یادداشت روز : نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه فردوسی / قسمت نخست «نگاهی به دوران پیشدادیان در شاهنامه فردوسی »

امروز نگاهی اجمالی می كنیم به پیشانی داستانهای ملی ایران و آغاز شاهنامه كه درخشش پادشاهی پیشدادیان و بعد از آن، كشف آتش، برجسته ترین رویدادهای این قسمت هستند.

1397/06/25
|
16:04

نویسنده : ارسطو جنیدی

سلام و درود و آفرین بر شما عزیزانی كه دل در گرو مهر میهن و فرهنگ زلال ایران زمین دارید.
امروز نگاهی اجمالی می كنیم به پیشانی داستانهای ملی ایران و آغاز شاهنامه كه درخشش پادشاهی پیشدادیان و بعد از آن، كشف آتش، برجسته ترین رویدادهای این قسمت هستند.
چنانكه پیشتر هم اشاره كرده ام، شاهنامه فردوسی بزرگ از نظر محتوایی به سه بخش بزرگ تقسیم می شود. بخش اول، بخش اساطیری شاهنامه است كه از گیومرث، یعنی نخستین انسان آغاز می شود و تا مرگ فریدون و آغاز پادشاهی منوچهر ادامه می یابد.
بخش دوم كه مهمترین و پرحجم ترین و اساسی ترین بخش شاهنامه است، بخش پهلوانی نام دارد و از پادشاهی منوچهر و ازدواج زال و رودابه و تولد رستم دستان آغاز می شود و تا مرگ رستم و حمله بهمن به سیستان امتداد می یاید. بخش سوم كه بخش تاریخی شاهنامه است از حمله بهمن به سیستان تا پایان پادشاهی ساسانیان و حمله اعراب به ایران را در بر می گیرد.
گرچه از نظر حجم بخش نخستین شاهنامه كوتاه ترین بخش آن است و حدود شش هزار بیت را شامل می شود اما اهمیت آن فوق العاده مهم است. زیرا بدون درك درست از بخش اساطیری و كلاً ذات اسطوره نمی توان حملسه را فهمید. این اصل در مورد حماسه های ملی دیگر ملل نیز صادق است.
در یك نگاه دقیق و با ژرف نگری در سیر تطور پادشاهی پیشدادیان به طور اعم و پادشاهی سه نفر نخست این خاندان، یعنی گیومرث، سیامك و هوشنگ به طور اخص، در می یابیم كه این بیانِ اساطیری، زیبا و پر رمز و راز، بیان شكل گیری تمدن در فرهنگ ایران زمین نیز هست. به دیگر سخن، از گیومرث كه نخستین انسان هوشمند در اساطیر ماست تا طهمورث دیو بند، ما با باور نیاكانمان از تراش خوردن و تكامل یافتن تمدن آشنا می شویم.
داستان شاهنامه با پادشاهی گیومرث در اولین تابش آفتاب و در اولین روز بهار بر تخت پادشاهی در كوه آغاز می شود:

چو آمد به برج حَمَل آفتان
جهان گشت با فَرّ و آیین و آب

گیومرث شد بر جهان كدخدای
نخستین به كوه اندرون ساخت جای

گیومرث كه گاهی كیومرث هم تلفظ می شد اما شكل صحیح آن گیومرث است، نماد قدرتی فراگیر، دادگر اما بَدَوی و ابتداییست.
او كه سی سال پادشاه بود:

سر بخت و تختش برآمد به كوه
پلنگینه پوشید خود با گروه

دد و دام و هر جانور كش بدید
ز گیتی به نزدیك او آرمید

دوتا می شدندی بر تخت او
ازان بر شده فرّ و بخت او

ملاحظه می فرمایید كه فرمانروایی و زندگی نخستین انسان در اساطیر ما كه گیومرث باشد تا چه میزان ابتدایی بوده است. اما این انسان اولیه با نیروی خرد و به كمك یزدان نیكی دهش، چنانكه خواهیم دید، گام به گام به پیش می رود و مراتب درخشان و مترقی تمدن را شكل می بخشد. و این هم از امتیازات اساطیر ایرانی در قیاس با اساطیر یونانی است. در اساطیر یونانی صدها خدا وجود دارند و انسان را كه موجودی ذلیل و بدبخت و بیچاره تصویر شده است، ملعبه دست خود و آلت تمسخر و تفریح خویش قرار می دهند.
اما اسطوره آفرینش انسان در فرهنگ ایرانی اولاً ناظر بر یگانه پرستی است و ثانیاً ناظر بر تلاش انسان برای ترقی خویش و ثالثاً در بر دارندۀ شكوه و مقام و منزلت خرد و اندیشۀ والای آدمی و قدرت او در چیرگی بر دشواریها. جهان بینی ایرانی ناطر بر تلاش و مبارزه است.
باری، گیومرث پسری جوان و برومند و پاك دل داشت، سیامك نام:

پسر بُد مر او را یكی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامك بُدَش نام و فرخنده بود
گیومرث را دل بدو زنده بود

دلبستگی گیومرث بر فرزندش تا جایی بود كه:

