهر افشاندند

مران روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین

برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ ازان روزگار

به ما ماند ازان خسروان یادگار

در همین حین فردوسی بزرگ كه عشق به ایران و فرهنگ ایران تمام هستی اوست، فرصت را مغتنم شمرده و جشن بزرگ نوروز را نیكو می ستاید.
گرچه جمشید در انتهای پادشاهی اش فردی مغرور و گمراه می شود اما در اوایل و اواسط پادشاهی، رفتار او ستوده است. و این نیز اندیشه روشن و زیبای نیاكان ما را نشان می دهد كه اگر نیكی ببینند می ستایند و اگر بدی ببینند نكوهش می كنند. پس جمشید نیز مطلقاً سیاه یا سپید نیست. او شخصیتی است كه از سپیدی، اندك اندك به سوی سیاهی حركت می كند.
باری، این همه توفیق جمشید در غلبه بر دیوان و پرواز كردن و خوراك و پوشاك یرای مردم و از بین بردن بیماری و مرگ، و در یك كلام، همه شادمانی و رفاه فراوان مردم كه ثمره كارهای نیك جمشید بود، موجب غرور وی می شود.

چنین سال سیصد همی رفت كار

ندیدند مرگ اندران روزگار

ز رنج و ز بدشان نبد آگهی

میان بسته دیوان بسان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش

ز رامش جهان پر ز آوای نوش

چنین تا بر آمد برین روزگار

ندیدند جز خوبی از كردگار

جهان سربه‌سر گشت او را رهی

نشسته جهاندار با فرهی

آنجا كه استاد، می خواهد از سقوط جمشید سخن گوید، اندوه وی در سخن آسمانی اش متجلی است، اندوه از سقوط یك انسان نیك در دره سیاه بدی و سركشی در برابر خداوند:

یكایك به تخت مهی بنگرید

به گیتی جز از خویشتن را ندید

منی كرد آن شاه یزدان شناس

ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

گرانمایگان را ز كشور بخواند

چه مایه سخن پیش ایشان براند

چنین گفت با سالخورده مِهان:

كه جز خویشتن را ندانم جهان

در اینجا فردوسی بزرگ برای آن كه حاصلِ (( من )) (( من )) كردن و خود بینی و تكبر را خوب نمایش بدهد و در مخاطب اقناع ایجاد كند كه هیچ پلیدیی بدتر از خودبینی و هوای نفس نیست، مرتباً از ضمیر (( من )) بهره می جوید و والاترین درجه تلفیق سخنگویی و اندیشه و عرفان و خداشناسی را به منصحه ظهور می رساند:

هنر در جهان از من آمد پدید

چو من نامور تخت شاهی ندید

جهان را به خوبی من آراستم

چنانست گیتی كجا خواستم

خور و خواب و آرامتان از منست

همان كوشش و كامتان از منست

بزرگی و دیهیم شاهی مراست

كه گوید كه جز من كسی پادشاست

همه موبدان سرفگنده نگون

چرا كس نیارست گفتن نه چون

چو این گفته شد فر یزدان از وی

بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی

(( فرّ )) یزدان از جمشید گسسته می شود. در اوستا می خوانیم كه فرّ به شكل پرنده ای سپید بال از تن جمشید بیرون شد و به آسمان رفت و بعد از آن جمشید به سرعتی عحیب رو به سقوط در دره اهریمن صفتی نهاد.
فرّ در شكلهای پاكی چون قوچ، كبوتر و عقاب در فرهنگ داستان واره های ما آمده است. در شاهنامه فرّ، جایی به شكل قوچ نمایان می شود. اما نكته مهم در باب فرّ، عنایت یزدان نیكی دهش است به بنده. اگر بنده ای راست كردار و پاك سرشت و نیكو صفت و مطیع امر خداوند نباشد، فرّ ایزدی از وی گسسته خواهد شد؛ حال هركه می خواهد باشد.
جمشید سیصد سال مردمان را با دادگری و خوشبختی فرمانروایی كرد اما خودبینی وی، از راه خداوندش دور كرد و به ذلالت دچار.

منی چون بپیوست با كردگار

شكست اندر آورد و برگشت كار

استاد والاقدر فرهنگ ایران و جهان، در اینجا باز هم مجال را مغتنم می شمارد و به خواننده خود نهیب می زند كه هرچه قدرتمندتر و بزرگتر شدی، باید در برابر خداوند جهان، ذلیل تر و بنده صفت از و شاكرتر باشی:

چه گفت آن سخن‌گوی با فرّ و هوش

چو خسرو شوی بندگی را بكوش

هراس و ترس متعلق به انسانهای سست ایمان است. آن كه پشتیبانی چون خداوند دارد هرگز بیمی در دل نخواهد داشت:

به یزدان هر آنكس كه شد ناسپاس

به دلش اندر آید ز هر سو هراس

به جمشید بر تیره‌گون گشت روز

همی كاست آن فر گیتی‌فروز

و شوربختانه جمشید سقوط می كند...

ادامه داستان جمشید و سقوط وی از قله رفیع انسانیت به دره پَست لئامت را كه به دستیاری اهریمن و كارگزاری ضحاك روی نمود، به مجال بعدی موكول می كنیم و بر روان والای فردوسی بزرگ درودی به بلندای شاهنامه اش می فرستیم.

دسترسی سریع