داستان فرهنگ : نگاهی به كتاب « سقای آب و ادب » «سقای آب و ادب»

گره اصلی رمان سقای آب و ادب ، حضور حضرت عباس در شریعه فرات برای آوردن آب به خیمه های اهل بیت(ع) در روز عاشوراست كه با رفت و برگشت هایی تاریخی مخاطب به گذشته و حال پیوند می خورد.

1397/06/25
|
16:30

درباره نویسنده : سیدمهدی شجاعی سال 1339 در تهران به دنیا آمد و 17 سال بعد با دیپلم ریاضی، برای ادامه تحصیل در رشته تئاتر وارد دانشكده هنرهای دراماتیك شد. او در بدو ورود به دانشكده، گرایش كارگردانی تئاتر را برگزید و حدود سه سال نیز با همین گرایش پیش رفت و عموم واحدهای كارگردانی را پشت سر گذاشت. در این زمان كه به 20 سالگی رسیده بود، از میان مسیرهای مختلف پیش‌رو، نویسندگی را به عنوان حرفه برگزید. به همین جهت از رشته كارگردانی به نمایشنامه‌نویسی و ادبیات دراماتیك تغییر جهت داد اگرچه رشته تحصیلی‌اش ادبیات نمایشی بود و چند نمایشنامه هم به دست چاپ سپرد، اما بیشتر روی داستان‌نویسی متمركز شد و مجموعه‌هایی از داستان‌های كوتاه و بلند مانند «سانتاماریا»، «غیرقابل چاپ» «سری كه درد… می‌كند» را منتشر كرد.
«سقای آب و ادب»، اثری است متفاوت از سیدمهدی شجاعی؛ رمان و روایتی از زندگی حضرت عباس(ع). این اثر كه توسط نشر نیستان به چاپ رسیده در ده فصل نگاشته شده است: «عباسِ علی. عباسِ ام‌البنین. عباسِ عباس. عباسِ سكینه. عباسِ مواسات. عباسِ زینب. عباسِ ادب. عباسِ حسین. عباسِ فرشتگان. عباسِ فاطمه.»
گره اصلی رمان سقای آب و ادب ، حضور حضرت عباس در شریعه فرات برای آوردن آب به خیمه های اهل بیت(ع) در روز عاشوراست كه با رفت و برگشت هایی تاریخی مخاطب به گذشته و حال پیوند می خورد.
بخش هایی از این كتاب را در زیر می خوانید .

«...شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر... سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیكتر می‌شود، با مشك خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب. لبخند، لب‌های ترك خورده‌اش را به خون می‌نشاند.
اسب در زیر پایش، به عقابی می‌ماند كه مماس با زمین پرواز می‌كند. آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست كه اگر پا از ركاب، بیروت كشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین می‌اندازد.
وقتی كه تو بر اسب سوار می‌شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.
چشمانی سیاه و درشت و كشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق كه از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره درخشانش را چونان شب سیاه كه ماه را به دامن بگیرد، در قالب گرفته است.
ماه اگر در روز طلوع كند، از جلای خودش می‌كاهد این چه ماهی است كه رنگ از رخ روز می‌زداید و با ظهورش روشنایی روز را كمرنگ می‌كند!؟
چیزی به آب نمانده است برق آب در چشم‌های اسب و سوار می‌درخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیده‌اش می‌پیچد و به او جان و توان تازه می‌بخشد. سوار دمی به عقب برمی‌گردد و كشته‌های خویش را مرور می‌كند.
همه این جنازه‌ها كه اكنون در سایه سار نخل‌ها خفته‌اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده‌اند و سدی شكست ناپذیر می‌نموده‌اند. فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بوده‌اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و كمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است كه اگر اینان به آب دست پیدا كنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی‌گذارند....»
***
«... كیست این سردار كه از میان چهار هزار سوار نیزه‌دار عبور كرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنكه آب در دلش تكان بخورد؟! این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع).
تو را برای همین روز می‌خواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان كه چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دست‌ها و بازوان تو بوسه می‌زدم و سر انگشتانت را به آب دیده می‌شستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان كشیده درخت را نبیند كه باغبان نیست."
كیست این سردار كه از میان چهار هزار سوار نیزه‌دار عبور كرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنكه آب در دلش تكان بخورد؟! این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع)
«تو را برای همین روز می‌خواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان كه چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دست‌ها و بازوان تو بوسه می‌زدم و سر انگشتانت را به آب دیده می‌شستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان كشیده درخت را نبیند كه باغبان نیست.»

در صفین، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله كمان جبهه دوست رها شد و خود را به عرصه نبرد رساند. جز علی، هیچكس، نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی‌دانست كه این نوجوان نقاب بر چهره كیست. آنان كه از چشم، سن و سال را می‌سنجیدند، گفتند كه بین دوازده تا چهارده سال. آنان كه از هیكل و جثه، پی به سن و سال می‌بردند، گفتند كه حدود هفده سال. آنان كه از چستی و چابكی حركات، حدود عمر را حدس می‌زدند، گفتند: قریب بیست سال.

دسترسی سریع