به جانش بر از مهر گریان بُدی
ز بیم جداییش بریان بُدی

و گیومرث در پادشاهی خویش كامران بود:

برآمد برین كار یك روزگار
فروزنده شد دولت شهریار

گیومرث هیچ دشمنی نداشت جز یك دشمن كه اهریمن بدنهاد و بدكنش بود:

به گیتی نبودش كسی دشمنا
مگر بدكنش، ریمن آهرمنا

و این اهریمن بدترین صفت رذیلۀ ممكن را در نهاد می پرورید: رشك

به رشك اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال

و این آهرمن را فرزندی بود:

یكی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ

این بچه دیو بزرگ و بزرگ تر می شود و به فرمان پدر اهریمنش به جنگ سیامك شتافت. بچۀ دیو لباس رزم بر تن كرد. لباسی كه چرم پلنگان بود اما سیامك برهنه تن به جنگ آمد

سیامك بیامد برهنه تنا
برآویخت با پور آهرمنا

این كار سیامك كاری اشتباه و به دور از خرد و آگاهی بود. زیرا برهنه جنگیدن با دیو را كار خرمندان ندانند.
در خاطر شریف دوستان هست كه در گفته های پیشین اشاره كرده ایم از ویژگیهای برجستۀ اسطوره، دامنۀ تفسیرپذیری گستردۀ آنست. این برهنه رفتن سیامك به جنگ می تواند رمزی از غرور و خودبینی و كوچك انگاشتن دشمن باشد. حال چه دشمن بیرونی باشد و چه دشمن درونی كه نفس اماره است. این برهنه نبرد كردن سیامك همچنین می تواند رمزی باشد از بدویّت بشر اولیه كه در برابر دیو، یعنی نیروهای مهارناشدۀ طبیعت ضعیف بود زیرا راه نبرد با این نیروها را نمی دانست.
اساساً بشر اولیه محكوم طبیعت بود اما امروز حاكم بر طبیعت است. و اسطوره نیز درست از همین چشمه آب می نوشد: پرسشهای بشر اولیه در برابر نیروهای طبیعت. اساطیر پاسخهایی بر روی هم انباشته شده، وهم آلود و زیبا و هنرمندانه به این پرسشها هستند كه هرچه از عمرشان می گذرد بیشتر و بیشتر شكل و صورت انسانی و نیز اخلاقی پیدا می كنند.
از دیگر سو اگر نبردهای نخستین نژاد آریا آنگاه كه در در سراسر آسیای میانه ساكن بود، با اقوام مهاجم كه قصد قتل و غارت آریاییها را داشتند مدّ نظرمان باشد برداشتی اساطیری ـ پیش از تاریخی از این داستان خواهیم داست. زیرا دیگر آبشخور اسطوره روایات دست به دست شده، تراش خورده و تا حدی غبارآلود تاریخی است.
سیامك در ضمن می تواند رمزی از انسانی پاكدل و پاك سیرت اما نادان باشد. از این حیث نیز تاكید والای شاهنامه بر خرد جلوه ای بارز و تمثیلی نیز پیدا می كند. زیرا برای پیروزی بر دشمن تنها داشتن نیت پاك و دل زلال كافی نیست، اندیشه و خرد آدمی نیز باید پخته و ورزیده باشد.
در نهایت خزروان دیو سیامك پاك نهاد را می كشد و گیومرث سوگوار فرزند برومندش می شود:

بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه

فكند آن تن شاهزاده به خاك
به چنگال كردش كمرگاه چاك

سیامك به دست خزروان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو

چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه
ز تیمار، گیتی برو شد سیاه

فرود آمد از تخت ویله كنان
زنان بر سر و موی و رخ را كَنان

تصویر سازی بدیع فردوسی بزرگ را مشاهده می فرمایید كه به چیره دستی یك كارگردان بزرگ سینمایی منظره ای را پیش چشم مخاطب زنده می كند. واژۀ «ویله» همان واویلای امروزین است كه شاید هیچ كلمه ای به این خوبی نتواند حس عزاداری برای عزیزی پرپر شده و داغی سنگین را برای ما ملموس و باورپذیر كند. در یك نگاه كلی باید گفت دقت شگفت انگیز و بی همتای فردوسی بزرگ در به كارگیری واژگان تا جاییست كه نظیری برای آن نمی توان پیدا كرد. فردوسی هرگاه واژه ای را به كار می برد آن واژه در جای خود گویاترین واژه است و حتی اگر آن كلمه با كلمه ای كه وزن و معنای آن هم با باقی اجزای بیت هماهنگ است جا به جا شود، درخشش و شكوه بیت دچار خلل خواهد شد و به تعبیر استاد شفیعی كدكنی: « كلام، از آسمان به زمین می آید». و این نقطۀ اوج هنر است. زیرا در تعریف هنر والا گفته اند آفریده ای كه هیچ بخش آن را نتوان با چیز دیگر جایگزین كرد و هر جزء آن در اوج كمال و زیبایی باشد.
باری، با مرگ سیامك تمام مردم در اندوهی بزرگ فرو می روند:

خروشی برآمد ز لشكر به زار
كشیدند صف بر درِ شهریار

همه جامه ها كرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ باده رنگ

در همین دوبیت رسوم زیبای ایرانیان را كه تا امروز هم به نیكی پای برجاست مشاهده می كنیم. مردم با دیدن جنازۀ سیامك به نزدیك بارگاه پادشاهی گیومرث می روند. به دیگر سخن تسلی دادن به صاحب عزا و خود را در غم او شریك دانستن و اجتماع كردن بر درخانۀ سوگوار اصلی، ازسنتهای ایرانیان بوده است. سنتی كه تا امروز نیز ادامه دارد و ما در سوگواری ها به خانۀ فرد صاحب عزا می رویم و در جمع خانوادگی او حاضر می شویم.
دیگر نكتۀ جالب توجه، یك نكتۀ بسیار مهم لغوی ـ فرهنگی ـ تاریخیست كه در اینجا باید مورد دقت قرار گیرد و آن هم «پیروزه رنگ» است. در فرهنگ مهرپرستی و میترایسم، لباس عزاداری تیره بوده است. سیاه یا كبود كه همان «پیروزه ای» یعنی آبی پررنگ و به تعبیر امروز سرمه ای است. این نكته از آنجا حائز اهمیت است كه با این رنگ سیاه و كبود در جامۀ عزا بسیار بسیار در شاهنامه و متون ملی ما برخورد می كنیم. بعدها، آنگاه كه زرتشت در دوران گشتاسپ، پدر اسفندیار ظهور می كند، لباس عزاداری آیین زرتشتی كه سپید رنگ است، در سوگواری ها توصیف می شود. اما تمام بخش اسطوره ای شاهنامه و دو سوم بخش دوم آن یعنی بخش پهلوانی شاهنامه، متعلق به دوران مهرپرستی است و زال و رستم مهمترین تجلی اعتقاد به این آیین.
شیون و گریه و ناله گیومرث و نزدیكانش یك سال تمام به طول می انجامد تا آن كه سروشی از جانب یزدان نیكی دهش فرود می آید و گیومرث را از سوگواری بیش ازین برحذر می دارد و او را می گوید كه بیش ازین سوگواری جایز نیست. باید برای چیرگی بر اهریمن كاری كنی:
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داورِ كردگار

رود آوریدش خجسته سروش
كزین بیش مخروش و بازآر هوش

سپه ساز و بركش به فرمان من
برآور یكی گِرد آن انجمن

از آن بد كنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته كن دل ز كین

گیومرث نیز بر این فرمان زیبای كردگار بزرگ گردن می نهد و با بردن نام یزدان مژگان خویش از اشك پاك می كند:

برآن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را

وزان پس به كین سیامك شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت

فرزند گرامی سیامك نامش هوشنگ بود كه نز د نیا، همچون وزیری ممتاز و عزیز بود.
در كلام فردوسی بزرگ هوشنگ از پدرش داناتر وصف می شود كه نمادی از پیشرفت بشر است در برابر نیروهای طبیعت، اگر داستان را سیر تمدن مادی بشر تفسیر كنیم. نمادی از انسان هدایت شده و آشنا به جنگ با دیو درون است كه از پیشینیان خود درس و عبرت فرا گرفته است، اگر داستان را عرفانی تفسیر كنیم و بیانی است از فرمانروایان اولیه آریاییها اگر تاریخی ـ اسطوره ای تفسیر كنیم. گرچه كاركرد اصلی اسطوره بیان شكوه و عظمت تمدنی قوم آریا و آریاییهای ساكن فلات ایران، یعنی ایرانیان است و تمامی این تفسیرها نیز در نهایت رنگی از هویت ملی و دلبستگی قومی ایرانیان را در خود دارند. به عبارت دیگر سیر تمدن، نگرش عرفانی و دیگر نگاه هایی كه می توان به اسطوره كرد كه همگی هم درست و پذیرفتنی هستند، دربر دارندۀ هویت ایرانی هستند. زیرا تمدن، عرفان، تاریخ و فرهنگ ایرانیان به تلویح و تصریح دلبستگی ملی ایرانیان و نگاه زیبای ایرانی به جهان هستی را نمود داده اند.
ادامۀ داستان آن كه گیومرث نوۀ خویش را پروش داد و او را دانا و آگاه تربیت كرد تا بتواند بر اهریمن بدكنش پیروز گردد.

اسطوره از آنجایی كه اقیانوسی است بی انتها، مجال فراوانی برای سخن گفتن می طلبد. باقی داستان زیبای هوشنگ و نبرد او با اهریمن و تعابیر ژرفی اسطوره ای آن را به مجال هفتۀ بعد باز می گذارم و آرزو می كنم هر روزمان در كنار سخنان شگرف فردوسی بزرگ سپری شود. حتی شده روزی یك بیت. زیرا سخن او آب زلال و گوارای روان هر انسان پاك نهادیست.

... و درود بر فرزندان زبان بی مانند پارسی باد...

دسترسی سریع